تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):هر كس ماه رمضان يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماههاى ديگر تمام قرآن را...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815215384




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

واکنش آقا به فاجعه هفتم تير


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: واکنش آقا به فاجعه هفتم تيرآقاي خامنه اي هم به شهيد بهشتي وابستگي عاطفي فوق العاده اي داشتند. يادم هست که آقا گاهي اوقات به طنز به محافظين شهيد بهشتي مي گفتند: اگر يک مو از سر آقاي بهشتي کم شود، خودم به حساب همه تان مي رسم!آنچه خواهيد خواند گفت و گويي است با محسن جواديان، محافظ مقام معظم رهبري در رويداد هفتم تير سال 1360  که خاطرات آن حادثه را بازگو کرده است.
رهبري و بهشتي-رهبر و هاشمي
*سوال: ظاهراً پس از آن آقا را به بيمارستان قلب منتقل کرديد؟*جواب: بله. پس ازانجام يک سري کارها که تا حدي جلوي خونريزي را گرفت، تصميم براين شد که ايشان را به بيمارستان قلب شهيد رجائي کنوني منتقل کنيم. همان بيمارستاني که امام در مقطع بيماري قلبي شان پس از انقلاب درآن بستري بودند. وقتي ما آمديم جلوي درب بيمارستان،ديديم آنچنان ازدحامي مردم ايجاد کرده اند که واقعاً راهي براي انتقال آقا نيست. اينجا بود که دوستان تقاضاي يک هلي کوپترکردند و با سختي بدن آقا را در ميان مردم به هلي کوپتر رساندند و به بيمارستان قلب بردند.*سوال: برحسب شنيده ها منافقين در بيمارستان قلب نفوذي داشتند و اخلال مي کردند. درست است؟*جواب: بله، واقعاً اين پديده تعجب آور بود. در بيمارستاني که با بستري شدن آقا به محل تردد مسئولان درجه اول نظام تبديل شده بود، آنها هراز چند گاه برق را قطع مي کردند. با توجه به اينکه ايشان درآي .سي. يو بيمارستان بستري بودند و تمام دستگاه هاي تنفس مصنوعي و ساکشن ها با برق کار مي کرد، قطع مکرر برق واقعاً مشکل ايجاد مي کرد. تماسهاي تهديدآميز تلفني آنها هم با بيمارستان که الي ماشاءالله بود. گاهي اوقات زنگ مي زدند و مي گفتند: ما همين امشب به بخش شما حمله مي کنيم! ما آقاي منافي را خواستيم و گفتيم اين چه وضعي است، ظاهراً اين بيمارستان صاحب ندارد! ايشان هم بلافاصله با يک اقدام انقلابي رئيس و برخي از کارکنان موردسوءظن بيمارستان را عوض کردند. شايد شما باور نکنيد درآن چند روز يک تکنسين بالاي سرآقا بود که ما بعدها فهميديم نفوذي است! البته در آن ايام حضور گسترده مردم حزب اللهي در برابر بيمارستان که اکثر آنها براي اهداء خون و اعضاي بدنشان به آقا آنجا جمع مي شدند، براي همه قوت قلب بود. *سوال: با توجه به وقوع فاجعه هفتم تير با فاصله زماني يک روز پس از ترور مقام معظم رهبري، ايشان چگونه از اين رويداد مطلع شدند؟*جواب: لحظه انفجار حزب ما در بيمارستان بوديم و صداي انفجار مهيبي را شنيديم. يکي، دو تا از بچه ها رفتند به محل حزب و خبرها را آوردند و از آن لحظه به بعد مرتباً اخبار آنجا را دريافت مي کرديم. وقتي خبر قطعي شهادت آقاي بهشتي را شنيديم واقعاً همگي متأثر شديم. چرا که به لحاظ نزديکي آقا به شهيد بهشتي ما هم که محافظين آقا بوديم با آقاي بهشتي انس زيادي داشتيم. آقا هم به شهيد بهشتي وابستگي عاطفي فوق العاده اي داشتند و درمورد مسئله حفاظت ايشان هم حساسيت زيادي نشان مي دادند. يادم هست که آقا گاهي اوقات به طنز به محافظين شهيد بهشتي مي گفتند: اگر يک مو از سر آقاي بهشتي کم شود، خودم به حساب همه تان مي رسم! آقا تا چند روز بعد از حادثه تنها لحظاتي به هوش مي آمدند و بعد مجدداً از هوش مي رفتند. بار اول که به هوش آمدند تک تک سراغ محافظين را گرفتند و ازحال آنها مطلع شدند. بار بعد سراغ آقاي بهشتي را گرفتند که نشان دهنده اوج علاقه آقا به ايشان بود. ما هم در پاسخ مي گفتيم: شما خواب و بيهوش بوديد، ايشان آمدند و رفتند! گاهي اوقات در دوران مسئوليت رياست جمهوري شب ها پس از انجام کار روزانه، دست ايشان آنچنان داغ مي شد که اگر کسي آن را مي گرفت تصور مي کرد که تب بالاي 40درجه دارند. من به سليقه خودم راه هائي پيدا کرده بودم که حرارت دست ايشان را کم کنم اما آن راه ها هم چندان اثربخش نبودبعد از اين مورد، در موارد بعدي که به هوش آمدند سراغ آقاي بهشتي و آقاي باهنرو ديگران را هم مي گرفتند. بعد از گذشت تقريباً 12-10 روز تصميم گرفتند آقا را از بخش آي.سي.يو به بخش انقلاب منتقل کنند. بخش انقلاب، قسمتي بود که جدا از بخشهاي ديگر بيمارستان بود و چون در اوايل انقلاب مدتي امام در اين بخش بستري بودند، به اين اسم ناميده شده بود. ما آمديم و ديديم مسيري که بايد آقا را از آنجا به بخش انقلاب منتقل کنيم پر است از عکس هاي شهيد بهشتي و شهداي حزب جمهوري اسلامي. اصلاً مانديم که چه کنيم. رفتيم با مسئولان انجمن اسلامي بيمارستان هماهنگ کرديم که چون آقا از شهادت آقاي بهشتي و يارانش خبر ندارد اين عکسها را برداريد. لذا اينها تمامي اين پوسترها را کندند و راهرو و مسير از هرگونه چيزي که نمايانگر حادثه حزب بود، خالي شد. وقتي به بخش رفتيم در يک اتاق آقا بستري شدند و يک اتاق هم به خانواده شان اختصاص يافت، يک اتاق به پزشکان و يک اتاق هم به محافظين. قبل از اينکه آقا به اين بخش منتقل شوند وقتي تقاضاي راديو و تلويزيون مي کردند، بهانه مي آورديم که امواج راديو و تلويزيون در دستگاههاي بخش آي.سي.يو اخلال ايجاد مي کند. البته ايشان با فراستي که داشتند در همان حالت نيمه بيهوشي به ما گفتند: چطور شب اول که راديو، پيام امام را براي ترور من پخش کرد راديو را آورديد تا من آن را بشنوم اما الان بهانه مي آوريد؟ ما هم به هرحال يک جوري قضيه را سرهم بندي مي کرديم و مي گفتيم: از آن به بعد پزشکان منع کردند. بعد از ورود به بخش انقلاب ديگر ما اين بهانه را هم نداشتيم. يکي دو روز پس از ورود به آن بخش که اتفاقاً شيفت من هم بود، آقا مرا صدا زد و فرمود: آقا محسن! بيا اينجا ببينم، رفتم خدمتشان، فرمودند: بگو براي من يک روزنامه بياورند. من يک لحظه ماندم که چه بگويم، گفتم: چشم آقا! رفتم به اتاق محافظين و به بچه ها گفتم: ساکت باشيد و صدايتان درنيايد، آقا روزنامه مي خواهد. وقتي دوباره برگشتم پيش آقا، ايشان فرمودند: چي شد؟ گفتم: بچه ها رفتند بياورند. تقريباً ظهر شد و ما هم به لحاظ همين تقاضاي آقا کمتر به اتاق ايشان آمدو رفت مي کرديم. قبل از اذان ظهر بود که آقا از اتاقشان مرا صدا زدند وگفتند: آقا محسن، روزنامه چي شد؟ من دستپاچه شدم و گفتم: آقا بچه ها رفتند منزل، عصر که بيايند مي گويم بروند بگيرند.
رهبري و بهشتي-رهبر و هاشمي
ايشان ناراحت شدند و گفتند: يعني چه؟ در اين بيمارستان به اين بزرگي راديو که نيست، يک روزنامه هم تو نمي تواني پيدا کني؟ گفتم: آقا بچه ها که بيايند حتماً مي فرستمشان بياورند. بعد از اين جريان من آمدم به اتاق دکترها و گفتم که اين وضعيت ديگر قابل تداوم نيست وحتماً بايد يک طوري جريان را به ايشان منتقل کرد. آقاي دکتر ميلاني هم با مرحوم حاج احمد آقا و آقاي هاشمي تماس گرفت و قضيه را گفت. آنها هم گفتند که ما بعدازظهر به آنجا مي آئيم. حدود ساعت 4بعدازظهر بود که آقايان تشريف آوردند. البته آن روز هم تيم پزشکي مخالف بود که خبر به ايشان گفته شود چون معتقد بودند هنوز توانائي عصبي و جسمي ايشان متناسب با شنيدن چنين خبري نيست. به هر حال وقتي آقايان آمدند، آقا فرمودند: چه اتفاقي افتاده، نکند چيزي شده و من از آن خبر ندارم؟ آقاي هاشمي گفتند: نه خير، اتفاقي نيفتاده. آقا گفتند: نه، من آقاي بهشتي را نمي بينم، نکند براي ايشان اتفاقي افتاده باشد.آقاي هاشمي گفتند: نه اتفاق چندان مهمي نيفتاده، فقط آقاي بهشتي در يک حادثه تصادف مقداري صدمه ديده اند و در بيمارستان سينا بستري هستند... بعد هم مقداري با ايشان صحبت کردند و رفتند و جاي سخت کار ماند براي ما. از آن لحظه به بعد ديگر آقا مکرر مي گفتند: زنگ بزنيد بيمارستان سينا و از حال آقاي بهشتي براي من خبر بگيريد، حتي به دکترها هم مي گفتند: شما ديگر برويد و به آقاي بهشتي برسيد، ديگر من نيازي به شما ندارم. چيزي که در رفتار آقا پس از ديدار با آقاي هاشمي واحمد آقا محسوس بود اين بود که ايشان حدس زده بودند که ابعاد حادثه فراتر از حدي است که آقاي هاشمي به ايشان گفته اند، لذا در صدد بودند که در اين مورد اخبار بيشتري کسب کنند. يک روز صبح که آقاي مقدم که از همان مقطع تا هم اکنون عضو دفتر ايشان هستند، خدمت ايشان مي روند آقا به اصطلاح به ايشان يک دستي مي زنند و مي گويند: آقاي بهشتي کي شهيد شدند؟ آقاي مقدم هم که تصور مي کرد آقا قبلاً از مسئله مطلع هستند شروع مي کند ريز جريان را براي ايشان نقل کردن. ما يک لحظه به خودمان آمديم و ديديم آقاي مقدم دارد همه چيز را براي آقا نقل مي کند و ما در مقابل کار انجام شده قرار گرفته ايم و به اين ترتيب ايشان از قضيه مطلع شدند. بعد آقا فرمودند که حالا راديو و تلويزيون را بياوريد. ما هم تلويزيون را آورديم. من واقعاً هيچگاه يادم نمي رود که وقتي تلويزيون صحنه مردمي را نشان مي داد که يک صدا شعار مي دادند: «آمريکا در چه فکريه- ايران پر ازبهشتيه» آقا فرمودند: کي اين حرف را زده، ديگر اين مملکت بهشتي به خودش نخواهد ديد... که گذشت زمان هر چه بيشتر حکيمانه بودن اين سخن را نشان داد. *سوال: ظاهراً ايشان پس از ترور در اولين مراسمي که شرکت کردند، مجلس تنفيذ حکم رياست جمهوري شهيد رجائي بود. آيا در اين مورد خاطراتي داريد؟*جواب: بعد ازترخيص ايشان ازبيمارستان ما يک منزل ساده اي در منطقه اقدسيه تهران از بنياد گرفتيم تا ايشان دوران نقاهتشان را در آنجا طي کنند. درآن منزل اطباء مرتباً به ديدن ايشان مي آمدند. يک روز پرفسور سميعي آمد و گفت قاعدتاً بايد بعد از 13هفته دست شما از آرنج تکان بخورد، اگر تکان نخورد بايد دستتان را عمل کنيد. البته پيش بيني ايشان درست درآمد و پس از مدت مقرر آقا ديدند که مي توانند آرنجشان را تکان بدهند. اما درمورد سؤال شما بايد عرض کنم که ايشان در طول مدت نقاهت به شدت دلشان براي امام تنگ شده بود. البته مرحوم حاج احمد آقا مرتباً به ديدن ايشان مي آمدند و از اين طريق با امام ارتباط داشتند اما در طول اين مدت خود امام را زيارت نکرده بودند. من يک روز به ايشان عرض کردم اگر موافق هستيد روز تنفيذ حکم آقاي رجائي شما را به ديدن امام ببريم. ايشان گفتند: خيلي خوب است منتهي يک ماشيني پيدا کنيد که مرا خيلي اذيت نکند. چون زخمهاي ايشان عميق بود و با يک تکان مجدداً سرباز مي کرد. لذا در طول مدت نقاهت تنها ما چندنفر بوديم که مي دانستيم چطور مي توان ايشان را حرکت داد و راه برد که زخمها ناراحتشان نکند. به هرحال پس از موافقت آقا ما رفتيم پيش آقاي رجائي و جريان را گفتيم ايشان گفت: هر ماشيني که براي حمل و نقل ايشان مي خواهيد دراختيارتان مي گذاريم. ما رفتيم پارکينگ رياست جمهوري ديديم تمامي ماشينها تشريفاتي است. ما مي دانستيم که آقا به هيچ وجه سوار اين نوع ماشين ها نمي شوند ازطرف ديگر ماشينهاي ديگر هم چون در حين حرکت زياد تکان مي خوردند، نمي توانستند مورد استفاده ما قرار بگيرند. به هرحال ما با لحاظ تمام جوانب با خودمان به توافق رسيديم که يکي از همان ماشين هاي بنز را برداريم.آقاي خامنه اي هم به شهيد بهشتي وابستگي عاطفي فوق العاده اي داشتند. يادم هست که آقا گاهي اوقات به طنز به محافظين شهيد بهشتي مي گفتند: اگر يک مو از سر آقاي بهشتي کم شود، خودم به حساب همه تان مي رسم! چون مي دانستيم که آقا سوار ماشين هاي تشريفاتي نمي شوند با دوستان قرار گذاشتيم براي اينکه آقا درمورد نوع اين ماشين حساسيتي نشان ندهند و آن را نبينند وقت رفتن ماشين را تا سرحد امکان تا نزديک درب اتاق ايشان بياوريم و از طرفين درب اتاق تا درب ماشين دوستان بايستند تا اينکه يکسره ايشان سوار ماشين شوند. اين برنامه اجرا شد اما وقتي ماشين راه افتاد آقا متوجه نوع ماشين شدند و البته ناراحت. رسيديم جماران و ايشان رفتند خدمت امام. امام خيلي از ديدن ايشان خوشحال شدند و دستور دادند که کنار صندلي شان در حسينيه جماران براي ايشان هم صندلي گذاشتند و در سخنراني روز تنفيذ هم از ايشان تمجيد کردند.*سوال: مسئله جانبازي و اثرات آن تا چه حد بر فعاليت هاي حضرت آقا تأثير گذاشت؟*جواب: به هر حال ايشان تا سال ها بعد از تروردست دردهاي شديد وعجيبي داشتند و ما خاطرات زيادي از روزها و شب هائي که دست ايشان درد مي گرفت داريم. برخي از نقاط دست ايشان مانند سرانگشتان حس دارد و بعضي جاهاي ديگر مانند محدوده مچ حس ندارد. گاهي اوقات در دوران مسئوليت رياست جمهوري شب ها پس از انجام کار روزانه، دست ايشان آنچنان داغ مي شد که اگر کسي آن را مي گرفت تصور مي کرد که تب بالاي 40درجه دارند. من به سليقه خودم راه هائي پيدا کرده بودم که حرارت دست ايشان را کم کنم اما آن راه ها هم چندان اثربخش نبود. مثلا گاهي اوقات يک ظرف را پر از يخ مي کردم و حوله اي را در ميان يخ ها مي گذاشتم. وقتي اين حوله به شدت سرد مي شد مي آوردم و دوردست آقا مي پيچيدم. شايد باور نکنيد که در فرصت کوتاهي اين حوله داغ مي شد. گاهي اوقات درد دست ايشان آنقدر بالا مي گرفت که مجبور مي شديم از آمپول آرامبخش استفاده کنيم با وجود اينکه اين آمپول ها عوارض داشت و براي ايشان خوب نبود. بعضي وقت ها که ايشان شب ها در رياست جمهوري مي ماندند نيمه شب دست درد مي گرفتند و در عين حال مايل نبودند که ما را هم از خواب بيدار کنند. ما به خاطر همين خصوصيت ايشان يک نفر را به عنوان کشيک قرار داده بوديم که هر وقت نيمه شب ها احساس کرد که آقا دست درد دارد سريع ما را بيدار کند.
رهبري و بهشتي-رهبر و هاشمي
*سوال: ظاهراً حضرت آقا در اولين موردي که خارج از بيمارستان و محل استراحت خودشان، در انتخابات شرکت کردند رأي خودشان را به صندوق مسجد ابوذر انداختند که شنيدن خاطره آن براي ما مغتنم است.*جواب: بله، ظاهراً سال 61 و در انتخابات مجلس شوراي اسلامي بود که آقا تصميم گرفتند در مسجد ابوذر رأي بدهند. ما يکي دو روز قبل رفتيم آنجا را چک کرديم. برخي از کساني که در روز ترور ما را ديده بودند ما را شناختند و ابراز محبت کردند. به هرحال روز انتخابات آقا تشريف بردند به همان مسجد و رأي خود را به صندوق انداختند. البته واقعه 6 تير تأثير معنوي زيادي بر فضاي آن مسجد گذاشت. الان پايگاه بسيج آن مسجد از فعالترين پايگاه هاست. از شلوغترين مساجد تهران است که گاهي اوقات حياط آن هم در وقت نماز پر مي شود. به هرحال همين مسئله که نام آن مسجد با نام حضرت آقا همسان و مقرون شده، موجب گرديده که آنجا کانون توجه بسياري از مردم قرار بگيرد.*سوال: به عنوان آخرين سؤال، امروز که پس از سال ها واقعه 6 تيرماه و در نگاهي کلان تر دوران با آقا بودن را در ذهن خود مرور مي کنيد چه احساسي داريد؟*جواب: من وقتي در سال 58 خدمت آقا رسيدم و با ايشان همراه شدم 19 سال داشتم. يعني در دوران جواني و مقطعي که شخصيت و منش اخلاقي انسان شکل مي گيرد. هرچند که هرگز براي ايشان شاگرد خوبي نبودم اما بايد اذعان کنم به لحاظ اخلاق اجتماعي و حتي سياسي خيلي از ايشان درس گرفتم. واقعاً از اين بابت خوشحالم که حداقل بخشي از شخصيت من تحت تأثير معاشرت با آقا شکل گرفته است. آنچه که من از ايشان براي شما گفتم قطره اي از درياست و اصلا کسي مثل من نمي تواند ترسيم گر منش و سيره ايشان باشدبخش سياست تبيانمنبع:مشرق





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 518]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن