واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: قصه فاقد وحدت طرح است نويسندگان جديد لفظ قصه را به هر سرگذشت تخيلي اطلاق ميکنند که از ماجراهاي جداجدا و مستقل صورت بسته باشد.
در قرون تاريک وسطي، که خشکمغزي و غيرت مذهبي هر نشانهاي از ادبيات باستان را کمابيش از صفحه روزگار فروشسته بود، تنها نوشتههاي سرگرمکنندهاي که در دسترس مردم قرار داشت افسانههاي قديسان بود؛ و در اين افسانهها عنصر شگفتي به تنهايي عنصر غالب بهشمار ميآمد. نويسندگان اين نوع افسانهها، که به سبب اتحاد دندانشکن آثارشان با شرع مقدس از هرگونه نقدي در امان بودند، نيک ميدانستند که هرچه حکاياتشان نامحتملتر باشد، امتياز آنها نيز به همان اندازه بيشتر ميشود. اين نويسندگان، که نيروي تخيلشان اکنون ديگر به کلي آزاد و رها شده بود، از فرصت استفاده کردند، و بر اندام قديسانشان جامه جنگاوران پوشاندند، و قهرمانان مسيحيت را به رقابت در مقابل سلحشوران لايق يونان قرار دادند. و اين قديسان قهرمان بر هيولاها غالب آمدند، و غولان را مغلوب کردند، و احضار کنندگان ارواح را تا قلب درياچههاي آتش، و فراسوتر، تعقيب کردند؛ و در اين گيرودار چندان پيش رفتند تا سرانجام هرچه جادوگر بود به زور شمشير و ضرب نيايش از پاي درآوردند، و همه را بر پشت اژدهاهاي آتشخوار فروافکندند، و آنها را، که نفرين ميکردند و کفر ميگفتند، به آسمان پرتاب کردند، و به درک واصل نمودند، و کاخهايشان را هم از صفحه روزگار محو کردند. اين نويسندگان گويي از افسانهها و اساطير يوناني تصوراتي آشفته در ذهن گرد آورده بودند؛ و بر همين اساس است که ميتوان ميان حيوانات موجود در افسانههاي آنان، از يک طرف، و يکتاچشمان( سيکلوپها) و ماران نُه سر( هيدراها) و گاوآدمها( مينوتورها) و افسونزنان( سايرنها) و سرسهاي يوناني، از طرف ديگر، به آساني رگههايي از تشابه پيدا کرد. حاليا فنيقيان و مصريان و ليبياييان و يونانيان و گالها، هر کدام، هرکولهاي مختص به خود را داشتند؛ و هرکولهاي همه اينان نيز به اجراي انواع کارهاي شگفتانگيز و ناممکن توانا بودند؛ اين بود که ديرنشينان نيز براي مسيحيان هرکولي دستوپا کردند؛ جز اينکه اينان نام هرکول خود را جورج قديس گذاشتند. ولي اين جورج قديس بيشتر اختصاصي بود؛ چون قهرمان انگلستان بود؛ يعني قديس قيم و حامي آن مملکت بود. از اينرو به هر مملکت مقتدري از ممالک مسيحي پهلوان قديسي اختصاص دادند. يکي از اين پهلوان قديسان دنيس قديس بود که قيم فرانسه بود؛ و اين همان دنيس قديس است که ولتر او را در شبکه شخصيتهاي داستان خود، به نام« هنرياد» به عنوان قهرمان اصلي بهکار گرفته است. هر رمان درست و حسابي اثري است بسيار دشوارتر از هر قصهاي؛ و به حق شايستگي آن را دارد که در رديف آن دسته از آثار نمايشي قرار گيرد که سودمنديشان را همگان قبول دارند.باري، جاي اين افسانههاي معجزخصال را سرانجام قصههاي پرطول و تفصيل و چند جلدي پر کرد که در آنها شرح شور و شيداييهاي عشق و عاشقي را به شيوهاي بسيار اغراقآميز ترسيم ميکردند؛ از اين شمار بودند قصههاي کلليا و کورش کبير و مانند آنها. در همه اين قصهها نوعي يکنواختي مدام، چه به لحاظ قهرمان و چه به لحاظ حوادث و چه به لحاظ زبان موج ميزد. از طرح و توطئه در آنها خبري نبود؛ و تنها و تنها يک نکته اخلاقي در سرتاسر صفحات بيشمار و مجلدات بيپايان آنها پيوسته بازآورده ميشد؛ با همه اين احوال، همين قصهها به مثابه دلچسبترين سرگرميهاي قاطبه مردم، ميان همگان، اعم از سربههوايان و سربهکاران، پيوسته دست به دست ميگشت؛ سهل است که تا همين اواخر نيز، يعني تا پايان قرن هفدهم، از اعتبار و اهميتي والا در عالم ادبيات برخوردار ميبود.
نويسندگان جديد لفظ قصه را به هر سرگذشت تخيلي اطلاق ميکنند که از ماجراهاي جداجدا و مستقل صورت بسته باشد. بنابر همين تعريف، سرگذشتهاي نظير تلماک اثر فنلون و کورش اثر رمزي را قصه مينامند. ژيلبلا نوشته لوساژ و رودريک رندوم نوشته اسمولت نيز زير همين عنوان قرار ميگيرد؛ گو آنکه اين دو به نوع ديگر، سواي نوع تلماک و کورش، تعلق دارند. اما رمان اثري ادبي از نوعي ديگر است. وحدت طرح يک ويژگي بارز اين نوع تازه است. تا آنجا که قصه مورد نظر است بايد گفت مادام که وقايع آن بهطرزي زيبا و زنده بيان شده باشند مقصود حاصل آمده است؛ چه وقايع قصه بازگو نميشوند جز بدين مقصود که، چون عجيب و غريبند، خواننده را سرگرم کنند؛ بي آنکه در داستان اصلي هيچ اثري بگذارند، البته اگر هيچ داستان اصلياي وجود داشته باشد. ولي در رمان وقايع را، که البته به تنهايي سرگرمکنندهاند، به شيوهاي خاص با هم ترکيب ميکنند تا کليت يگانهاي را پديد آورند؛ و هر پيشامدي را که ضروري نباشد نقصي آشکار قلمداد ميکنند؛ چرا که صرف وجود آن مانعي خواهد بود در راه رسيدن به آن سادگي که تحققش شرطي لازم براي بروز کليت در رمان به بهترين وجهي است. پس در اينجا نيز، درست مانند نمايشنامه، ميبايد همه پيشامدهايي را که نه به پيشرفت يا وضوح رمان اصلي کمک ميکنند، و نه در تشخيص اين قهرمان يا آن شخصيت داستان نقشي دارند، غير ضروري قلمداد کرد.با اين تفاصيل روشن ميشود که هر رمان درست و حسابي اثري است بسيار دشوارتر از هر قصهاي؛ و به حق شايستگي آن را دارد که در رديف آن دسته از آثار نمايشي قرار گيرد که سودمنديشان را همگان قبول دارند.بخش ادبيات تبيانمنبع: از کتاب رمان به روايت رماننويسان- ميريام آلوت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 276]