تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):راستى عزّت است و نادانى ذلّت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835171352




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مقامي بزرگست کوچک مدار


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مقامي بزرگست کوچک مدار
مقامي بزرگست کوچک مدارشاعر : سعدي که گر پاي طفلي برآيد به سنگمقامي بزرگست کوچک مدارعنکبوت ضعيف نتواندخداي از تو پرسد به روز شماررزق او را پري و بالي دادکه رود چون درندگان به شکارفرياد پيرزن که برآيد ز سوز دلتا به دامش دراوفتد ناچارهمت هزار بار از ان سخت‌تر زندکيفر برد ز حمله‌ي مردان کارزارنگين ختم رسالت پيمبر عربيضربت، که شير شرزه و شمشير آبداراگر نه واسطه‌ي موي و روي او بوديشفيع روز قيامت محمد مختارهاونا گفتم از چه مي‌ناليخداي خلق نگفتي قسم به ليل و نهارگفت خاموش چون شوم سعديوز چه فرياد مي‌کني هموارهر که خيري کرد و موقوفي گذاشتکاين همه کوفت مي‌خورم از يارنام نيک رفتگان ضايع مکنرسم خيرش همچنان بر جاي دارهر که مشهور شد به بي‌ادبيتا بماند نام نيکت يادگارآب کز سرگذشت در جيحوندگر از وي اميد خير مدارگر بشنوي نصيحت مردان به گوش دلچه بدستي، چه نيزه‌اي، چه هزاربشنو که از سعادت جاويد برخوريفردا اميد رحمت و عفو خداي داردل منه بر جهان که دور بقاور نشنوي خذوه فغلوه پاي دارپير ديگر جوان نخواهد شدمي‌رود همچو سيل سر در زيرجزاي نيک و بد خلق با خداي اندازپيريش نيز هم نماند ديرتو راستي کن و با گردش زمانه بسازکه دست ظلم نماند چنين که هست درازگروهي از سر بي‌مغز بيخبر گويندکه مکر هم به خداوند مکر گردد بازمن اين ندانم، دانم تأمل اوليتربريده به سر بدگوي تا نگويد رازهر چه مي‌کرد با ضعيفان دزدکه تره نيست که چون برکني برويد بازملخ آمد که بوستان بخوردشحنه با دزد باز کرد امروزپدر که جان عزيزش به لب رسيد چه گفت؟بوستانبان ملخ بخورد امروزبه دوست گرچه عزيزست راز دل مگشاييکي نصيحت من گوش دار جان عزيزملکداري با ديانت بايد و فرهنگ و هوشکه دوست نيز بگويد به دوستان عزيزپادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نيستمست و غافل کي تواند؟ عاقل و هشيار باشپادشاهان پاسبانانند مر درويش رايا مکن، يا چون حراست مي‌کني بيدار باشچون کمند انداخت دزد و رخت مسکيني ببردپند پيران تلخ باشد بشنو و بدخو مباشپروردگار خلق خدايي به کس ندادپاسبان خفته خواهي باش و خواهي گو مباشاز مال و دستگاه خداوند قدر و جاهتا همچو کعبه روي بمالند بر درشدل مبند اي حکيم بر دنياچون راحتي به کس نرسد خاک بر سرششکر آنان خورند ازين غدارکه نه چيزيست جاه مختصرشپيش ازان کز نظر بيفکندتکه ندانند زهر در شکرشهيچ مهلت نمي‌دهد اياماي برادر بيفکن از نظرشخرد بينش به چشم اهل تميزکه نه برمي‌کند به يکدگرشزندگاني و مردنش بد بودکه بزرگي بود بدين قدرشحسن عنوان چنانکه معلومستکه نماند و بماند سيم و زرشهر که اخلاق ظاهرش با خلقخبر خوش بود به نامه درشوانکه ظاهر کدورتي داردنيک بيني گمان بد مبرششجر مقل در بيابانهابتر از روي باشد آسترشرطب از شاهدي و شيرينينرسد هرگز آفتي به برشبلبل اندر قفس نمي‌ماندسنگها مي‌زنند بر شجرشزاغ ملعون از آن خسيس‌ترستسالها، جز به علت هنرشوز لطافت که هست در طاووسکه فرستند باز بر اثرشکه شنيدي ز دوستان خدايکودکان مي‌کنند بال و پرشهر بهشتي که در جهان خداستکه نيامد مصيبتي به سرش؟اي که دانش به مردم آموزشدوزخي کرده‌اند بر گذرشخويشتن را علاج مي‌نکنيآنچه گويي به خلق خود بنيوشمحتسب کون برهنه در بازارباري از عيب ديگران خاموشدوش مرغي به صبح مي‌ناليدقحبه را مي‌زند که روي بپوشيکي از دوستان مخلص راعقل و صبرم ببرد و طاقت و هوشگفت باور نداشتم که تو رامگر آواز من رسيد به گوشگفتم اين شرط آدميت نيستبانگ مرغي چنين کند مدهوشمشمر برد ملک آن پادشاهمرغ تسبيح خوان و من خاموشخردمند گو پادشاهش مباشکه وي را نباشد خردمند پيشمگسي گفت عنکبوتي راکه خود پاشاهست بر نفس خويشگفت اگر در کمند من افتيکاين چه ساقست و ساعد باريکپيدا شود که مرد کدامست و زن کدامپيش چشمت جهان کنم تاريکمردي درون شخص چو آتش در آهنستدر تنگناي حلقه‌ي مردان به روز جنگدشمنت خود مباد وگر باشدو آتش برون نيايد از آهن مگر به سنگسر خصمت به گرز کوفته بادديده بردوخته به تير خدنگخون و دندانش از دهن پرتاببي‌روان اوفتاده در صف جنگچنانکه مشرق و مغرب به هم نپيوندندچون اناري که بشکني به دو سنگوگر به حکم قضا صحبت اتفاق افتدميان عالم و جاهل تألفست محالکه آن به عادت خويش انبساط نتواندبدانکه هر دو به قيد اندرند و سجن و وبالخواجه تشريفم فرستادي و مالوز اين نيايد تقرير علم با جهالهر به ديناريت سالي عمر بادمالت افزون باد و خصمت پايمالکسان که تلخي حاجت نيازمودستندتا بماني ششصد و پنجاه سالتو را که مي‌شنوي طاقت شنيدن نيستترش کنند و بتابند روي از اهل سالبه مرگ خواجه فلان هيچ گم نگشت جهانقياس کن که درو خود چگونه باشد حال؟نگويمت که درو دانشست يا فضليکه قائمست مقامش نتيجه‌ي قابلاميد هست که او نيز چون به در ميردکه نيست در همه آفاق مثل او فاضلخطاب حاکم عادل مثال بارانستبه نيکنامي و مقصود همگنان حاصلاگر رعايت خلقست منصف همه باشچه در حديقه‌ي سلطان چه بر کنيسه‌ي عامضرورتست که آحاد را سري باشدنه مال زيد حلالست و خون عمر و حرامبه شرط آنکه بداند سر اکابر قوموگرنه ملک نگيرد به هيچ روي نظاممراد و مطلب دنيا و آخرت نبردکه بي‌وجود رعيت سريست بي‌اندامتو نيکنام شوي در زمانه ورنه بسستمگر کسي که جوانمرد باشد و بسامطبيب و تجربت سودي نداردخداي عز وجل رزق خلق را قسامخر مرده نخواهد خاست بر پاچو خواهد رفت جان از جسم مردممردکي غرقه بود در جيحوناگر گوشش بگيري خواجه ور دمبانگ مي‌کرد و زار مي‌ناليددر سمرقند بود پندارمچو دوستان تو را بر تو دل بيازارمکه دريغا کلاه و دستارمبلي حقيقيت دعوي دوستي آنستچه حسن عهد بود پيش نيکمردانمسگي شکايت ايام بر کسي مي‌کردکه دشمنان تو را بر تو دوست گردانمنه آشيانه چو مرغان نه غله چون موراننبيني‌ام که چه برگشته حال و مسکينمهزار سنگ پريشان به يک نگه بخورمقناعتم صفت و بردباري آيينمکه در رياضت و خلوت مقام من دارد؟که اوفتاده نبيني بر ابروان چينمبه لقمه‌اي که تناول کنم ز دست کسيکه جامه خواب کلوخست و سنگ بالينمگرم دهند خورم ورنه مي‌روم آزادرواست گر بزند بعد از آن به زوبينمچو گربه درنربايم ز دست مردم چيزنه همچو آدميان خشمناک بنشينممرا نه برگ زمستان نه عيش تابستانور اوفتاده بود ريزه ريزه برچينمبه جاي من که نشيند که در مقام رضاکفايتست همين پوستين پارينممرا که سيرت ازين جنس و خوي ازين صفتستبرابر است گلستان و تل سرگينمجواب داد کزين بيش نعت خويش مگويچه کرده‌ام که سزاوار سنگ و نفرينم؟همين دو خصلت ملعون کفايتست تو راکه خيره گشت ز صفت زبان تحسينمسفينه‌ي حکميات و نظم و نثر لطيفغريب دشمن و مردارخوار مي‌بينمبه صدر صاحب صاحبقران فرستادمکه بارگاه ملوک و صدور را شايدرونده رفت ندانم رسيد يا نرسيدمگر به عين عنايت قبول فرمايندبه پارسايي ازين حال مشورت بردمازين قياس که آينده دير مي‌آيدچه گفت نداني که خواجه درياييستمگر ز خاطر من بند بسته بگشايدنه آدميست که در خرمي و مجموعينه هر سفينه ز دريا درست باز آيدگليم خويش برآرد سيه گليم از آببه خستگان پراکنده بر نبخشايدروز گم گشتن فرزند مقادير قضاوگر گليم رفيق آب مي‌برد شايدباش تا دست دهد دولت ايام وصالچاه دروازه‌ي کنعان به پدر ننمايدصانع نقشبند بي مانندبوي پيراهنش از مصر به کنعان آيدرزق طاير نهاده در پر و بالکه همه نقش او نکو آيدروزي عنکبوت مسکين راتا به هر طعمه‌اي فرو آيديکي نصيحت درويش‌وار خواهم کردپر دهد تا به نزد او آيداگرچه غالبي از دشمن ضعيف بترساگر موافق شاه زمانه مي‌آيداي غره به رحمت خداوندکه تير آه سحر با نشانه مي‌آيدهر چند مثرست باراندر رحمت او کسي چه گويدبندگان را ز حد به در منوازتا دانه نيفکني نرويدکانکه با خود برابرش کردياين سخن سهل تستري گويدبود در خاطرم که يک چنديبيم باشد که برتري جويدبه خرد با فرشته هم پهلوگرچه هستم به اصل و دانش حرتا مگر گردد از ايادي توسخن نظم، نظم دانه‌ي درچون نبوديم در خور خدمتتنگم از مرده ريگ مردم پربندگي درت کنم چنديگفت عفوت که السلامة مرترک کرديم خدمت و خلعتبي‌ريا همچو ايبک و سنقربراي ختم سخن دست بر دعا داريمنه ديار عرب نه شير شترهميشه تا که فلک را بود تقلب دوراميدوار قبول از مهيمن غفارثبات عمر تو باد و دوام عافيتتمدام تا که زمين را بود ثبات و قرارتو حاکم همه آفاق وآنکه حاکم تستنگاهداشته از نائبات ليل و نهاربه قفل و پره‌ي زرين همي توان بستنز بخت و تخت جواني و ملک برخوردارتبرک از در قاضي چو بازش آورديزبان خلق و به افسون دهان شيدا ماربردند پيمبران و پاکانديانت از در ديگر برون شود ناچاردل تنگ من که پتک و سنداناز بي‌ادبان جفاي بسيارقدر زر و سيم کم نگرددپيوسته درم زنند و دينارحديث وقف به جايي رسيد در شيرازو آهن نشود بزرگ مقدارفقيه گرسنه تحصيل چون تواند کردکه نيست جز سلسل البول را در او ادرارچو رنج برنتواني گرفتن از رنجورمگر به روز گدايي کند، به شب تکرارهزار شربت شيرين و ميوه‌ي مشمومقدم ز رفتن و پرسيدنش دريغ مدارخداوند کشور خطا مي‌کندچنان مفيد نباشد که بوي صحبت يارجهانباني و تخت کيخسرويشب و روز ضايع به خمر و خمار
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 838]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن