تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 23 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):عاجزترین مردم کسی است که نتواند دعا کند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828703476




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هم خدا، هم خرما


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 هم خدا، هم خرما
هم خدا، هم خرما   نويسنده: سيد محسن موسوي آملي   مسابقه هاي واليبال بين محله ها شروع شده بود. تيم محله ي ما هم داشت يواش يواش خودشو جمع و جور مي كرد. تركيب اصلي تيم مشخص شده بود و مسعود هم جزو بهترين ها بود. پاس هاي خوبي كه مي داد و توپ را درست روي تور مي فرستاد توجه همه را جلب مي كرد. خبر بازي هاي خوب مسعود در مدرسه هم پيچيد و معلم ورزش او را عضو تيم واليبال مدرسه كرد. آن ها هر روز بعد از پايان كلاس ها در مدرسه مي ماندند و با بقيه ي بچه ها تمرين مي كردند. روز و شب مسعود شده بود واليبال و از اين همه توجه و تشويق اطرافيانش خيلي خوش حال بود. هم توي مسابقه هاي مدارس رتبه آورده بودند و هم در مسابقه هاي محله ها به مرحله ي فينال راه پيدا كرده بودند. هميشه لباس ورزشي هاي خوب و گران قيمت مي پوشيد و كفشي كه من توي خواب هم نمي ديدم. راستش رو بخواهيد به مسعود حسودي ام مي شد؛ اما... مدتي نگذشت كه روزگار آن روي سكه را هم به او نشان داد. بشنويد از آن روزي كه امتحان هاي ترم اول تمام شد و روز دادن كارنامه ها فرا رسيد. معمولاً روزي كه كارنامه ها را به دانش آموزان مي دهند، عده اي خوش حال اند و عده اي ناراحت. اما اين دفعه بچه ها با چيزي رو به رو شدند كه اصلا انتظارش را نداشتند. آن ها كه هميشه مسعود را شاد و خوش حال و پر انرژي مي ديدند، اين بار مسعود را با چهره اي درهم و ناراحت مي ديدند. عده اي از دوستانش دورش جمع شده بودند كه علت ناراحتي اش را از او بپرسند و اگر توانستند كمكش كنند؛ اما مسعود از ناراحتي، سرش را پايين انداخته بود و به هيچ كس توجه نمي كرد. شب وقتي پدرش به خانه آمد، ماجرا را از زبان مادر مسعود شنيد و او از اين كه مسعود نمره هاي بدي در امتحان هاي ترم اول آورده بود، عصباني شده بود و با صداي بلند مي گفت: «چطور مي شه كه معدل بالاي 19 يك دفعه به زير 15 برسه؟» آره، آدمي كه شب و روزش شده واليبال، ديگه وقت براي درس خواندن نداره. ورزش خوبه، اما به اندازه اش. اگه ورزش به درس لطمه بزنه به هيچ دردي نمي خوره. بعد رو كرد به مسعود و گفت: «پسر جان! حالا بگو ورزش به دردت مي خوره يا درس؟» مسعود كه صورتش از خجالت سرخ شده بود و سرش را پايين انداخته بود، من و مني كرد و گفت: «خوب بابا جون، من هم درس رو دوست دارم، هم واليبال رو. مي خوام هر دو رو با هم داشته باشم.» پدر مسعود گفت: «نه عزيزم! يكي از اين دو تا بايد براي تو اصلي باشه و اون يكي فرعي. نمي شه كه هر دو تا اصلي باشه. پسرم! قديمي ها خوب گفتند كه نمي شه هم خدارو خواست هم خرمارو. كار تو الآن شبيه اين ضرب المثل شده كه هم خدا رو مي خواهي هم خرما رو. حالا هر چي كه بود گذشت، اين بار تجربه اي شد براي آينده ات. از اين به بعد بايد درس براي تو اصل باشه و هر وقت درس ها تو درست و كامل خوندي، مي توني در وقت هاي بيكاري و تعطيلات، ورزش كني. حالا براي اين كه از اين ناراحتي دربياي خوبه كه داستان اين ضرب المثل رو هم براتون تعريف كنم. در گذشته هاي دور بت پرستي رواج داشت و مردم به جاي خداي يگانه، بت هاي ساخته شده از سنگ و چوب را عبادت مي كردند. برخي از مردم در خانه هاي خود نيز بت هايي داشتند كه با دست خود، آن ها را ساخته بودند. بعضي از آن ها هم با انواع غذا و ميوه براي خود بت مي ساختند و آن را خداي خود مي دانستند. روزي يكي از بت پرستان با خرما براي خود خدايي ساخت و آن را عبادت مي كرد. چند ساعت گذشت و او گرسنه شد و غذايي براي خوردن نداشت. به ناچار بخشي از بت يا خداي خود را كه از خرما بود خورد. بعد از چند ساعت دوباره گرسنه اش شد و او در حالي كه دلش نمي خواست خداي خود را از دست بدهد، اما گرسنگي مجبورش كرد كه بخش ديگري از بت خرمايي خود را بخورد. او مي خواست هم خدا را داشته باشد و هم خرمايش را بخورد؛ اما چنين چيزي ممكن نبود و او بايد يا خدا را انتخاب مي كرد و يا خرما را.» منبع: نشريه سلام بچه ها، شماره 5. /ج  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 581]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن