تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس نيّتش خوب باشد، توفيق ياريش خواهد نمود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819200369




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فلسفه دين ويتگنشتاين


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
فلسفه دين ويتگنشتاين
فلسفه دين ويتگنشتاين   نويسنده:جان هايمان ؛ خليل قنبرى   بهترين معرّف مكتبِ ويتگنشتاين[1]، خود ويتگنشتاين است. در اين مقاله تنها به بررسى آثار خود ويتگنشتاين خواهم پرداخت. نخستين پژوهش فلسفى ويتگنشتاين، تقريباً شش سال پس از ورود او به كمبريج به بار نشست، و در سال 1922 به نام رساله منطقى، فلسفى انتشار يافت. او پس از وقفه اى طولانى، در سال 1929 دوباره به فلسفه روى آورد، و در فاصله كمى به آرايى دست يافت كه پس از مرگ وى نخست تحت عنوان تحقيقات فلسفى ـ شاهكار فلسفى دوران بلوغ فكرى اش ـ و سپس با چاپ دفترهاى يادداشت، پيش نويسها و مجموعه هاى متنوعى از نظرات فلسفى او، منتشر شد. من، به ترتيب، از اين دو فلسفه اطلاعاتى به دست خواهم داد. به نظر ويتگنشتاين رأى بنيادين رساله آن است كه «ثابتهاى منطقى» نماينده چيزى نيست، و «منطق بودها» نمى تواند نماينده داشته باشد (TLP,4.0312). احتمالاً راه ساده تر ابراز اين انديشه، آن است كه قضاياى منطق توصيفى نيست. گوتلوب فرگه بر اين عقيده بود كه قضاياى منطقى نسبتهاى دايمى بين موضوعات انتزاعى را توصيف مى كند. برتراند راسل بر آن بود كه قضاياى منطقى، عامترين ويژگيهاى جهان را توصيف مى كند. به گفته راسل، ما از راه تجريد ِ محتواى قضاياى تجربى، به قضاياى منطقى دست مى يابيم، و لذا قضاياى منطقى، جهانى را كه ما با آن مواجهه تجربى داريم، بر اساس انتزاعى ترين و عامترين مفاهيم توصيف مى كند. به گفته ويتگنشتاين، فرگه و راسل فرق بين قضاياى منطقى و قضاياى تجربى را ناچيز مى دانند، اين نوع از قضايا با همه تفاوتشان و با همه تمايزى كه در مدلول آنها مشهود است، در اين وصف با هم اشتراك دارند كه از چيزى سخن مى گويند. ديدگاه خود ويتگنشتاين آن بود كه قضاياى منطقى حاكى از چيزى نيست و به هيچ روى اطلاعاتى درباره جهان به ما نمى دهد. آنها صرفاً تكرار معلوم[2] است. ويتگنشتاين مى گويد: «به عنوان نمونه، اگر بدانم كه باران مى بارد يا نمى بارد، آن گاه هيچ چيز درباره وضع هوا نخواهم دانست». «... همه قضاياى منطق چيز واحدى را مى گويند، يعنى هيچ را» (TLP,4.461,5.43). اگر قضاياى منطقى از چيزى سخن نمى گويند، از چه رو است كه قضيه اى از چيزى سخن مى گويد؟ پاسخى كه ويتگنشتاين در رساله عرضه داشته، همان پاسخى است كه بعدها آن را چنين خلاصه كرد: «كلمات ِ منفرد ِزبان، نام اشياست و جملات، مركب از يك چنين نامهايى است» . به اين دليل، معناى يك جمله به معانى كلمات و نحوه تركيب آن كلمات بستگى خواهد داشت. دقيقاً همان طور كه اشيايى را كه مَحكّى اين كلمات منفرد است مى توان به انحاء مختلفى با هم تركيب كرد يا در كنار هم چيد، با كلمات يك جمله نيز مى توان چنين كرد; و معناى جمله، بستگى به نوع چينش اشيايى دارد كه جمله نمايانگر آن است. از اين رو، اگر قضيه اى اساساً از چيزى سخن مى گويد، بدين معناست كه فلان و بَهْمان اشيا، به فلان و بَهْمان نحو، چينش شده است. تنها كارى كه با اين كلمات مى توانيم انجام دهيم، توصيف درست يا نادرست امور واقع خواهد بود. بنابراين، طبق رساله، «يك نام، حاكى از يك شىء است، نام ديگر حاكى از شيئى ديگر، و آنها با هم تركيب مى شوند. بدين سان كل گروه ـ مانند يك تصوير زنده ـ حاكى از وضع امور[4] در جهان است. اگر آن نحوه اى كه اشيا چيده مى شود، برابر با آن نحوه اى است كه كلمات با هم مركب مى شود، آن گاه جمله صادق خواهد بود، وگرنه، كاذب. ويتگنشتاين در پيشگفتار رساله گفته است كه «كل معناى اين كتاب را مى شود در كلمات ذيل خلاصه كرد: آنچه را اساساً مى توان گفت، مى توان به روشنى گفت، و آنچه را كه در باره اش نمى توان سخن گفت، مى بايد در باره اش خاموش ماند». تا اينجا، درباره «آنچه مى توان گفت»، اظهار نظر كردم، همان طور كه خود ويتگنشتاين، در بخش مفصل تر رساله،اين كار را انجام داده است. لكن با چنين كارى، ناقض ِ همان قواعدى هستم كه حدّ و حدود آنچه را كه مى توان گفت، تعيين مى كند; زيرا در همان حالى كه مى كوشم تا تبيين كنم چگونه جمله اى بايد با وضعيتى كه نمايانگر آن است، مرتبط باشد، مى كوشم تا با كلمات، كارى بيش از توصيف امر واقع انجام دهم (4.12). ويتگنشتاين از لازمه نظريه اش، يعنى اينكه خود ِ قضاياى فلسفى بى معناست، غفلت نكرد وآن را در پايان رساله به وضوح بيان كرد: در حقيقت روش درست فلسفه از اين قرار است: چيزى نگوييم، مگر آنچه كه مى توان گفت... و در مرحله بعد، هر گاه كسى بخواهد درباره امور مابعد الطبيعى سخنى بگويد، بايد به او ثابت كرد كه پاره اى از نشانه هاى قضاياى وى بى معناست... قضاياى من داراى يك چنين تبيين كنندگى است: «كسى كه با من همدلى كند و با استفاده از قضايا ـ به عنوان پله هايى ـ فراسوى آنها رود، عاقبت، آنها را بى معنا خواهد يافت (گويى، او پس از بالا رفتن از نردبان، بايد نردبان را دور افكند).(6.53)» امّا اين تنها، فلسفه نيست كه در فراسوى قلمرو زبان قرار دارد. اخلاق، زيباشناسى، و هر انديشه اى كه احتمالاً درباره معناى زندگى يا خدا در سر مى پرورانيم، تماماً به قلمروى تعلّق دارد كه ويتگنشتاين آن را قلمرو «رازورزى»[6] مى خواند، بايد بى برگ و بار باشد: او مى گويد: «اگر پاسخ بيان ناپذير باشد، آن گاه پرسش نيز بيان ناپذير خواهد بود» . اگر برداشتِ ساده ويتگنشتاين از زبان را بپذيريم و اين نتيجه اش را نيز بپذيريم كه جنبه هاى اخلاقى، زيباشناختى و دينى زندگى انسان، يعنى جنبه هاى رازورزانه را نمى توان در قالب الفاظ ريخت، ممكن است وسوسه شويم و چنين نتيجه بگيريم كه اهميّتى را كه براى تجربه زيباشناختى، اخلاق و دين قايل هستيم، نتيجه پندارى دروغين است. راه ديگر اينكه بگوييم آنچه مى توان در قالب لفظ ريخت، در مقايسه با آنچه نمى توان در قالب لفظ ريخت، ناچيز است. پر واضح است كه مراد ويتگنشتاين آن است كه مورد اخيرى را نتيجه بگيريم. ويتگنشتاين، در سال 1919 در نامه اى اظهار مى دارد كه رساله «از دو بخش تشكيل شده است: آنچه كه در آن بررسى شده و همه آنچه كه به رشته تحرير در نيآمده است و دقيقاً همين بخش دوم است كه اهميّت دارد» (لوكهارت p.94). با اين همه، دشوار است كه بدانيم خدا و ايمان چه جايگاهى ـ اگر براى آنها جايگاهى باشد ـ در نظام رساله دارد. او در رساله چهار بار به خدا اشاره مى كند، لكن تنها آخرين اظهارنظرش در ارتباط با دين است. و آن از اين قرار است: «اينكه امور «در» اين جهان چگونه است، براى امر برتر به كلى بى تفاوت است. خداوند خود را در جهان عيان نمى سازد» (6.432). تأكيد بر كلمه «در» از خود ويتگنشتاين است، و به نظر من، او در اظهار نظر بعدى با فاصله اندكى آن را تبيين مى كند: «امر رازورزانه اين نيست كه امور در جهان چگونه است، بلكه امر رازورزانه آن است كه جهان هست» (TLP.6.44). به اين ترتيب، ويتگنشتاين احتمالاً خواسته تلويحاً بگويد خدا خود را در اين واقعيّت كه جهان هست، اين واقعيّت كه «هست آنچه هست» (NB,p.86) عيان مى سازد; يعنى كلماتى كه به هيچ روى از واقعيّت به روشنى سخن نمى گويد، و از اين رو بيان آن محال است. ما نبايد تصور كنيم كه او اين مقدمه بى معنا و نتيجه بى معنا را دليلى بر وجود خدا مى داند; بلكه احتمالاً مراد وى آن است كه طرز تلقى دينى، طرز تلقى جهان به عنوان يك كل است. اين تلقى توجه مان را به اين نكته معطوف نمى كند كه امور در اين جهان چگونه است، بلكه متوجّه مان مى كند كه امور در جهان هست و طرز تلقى دينى را مى توان تصديق خدا نيز دانست. صد البتّه هرگز نبايد بكوشيم با قول به اينكه خدا وجود دارد، اين طرز تلقّى را بيان كنيم كه: «آنچه درباره اش نمى توان سخن گفت، مى بايد درباره اش خاموش ماند» (TLP.7). اگر رساله تلويحاً به اين مطلب اشاره داشته باشد، بعضى از اظهارنظرهاى ويتگنشتاين در دفترهاى يادداشت، كه آنها را در ژوئيه 1916 ـ يعنى ايامى كه زندگى اش مدام در خطر بود ـ نگاشته، صراحت بيشترى دارد. اين اظهار نظرها، خدا را «معناى زندگى، يعنى معناى جهان»، سرنوشت و خود جهان مى داند (NB, PP. 73F). امّا، عقيده اى كه اين اظهار نظرها با وضوحى بيشتر بيان مى كند، آن است كه ايمان عبارت است از توانايى درك زندگى معنادار; يعنى زندگى كردن به نحوى كه «زندگى ديگر مشكل ساز نباشد»; زيرا «حلّ مسأله زندگى را بايد در ناپديد شدن اين مسأله دانست» (NB, P.74; cf. TLP.6. 521); و زندگى بدين سان آدمى را قادر مى سازد تا با كناره گيرى از احتمالات مهار نشدنى، به نوعى از سعادت (آرامش رواقى) دست يابد، و بى هيچ ترسى پذيراى آن باشد. ويتگنشتاين برخى از اين اظهار نظرها را در رساله آورده است، و به نظر مى رسد كه ساير نظراتش همچنان تأثيرى بر انديشه اش داشته است; و البته با تأكيدى اصلاح يافته، در حاشيه رساله قرار دارد. رساله، ديدگاهى سخت گيرانه و احتمالاً سركوب گرانه، از زبان انسانى عرضه مى دارد و معقوليّت[7] بسيارى از آنچه را كه مى گوييم ـ از جمله هر چيزى را كه براى خود ويتگنشتاين بسيار اهميت دارد ـ انكار مى كند. لكن، اين نظريه كه حقايق دينى بيان ناپذير است، جايگاه مهمى در تاريخ انديشه دينى دارد، و احتمالاً معقول مى نمايد اگر كسى بر اين عقيده باشد كه زبان نمى تواند احساسات عميق ما را به چنگ آورد. تربيت ويتگنشتاين او را به حرمت نهادن به خلاقيّت در موسيقى كشاند، و احتمالاً عشق وى به موسيقى او را به پذيرش اين فكر وا داشته است. على رغم اين، دستاورد فلسفه متقدم او، تا آنجا كه در ارتباط با فلسفه دين است، تبيين اين نظريه است كه حقايق دينى را، دقيقاً به اين دليل كه بر نظريه زبان مبتنى اند، نمى توان در قالب كلمات واضح و دقيق بيان كرد. در دهه 1930، فلسفه زبان ويتگنشتاين از اساس دگرگون شد، و ديدگاه متقدم او درباره دين، از اين دگرگونى بر كنار نماند. او از اين نظريات دست كشيد كه قضيه، تصوير منطقى است، مركب از نامهايى كه معانى شان اشيايى است كه محكى اين نامهاست، و استفاده معقول از زبان، هماره هدفى واحد; يعنى توصيف امر واقع را دنبال مى كند. برعكس، او اعتقاد پيدا كرد كه معناى كلمه همان كاربردش در زبان است; كلمات را مى توان در دامنه اى بى اندازه وسيع و ناهمگن از اهداف به كار گرفت; و بدين ترتيب، وظيفه فلسفه نه تحليل منطقى، بلكه توصيف «بازيهاى زبانى» گوناگون ماست. و از آنجا كه گفتار و نوشتار، جزئى انفكاك ناپذير از فعاليتهاى انسانى است و تنها در چهارچوب نحوه هاى زندگى انسان و فرهنگ معنا مى يابد، و سؤال از اينكه يك كلمه در يك زبان به چه معناست را تنها از راه بررسى آن در سياق اش، و كاوش در نحوه كاربردش مى توان پاسخ داد. هنگامى كه ويتگنشتاين ِ متأخر درباره باور دينى مى نويسد، او همچنان مى گويد كار برد زبان در بيان باورهاى دينى كاملاً برخلاف كاربرد زبان در بيان امر واقع است، لكن ديگر نتيجه نمى گيرد كه اين كاربرد نادرست است. او اساساً در نظر دارد كه تبيين كند چگونه مفاهيمى چون: گناه، بازخريد گناهان، كيفر، موهبت الهى و كفّاره مى تواند جايگاهى اجتناب ناپذير در شيوه زندگى فردى يا اجتماعى داشته باشد، و نشان دهد كه چگونه مى توان تسليم همانندسازى كاربرد اين مفاهيم با فرضيه ها، پيش بينى ها و تبيين گرهاى نظرى نشد. به عنوان نمونه، او به تفصيل از اعتقاد به اينكه روز قيامتى خواهد بود، سخن مى گويد، و به طور مشخص در نظر دارد تا اثبات كند تعابيرى چون: «اعتقاد دارم فلان و بهمان رخ خواهد داد...» در گفتار دينى و در علم كاربرد يكسانى ندارد. امّا، او در تقويت نظريه اى بسيار اساسى تر، استدلال مى كند و آن، اينكه ايمان به روز قيامت، به معناى يقينى يا محتمل دانستن اين امر نيست كه نوع خاصى از حادثه زمانى در آينده رخ خواهد داد. اين ]نظريه[، نه تنها بين كاربرد تعبيرى چون «من اعتقاد دارم كه فلان و بهمان رخ خواهد داد» در گفتار دينى و كار برد آن در علم تمايز مى نهد، بلكه اساساً بين كاربرد دينى آن و هرگونه پيش بينى، اساساً فرق مى گذارد. لذا اگر تعبير «اعتقاد دارم كه روز قيامتى خواهد بود» را نبايد در پيش بينى كردن به كار برد، پس كاربرد آن براى چيست؟ پاسخ ويتگنشتاين از اين قرار است: «در اينجا، باور به وضوح از كاركرد بسيار زيادى برخوردار است: فرض كنيد گفتيم كه كار كرد ِ تصويرِ خاصى، احتمالاً آن است كه به طور مدام مرا از انجام كارى برحذر دارد، يا من در فكر آن باشم، در اينجا بين افرادى كه تصوير، مدام پيش روى آنهاست و افرادى كه اكنون آن را اساساً به كار نمى گيرند، فرق بسيار زيادى وجود دارد».(LC,P.56) اين مثال نمونه بارزى است. ويتگنشتاين داشتن باورهاى دينى را با به كار گرفتن مفاهيم دينى و داشتن طرز تلقى ها و عواطفى كه لازمه كاربرد آنهاست، همسنگ مى داند. او اين امر را با صراحتى بيشتر چنين بيان مى كند: «به نظرم باور دينى تنها مى تواند چيزى شبيه به تعهد شورمندانه به نظام ارجاع[8] باشد» (CV,P.64). و او درباره ايمان پيدا كردن به خدا نيز همين را مى گويد: «زندگى مى تواند شخص را مؤمن به خدا بار آورد. تجارب نيز چنين است; امّا مرادم رؤياها و ديگر صور تجربه حسى اى نيست كه «وجود اين موجود» را اثبات مى كند، بلكه مثلاً انواع مختلف رنج را در نظر دارم. اين امور نه بدان گونه كه ادراك ِ حسى شيئى را اثبات مى كند، خدا را اثبات مى كند و نه سبب احتمالاتى در باره خدا مى شود. تجارب و افكار، يعنى زندگى، مى تواند اين مفهوم را بر ما تحميل كند»(P. 86). يكى از موضوعات بنيادين فلسفه متأخر ويتگنشتاين آن است كه با ارجاع به واقعيت نمى توان كاربرد اين مفاهيم را موجّه ساخت. بعضى از فيلسوفان گفته اند كه مفاهيم ما، يا به تعبيرى دقيق تر، مفاهيم علمى ما درست است، و آنها از آن نوع اشيايى كه اين مفاهيم را براى توصيف شان به كار مى بريم، پيروى مى كند. ويتگنشتاين مى گويد: «شبكه مفاهيم ما، كه آن را دستور زبان مى نامد، نه مخالف با امر واقع است و نه مطابق با آنها; زيرا هر آنچه را كه شخص مى گويد، اگر مخالف با امر واقع باشد، كاذب است و اگر مطابق با امر واقع باشد، صادق است. مفاهيمى كه به كار مى بريم، تعيين مى كنند كه تنها آنچه كه سخن گفتن از آن معنادار است، قابليّت صدق يا كذب دارد. از اين رو، خودِ گرامر، دلخواهانه است; يعنى نسبت به واقعيّت پاسخگو نيست. (امّا اين بدان معنا نيست كه گرامر بى تفاوت، غيرقابل اعتماد، يا تغيير پذير است.); به عنوان مثال، درستى يا نادرستى دستگاه اندازه گيرى، با درستى و نادرستى جمله طولانى يكسان نيست; و صد البته اخذ و به كار گيرى بعضى از دستگاهها از ديگر دستگاهها مفيدتر ، مناسب تر، و آسانتر است.» لذا، اگر ويتگنشتاين بر حق باشد، باورهاى دينى نه صادق خواهند بود و نه كاذب; و اگر معقوليّت يا عدم معقوليّت بدين معنا باشد كه آنها را مى توان توجيه كرد يا نمى توان توجيه كرد، آن گاه آنها نه معقول خواهند بود و نه نامعقول: «من مى گويم اينكه باورهاى دينى قطعاً معقول نيست، واضح است. «نامعقول»، در نزد هر كسى، تلويحاً دلالت بر معناى مذمومى دارد. افراد تلقّى شان اين نيست كه اين باورها مبتنى بر معقوليّت است. هر خواننده اى، رساله هاى عهد جديد كتاب مقدس را نامعقول مى يابد; نه تنها معقول نيست، بلكه نابخردانه است نه تنها معقول نيست، بلكه تظاهر به معقول بودن هم نمى كند» (LC,P.58). افرادى كه ويتگنشتاين نابخردشان مى انگارد، مدافعان يا مخالفان دين اند. آنان اين فرض را ـ كه ويتگنشتاين آن را «مضحك» مى نامد ـ مطرح مى كنند كه مى توان به بركت شواهد موجود، باورهاى دينى را اثبات يا توجيه كرد; امّا اگر دين از اين راه با امر كاملاً متفاوت خلط نشود، نامعقول نيست. ويتگنشتاين اين سوال تأكيدى را پيش مى كشد كه «چرا نبايد يك نحوه زندگى به اظهار ايمان به روز جزا بينجامد؟» (LC,P.58). اين مصونيّت از انتقاد عقلانى دامنه اش حتى به باورهاى مسيحى درباره عيسى نيز كشيده شده است: «از لحاظ تاريخى مى توان گفت كه گزارشهاى تاريخى انجيل به وضوح نادرست است و با اين همه، باور از اين راه چيزى را از دست نمى دهد... چرا كه سند تاريخى (بازى سند تاريخى) با باور سر و كار ندارد (CV,P.32)». خلاصه آنكه، ويتگنشتاين از دو نظريه اساسى دفاع مى كند: نخست، نظريه اى درباره معناى گفتار دينى، و دوّم، نظريه اى درباره معرفت شناسى باورهاى دينى. نظريه نخست آن است كه ابراز باور دينى در الفاظ، پيش بينى يا فرضيه نيست، بلكه «چيزى شبيه به تعهد شورمندانه به نظام ارجاع» است; نظريه دوّم، آن است كه باورهاى دينى به يك اندازه مصون از ابطال و اثبات است. ويتگنشتاين مى گويد: «منتقدان و مدافعانى كه باورهاى دينى را با فرضيه ها خلط مى كنند و شواهدى را به سود و به زيان آنها گرد مى آورند، ايمان دينى و خرافات را از هم بازنشناخته اند» (CV,P.72). آيا تفسير ويتگنشتاين از باور دينى متقاعد كننده است؟ من ترديد دارم. به حق مى توان گفت كه ايمان به وجود خدا كاملاً مغاير با فرضيه تاريخى يا فرضيه علمى است; اما از اين برنمى آيد كه هيچ است، بلكه «تعهد شورمندانه به نظام ارجاع» است; يعنى تعهد به پيش بردن زندگى اى كه در آن سؤالات طرح خواهد شد، وظايف شناسايى خواهد شد، تصميمات اتخاذ گشته و اعمال انجام خواهد گرفت; زندگى اى كه تنها با به كار گيرى مفاهيم دينى قابل تبيين يا فهم خواهد بود و يقيناً اگر من آن تعهد را مى داشتم و حافظ آن مى بودم، باورم به اينكه خدا هست، نوعاً بخشى از استدلالم براى چنين كارى مى بود. شايد بتوان از اين استدلال ويتگنشتاين دفاع كرد: همان طور كه او مى گويد: «در مواردى كه عمل و اين ديدگاهها با هم سازگارند، عمل، برآمده از ديدگاهها نيست; بلكه آنها هر دو آنجا هستند» (CB,P.2). امّا گرچه در بسيارى از اوقات چنين است، از آن بر نمى آيد كه «ديدگاه» همان تعهد به «عمل» است. بى گمان ابراز باور دينى بيشتر اوقات مى تواند تعهدى شورمندانه به شيوه زندگى را بيان كند; امّا از آن نبايد نتيجه بگيريم كه معناى آن همين است و بس. همان طور كه در مورد احكام اخلاقى كه بيان كننده تحسين يا تقبيح است، نبايد نتيجه بگيريم كه همه معناى آن همين است و بس. ويتگنشتاين در اين تأكيد نيز بر حق است كه اقسام بسيار مختلفى از قضاياى وجودى در كار است. ايمان به وجود خدا، نوع واحدى از باور ِ وجودى، همانند اين باور نيست كه عصرهاى بسيار طولانى وجود دارد، يا اين باور كه سيّاره اى بين نپتون و پلوتون هست; يك راه معتبر، براى درك اختلافات بين اين قضايا آن است كه به راههاى مختلف اثبات يا تأييدشان نظر كنيم. از آنجا كه شاهد و دليل تنها خصيصه علم نيست، ويتگنشتاين نمى تواند در اين تأكيد بر حق باشد كه اگر بكوشيم قضيه «خدا هست» را اثبات يا تأييد كنيم، در دام مغالطه خواهيم افتاد; به دليل آنكه ما طورى دين را بررسى مى كنيم كه گويى علم است. به نظرم، بيان اين امر كه آنسلم و آكويناس خرافات مى پراكندند، يا اينكه ارتداد نمى تواند مبتنى بر استدلال باشد، نابخردانه است. جدايى كامل دين از انتقاد عقلانى، البته ناممكن است; مثلاً قضيه «اگر عيسى از ميان مردگان برنخيزد، آن گاه ايمانمان بى ثمر خواهد بود»، مستلزم آن است كه «يا عيسى از ميان مردگان برخاسته يا ايمان بى ثمر است». دقيقاً به همين دليل قضيه «اگر هوا خوب نباشد، پيك نيك ما از بين مى رود» مستلزم آن است كه «يا وضع هوا خوب است يا پيك نيك ما خراب مى شود»; امّا اگر باورهاى دينى و نظامهاى مبتنى بر باور دينى در برابر منطق خدشه ناپذير نيست، چرا بايد از انواع ديگر موشكافى عقلانى مصون باشد؟ سرانجام، ويتگنشتاين مى تواند در تأكيد اين امر بر حق باشد كه ايمان دينى به عنوان دلدادگى به نحوه اى از زندگى، ابتناى چندانى بر قبول مجموعه اى از نظريه ها ندارد; امّا هيچ چيز در فلسفه زبان متأخر وى، و على الخصوص هيچ بخشى از نظريه اش درباره ارتباط بين زبان و نحوه هاى زندگى، اشاره ندارد كه نحوه زندگى نمى تواند علاوه بر مفاهيم و طرز تلقى ها، متضمن باورهاى تاريخى مابعدالطبيعى باشد (مانند: عيسى از ميان مردگان برخواهد خاست، يا روح ناميراست); همه آنها (باورها، مفاهيم، و طرز تلقى ها) به طور دوسويه، مؤيد و باهم در ارتباط اند، و بر اين هم اشاره ندارد كه باورهايى كه قسمت اصلى نحوه زندگى را مى سازند، نمى توانند شامل باورهاى كاذب يا غيرمنسجم باشند. مسيحيان از قديم به تعدادى از قضاياى تاريخىِ واضح و به قضاياى مابعدالطبيعىِ تقريباً مبهمى باور داشته اند، و فيلسوفان مسيحى در پى آن بوده اند كه به طور دقيقى آنها را تنسيق كنند. البته اين بدان معنا نيست كه اين تنسيقها (مانند تعليم آكويناس در باب روح يا عشاى ربانى) كاملاً آنچه را كه مسيحيان به طور سنتى باور داشته اند، معلوم مى سازد. برعكس، تنسيق، دقيقاً به دليل دقت آن، نمى تواند به طور كامل، چيز غيردقيق را به چنگ آورد. امّا، در حلّ اين مسأله كه آيا باور نامشخص، تناقض نماست يا به طور ضمنى متناقض است، مى تواند به ما كمك كند (PC.P.76). بدين ترتيب، آيا تاريخ و فلسفه مى تواند اثبات كند كه مسيحيّت ِ سنّتى، بى فايده است، يا «افراد همه اين امور را از روى نابخردى صرف انجام مى دهند»؟ (CB,P.1) به هيچ وجه نمى توان چنين گفت; زيرا اگر انجيل به وضوح كاذب است و بى هيچ روى تنسيق منسجم تعاليم اصلى مسيحيّت امكان ندارد، از آن بر نمى آيد كه مسيحيّت نابخردانه، يا بى معناست. نظريه رواقى در باب گرايش به لاابالى گرى ممكن است نامنسجم باشد; اين نظريه كه اشكال مادى است قطعاً نامنسجم است، امّا اين نتيجه گيرى كه رواقى گرى، نظامى نابخردانه يا بى معناست، اشتباهى فاحش است. فقدان انسجام در نظام باورهاى دينى، يك نقص است; به دليل آنكه اگر دريابيم نظريه اى نامنسجم است، همين امر، دليل قانع كننده اى در عدم اعتقاد به آن خواهد بود. امّا فيلسوفان، كه به انسجام و سازگارى سخت دلبسته اند، مايلند در اهميّت آنها مبالغه كنند. تأثير ويتگنشتاين بر فلسفه دين به علت اظهار نظرهاى پراكنده و حواشى و يادداشتهاى دانشجويان او است. او هرگز در نظر نداشت مطلبى درباره اين موضوع انتشار دهد، و هرگز به طور سازمان يافته در اين باره چيزى ننگاشت. با اين وصف، مى توان تصويرى تقريباً واضح از ديدگاههاى او در باره حقيقت باور دينى يا توجيه آن گرد آورد. نظريه معنا شناختى او به كارگيرى مبتكرانه طرحى مستحكم است; و آن عبارت است از ايجاد «تحولى اساسى در اين نظر كه زبان، هماره كاركرد واحدى دارد، و پيوسته هدف واحدى را تأمين مى كند; يعنى افكارى را بيان مى كند كه مى تواند درباره خانه، درد، خير و شر يا هر چيز ديگرى كه مى خواهيد، باشد» (PI,&304). اين طرح، آراى اساسى و پربارى در فلسفه نفس و فلسفه رياضيّات داشت و به كارگيرى آن در فلسفه دين همانند به كارگيرى آن در فلسفه نفس و فلسفه رياضيات است، اما نتيجه بخشى آن كمتر است. اين نتيجه معرفت شناختى، كه باورهاى دينى مصون از انتقاد عقلانى است و قابل جانبدارى عقلى نيست، همان طور كه ويتگنشتاين مى گويد، داراى اين پيامد در خور توجه است كه، «اگر مسيحيت برحق است، آن گاه هر فلسفه اى را كه درباره آن به نگارش در آمده، بر خطا خواهد بود» (CV,P.83) امّا مسايل ديگر آن چندان نيست كه بتوان آن را توصيه كرد. پي نوشت ها :   [1]. Withgenesteiniaism [2]. tautlogy [3]. Presents a state of affairs. [4]. Possible state of affiars. [5]. the mystical [6]. the problems of life. [7]. intelligibility [8]. system of reference.   منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 634]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن