تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگيرد و به روزه ماه رمضان وصل كند خداوند ثواب روزه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820278078




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زمينه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زمينه
زمينه   نويسنده:ساکي ترجمه فرشيد عطايي   «هکتور هوگو مونرو» (1961- 1870) که ترجيح مي داد در حرفه نويسندگي با نام «ساکي» شناخته شود (ظاهراً بر گرفته از «ساقي» رباعيات خيام) در «برمه» به دنيا آمد اما در انگلستان بزرگ شد. او بعدها به برمه بازگشت و در پليس برمه خدمت کرد. گرچه امروزه او به عنوان نويسنده داستان هاي غيرعادي شناخته مي شود، اما براي مدتي نويسنده مطالب سياسي و خبرنگار خارجي روزنامه هاي بريتانيايي در روسيه و فرانسه و کشورهاي بالکان نيز بود. به هنگام جنگ جهاني اول، يک مقام نظامي به او پيشنهاد شد ولي او خود خواست که به عنوان سربازي عادي به جنگ برود. بنابراين به عنوان سرجوخه به فرانسه اعزام شد و در هنگام عمليات در نوامبر 1916 کشته شد. ساکي، که رمان هم مي نوشت، بيش تر به عنوان نويسنده داستان هاي وحشت انگيز و طنزآميز معروف است. داستان کوتاه «زمينه» که خواهيد خواند، از جمله آثار طنزآميز اوست. بر اساس اين داستان، يک فيلم کوتاه 10 دقيقه اي ساخته شده که مشخصات اين فيلم، در انتهاي داستان آمده است. کلاويس به دوست روزنامه نگار خود گفت: «لغت پراکني هاي هنر مآبانه اين زن واقعاً کلافه ام مي کنه. دوست داره از فلان و بهمان نقاشي به خصوص صحبت کنه، که چه مي دونم، «با اون بزرگ شده ام»، همچنين که انگار اون تابلوي نقاشي، نوعي قارچ باشه.» روزنامه نگار گفت: «اين منو ياد داستان «هنري دپليس»1 مي ندازه. برات تعريف کرده ام؟» کلاويس سر خود را تکان داد. «هنري دپليس در «گرانددوچي» از شهرهاي لوکزامبورگ به دنيا آمده بود. وقتي که جا افتاده تر شد، حرفه بازرگان هميشه در سفر را براي خود انتخاب کرد. به دليل فعاليت هاي تجاري اش اغلب از گرانددوچي خارج مي شد. يک روز که در شهري کوچک در شمال ايتاليا اقامت داشت، برايش از گراندوچي خبر آوردند که ارثيه اي از يک خويشاوند دور که فوت کرده به او رسيده است. البته ارثيه آن چناني اي نبود؛ حتي از ديد هنري دپليس که آدم افتاده اي بود. اما از طرفي آن ارثيه باعث شد ولخرجي هاي ظاهراً بي ضرري هم بکند، که مشخص ترين اش حمايت از فعاليت هاي هنري در زادگاه اش بود؛ که سوزن هاي خال کوبي سينيور « آندره آس پينچيني»2 مظهر آن محسوب مي شد. سينيور پينچيني احتمالاً بارزترين استاد هنر خال کوبي در کل تاريخ ايتاليا بود، اما او کاملاً در فقر به سر مي برد و در ازاي شش صد فرانک، با خوش حالي پشت مشتري خود – دپليس – را خال کوبي کرد؛ از استخوان ترقوه تا کمر، و آبشار ايکاروس را هم با درخشندگي خاصي نقش زد. وقتي سرانجام کار خال کوبي به پايان رسيد، موسيو دپليس با ديدن آن اندکي نا اميد شد. چون به گمان او ايکاروس قلعه اي بوده که «والنستاين»3 آن را در «جنگ سي ساله»4 تسخير کرده بود، اما او از اصل کار بسيار راضي بود. تمام کساني هم که شانس ديدن آن خال کوبي را پيدا کرده بودند، گفتند که شاهکار پيچيني است. اين اثر هنري، نهايت تلاش او بود؛ و البته براي آخرين بار. او حتي اين فرصت را پيدا نکرد که منتظر گرفتن پول خود بماند. اين هنرمند تصويرگر از دنيا رفته بود. او را در زير يک سنگ قبر پر زرق و برق دفن کردند، جايي که فرشتگان بال دارش، امکان اندکي براي انجام دادن هنر مورد علاقه اش به او مي دادند. البته بيوه پيچيني حي و حاضر بود، و قرار شد شش صد فرانک به او پرداخت شود. و از اين جا بود که زندگي هنري دپليس، تاجر هميشه در سفر، دچار بحران بزرگي شد. به واسطه برداشت مبالغي - به دليل نيازهاي اضطراري کوچک که به دفعات متعدد پيش آمده بود – از آن ارثيه چيزي باقي نمانده بود، و با پرداخت صورت حساب ها و حساب هاي جاري مهم ديگر، پولي که براي پرداخت به آن بيوه باقي مانده بود، اندکي بيش از 430 فرانک بود. زن از اين قضيه حسابي برآشفته شد و آن گونه که خود با پرچانگي توضيح داد، اين برآشفتگي اش نه تنها به خاطر چشم پوشي دپليس از 170 فرانک باقي مانده، بلکه به خاطر ناچيز شمردن ارزش شاهکار معروف شوهر متوفاي اش نيز بود. در عرض يک هفته، دپليس مجبور شد پيشنهاد خود را به 405 فرانک کاهش دهد، و اين موجب شد زن بسيار خشمگين شود. بنابراين از فروش آن اثر هنري منصرف شد، و چند روز بعد، دپليس در عين ناباوري فهميد که زن، آن اثر هنري را به فرمانداري «برگامو» اهدا کرده است، و فرمانداري برگامو نيز آن را با امتنان پذيرفته بود. دپليس در نهايت سکوت، محله را ترک کرد و وقتي به واسطه اقتضاي حرفه اي به رم رفت، خيال اش کاملاً راحت شد. اميدوار بود که در آن جا هويت او و آن نقاشي (خال کوبي) معروف به چشم نيايد. اما او بر پشت خود سنگيني نبوغ مرد مرده اي را حمل مي کرد. يک روز که به حمام سونا رفته بود، مالک اثر هنري در راه روي حمام، شتابان لباس بر تن او کرد، اين مالک، يک ايتاليايي اهل شمال بود و به هيچ وجه نمي گذاشت آن خال کوبي معروف «آبشار ايکاروس» بدون اجازه فرمانداري برگامو در معرض ديد عموم گذاشته شود. هر چه اين موضوع بيش تر در دهان ها مي چرخيد، علاقه مردم و توجه مقامات دولتي نيز بيش تر مي شد، و دپليس قادر نبود در بعدازظهرهاي داغ تابستان در دريا يا رودخانه، حتي يک آبتني ساده بکند؛ مگر آن که از سر تا پا لباس شنا مي پوشيد. در ادامه، مقامات برگامو به اين نتيجه رسيدند که نمک مي تواند به آن شاهکار آسيب برساند، بنابراين دستوري دائمي صادر شد مبني بر اين که اين تاجر هميشه در سفر، که به خاطر آن اثر هنري بسيار اذيت شده بود، تحت هيچ شرايطي حق شنا کردن ندارد. بنابراين، وقتي کارمندان اش کارهاي تازه اي در يکي از محله هاي «بوردو» براي او پيدا کردند، او بسيار از آن ها ممنون بود. اما اين خوش حالي و امتنان در مرز فرانسه – ايتاليا فوراً به پايان رسيد. در آن جا مقامات مقتدر دولتي جلوي عزيمت او را گرفتند و با شدت و تحکم، قانون بي برو برگردي را به او يادآور شدند که بر اساس آن، صادر کردن هرگونه اثر هنري متعلق به ايتاليا ممنوع بود. مذاکره اي ديپلماتيک بين دولت هاي لوکزامبورگ و ايتاليا انجام گرفت، و در يک مرحله احتمال مي رفت که در اروپا مشکلاتي به وجود بيايد. اما دولت ايتاليا که محکم ايستاده بود، اعلام کرد سرنوشت يا حتي وجود هنري دپليس هيچ اهميتي براي اش ندارد، اما مصرانه بر اين تصميم خود پايدار است که: آبشار ايکاروس – که در حال حاضر جزو مالکيت فرمانداري برگامو است - نبايد از کشور خارج شود. با گذشت زمان، هيجان ها نيز فروکش کرد، اما دپليس بيچاره، که ذاتاً آدم گوشه گيري بود، چند ماه بعد ديد که بار ديگر در کانون «مناقشات» شديد قرار دارد. يک هنر شناس آلماني، که از فرمانداري برگامو اجازه يافته بود آن شاهکار معروف را بررسي کند، اعلام کرد که اين اثر، کار پينچيني نيست و جعلي است، و اين که احتمالاً کار يکي از شاگردان اش است که در سال هاي آخر عمر خود استخدام کرده بود. معلوم بود که نمي توان دپليس را شاهدي بر رد اين ادعا دانست، چون او در هنگام انجام گرفتن روند طولاني خال کوبي، تحت تأثير داروهاي مرسوم، در ناهوشياري به سر مي برد. سردبير يک مجله هنري در ايتاليا، اظهارات اين هنر شناس آلماني را مردود دانست و ثابت کرد که زندگي خصوصي او با هيچ گونه ضوابط اخلاقي نوين سازگاري ندارد. تمامي ايتاليا و آلمان وارد اين مناقشه شد، و اندکي بعد اروپا هم درگير مشاجره شد. در پارلمان اسپانيا آشوب به پا شد، و دانشگاه کپنهاگ به هنرشناس آلماني مدال طلا اعطا کرد (البته پس از آن که فوراً هيأتي را براي بررسي اثبات ادعاهاي او اعزام کرد)، و از طرفي دو پسر مدرسه اي لهستاني در پاريس خودکشي کردند تا نشان دهند که آن ها چه ديدگاهي نسبت به اين قضايا دارند. در اين ضمن، زمينه ناگواري را که انسان ها ايجاد کرده بودند هيچ بهتر از گذشته نشده بود. بنابراين جاي تعجب نداشت که او سر و کارش با آنارشيست هاي ايتاليا بيفتد. دست کم چهار مرتبه او را به عنوان يک خارجي خطرناک و نامطلوب با اسکورت تا لب مرز بردند، اما هر بار او را به عنوان «آبشار ايکاروس» (منسوب به آندره آس پيچيني، اوايل قرن دوازدهم) برمي گرداندند. تا اين که يک روز، در جريان يک کنگره آنارشيستي در ژنو، يک همکار آنارشيست، در اوج التهاب مشاجرات، ناگهان يک شيشه پر از مايع شوينده را به پشت دپليس پاشيد. لباس قرمز رنگي که دپليس به تن داشت، البته از تأثير آن مايع تا حدودي کم کرد اما آبشار ايکاروس بدجوري آسيب ديده بود؛ طوري که ديگر قابل شناسايي نبود. فرد مهاجم به دليل حمله به يک همکار آنارشيست به شدت توبيخ شد و به دليل خدشه دار کردن اثر هنري ملي ارزش مند نيز به هفت سال حبس محکوم شد. هنري دپليس به محض مرخص شدن از بيمارستان، به عنوان يک بيگانه نامطلوب از مرز به خارج فرستاده شد. در خيابان هاي پاريس که حالا ساکت تر است، مخصوصاً در محله اي که «وزارت هنرهاي زيبا» در آن قرار دارد، بعضي وقت ها مي توان مردي افسرده و مضطرب را ديد که اگر به هنگام روز از کنارش بگذري، با لهجه اي اندکي لوکزامبورگي جواب ات را مي دهد. او دچار اين توهم است که در واقع يکي از نيروهاي «ونوس دميلر»5 محسوب مي شود، و اميدوار است بتواند دولت فرانسه را تحت تعقيب قرار دهد. به غير از اين يک مورد، به نظر من، او آدم نسبتاً عاقلي است.» زمينه The Background کارگردان: جان بلکي، نويسنده فيلم نامه: بيل سوروچان (بر اساس داستاني به همين نام از هکتور هوگو مونرو)، فيلم بردار: جيم جفري، تدوين گر: اسکات پارکر، طراح صحنه: جيم اگرادي، طرح لباس: جوآن بوي کو، بازيگران: جيم گري (هنري)، اوتا هانوس (کلاويس)، ريک اش (خبرنگار)، بنوآ پاريسيو (سينيور پينچيني) و... رنگي، 10 دقيقه، محصول 1995، کانادا. 1- Henri Deplis 2- Andreas Pincini 3- Wallenstein (1634-1583) ژنرال اتريشي در جنگ سي ساله. 4- جنگ سي ساله ميان کاتوليک ها و پروتستان هاي آلمان: 1618.48 (که بعدها رقابت هاي سياسي بين فرانسه، سوئد و دانمارک را به مخالف امپراتوري رم و اسپانيا بودند، در بر گرفت) 5- Venus de Milo (مجسمه مرمري ونوس متعلق به يونان که در سال 1820 در جزيره «ميلاس» - يونان - پيدا شد و اکنون در موزه لوورپاريس قرار دارد). منبع:نشريه فيلم نگار، شماره 2  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 589]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن