تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن در سرشتش دروغ و خيانت نيست و دو صفت است كه در منافق جمع نگردد: سيرت نيكو و د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846463767




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مهمان‌هاي ناخوانده


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مهمان‌هاي ناخوانده
مهمان‌هاي ناخوانده   تهيه و تنظيم: محمدرضا شريفي پور   «براساس نامه‌اي از امير» براي هزارمين بار، بليت‌هاي سفر ماه‌عسل را از توي جيبم درآوردم و وقتي از بودن‌شان مطمئن شدم، نفس راحتي كشيدم. وقتي از اتوبوس پياده شدم و چشمم به ايستادگاه دم خانه افتاد، جاني تازه گرفتم. به شيريني فروشي سر كوچه كه رسيدم، ياد نرگس افتادم كه هوس شيريني نارنجكي كرده بود. - يك‌كيلو و نيم لطفاً. و با دست، اشاره كردم به شيريني مورد علاقه‌ي عيال. كيفم را بازكردم، پول شيريني‌ها را حساب كنم كه آه از نهادم بلند شد. زيرلب گفتم: «بخشكي شانس.» تازه يادم افتاد كه آن روز تمام پولهايم را به حساب صاحب‌خانه واريز كرده بودم. با اينكه چند روز بيشتر آنجا زنگي نكرده بوديم، اما دوماه قبل از عروسي به خاطر اينكه جهيزيه‌ي نرگس بايد يكي‌يكي و با تشريفات توي خانه مي‌آمد، مجبور شدم دوماه پول بي‌زبان مادرمرده‌ام را الكي حرام كنم. حوصله‌ي اين قرشمال بازي‌ها را نداشتم. هرچه زور زدم و خودم را به موش‌مردگي و نداري زدم، نشد كه نشد. مجبورمن كردند دو ماه زودتر خانه را اجاره كنم. پدرم كه يك مرد ساده‌ي شهرستاني است، تا مرا پكر مي‌ديد، نصيحتم مي‌كرد كه «تهران مث افعي مي‌مونه پسرجان! اگه زرنگ نباشي مي‌خورنت، من تو اين شهر، عجايب زياد ديدم.» و الحق راست مي‌گفت. دستم توي كيم بود و همچنان زير بم آن را مي‌گشتم كه شيريني‌فروش متوجه شد. - قابلي نداره دا...ش، بعداً حساب كن! نگاهي به سرتاپايش انداختم. جل‌الخالق! تا قبل از اينكه حرف بزند، فكر مي‌كردم از آن جوجه قرتي‌هاي قفلك كراواتي است. قيافه‌ي مرتب اتوكشيد و زير ابروهاي تميز و يكدستش اينطور مي‌گفت. ياد حرف پدرم، و عجايب اين شهر افتادم. - نيم‌كيلو بدين فعلاً. - بفرما، ياعلي! از در شيريني فروشي كه زدم بيرون، قدم‌هايم را تندتر كردم. بوي قرمه‌سبزي كوچه را برداشته بود. با خودم گفتم: «يعني مي‌شه كار نرگس باشه؟» از پله‌ها رفتم بالا و كليد انداختم. نرگس، مثل قرقي پريد جلوي در. چشمانش دودو مي‌زد. - بليتا رو گرفتي يا نه؟ - اولاً سلام، ثانياً خسته نباشي! - چرا اين‌قدر فس‌فس مي‌كني، گرفتي يا نه؟ - بله خانوم، بفرما، اينم دو تا بليط قطار، فرداشب مشهد منتظرمونه. بالأخره امام‌رضا طلبيد. - كاش نمي‌گرفتي. حالا مجبوري پس‌شون بدي. - نفهميدم چي‌گفتي؟ مخم رو تريت كردي، هزارجور طعنه بهم زدي كه يه هفته‌س عروسي كرديم و ماه‌عسل نرفتيم، حالا كه با سگ دو زدن تو اين شركت مسافربري و اون شركت، تونستم دوتا بليت... - چرا اين‌قدر شلغش مي‌كني؟ صبركن بهت بگم چي شده! - چي شده؟ - مامان امروز زنگ زد... هيچي اونم مي‌خواد بياد. بايد سه تا بليت مي‌گرفتي. مي‌گه نذر كردم شما زودتر برين سر خونه و زندگي‌تون باهم بريم پابوس امام‌رضا. - خب باشه، دفعه‌ي باد باهم مي‌ريم. - بهش گفتم. مي‌خواد الآن بياد. جعبه‌ي شيريني نارنجي توي دستم بود، اما نفهميدم كي آن را ول كردم. در جعبه نيمه باز بود و شريني‌ها پخش شد روي زمين. هاج‌وواج نرگس را نگاه مي‌كردم. - چيه؟ چرا رنگت پريد؟ - مي‌خواستي نپره، خير سرمون داريم مي‌ريم ماه عسل! - خب مي‌ريم. اصلاً مي‌خواي بگو مادر تو هم بياد. اون‌جوري كا مي‌ريم پي برنامه‌هاي خودمون، فقط تو رستوران مي‌بينيم‌شون. - مگه مي‌شه؟ - چرا نمي‌شه. كار نشد نداره. تا دير نشده برو بليت‌ها رو عوض كن. - جريمه‌ش رو جنابعالي مي‌دي؟ نرگس روي زمين نشست. يكي دو تا شيريني هنوز توي جعبه بود. آنها را توي دهانش گذاشت و مثل وزغ زل زد به چشم‌هايم، ده دقيقه، يك ربع... عادتش بود. اين جور وقت‌ها بايد كوتاه مي‌امدم. اين را از دوران نامزدي فهميدم. *** «شركت رجا، براي مسافران محترم قطار تهران- مشهد، سفر خوبي را آرزو مي‌كند.» توي دلم آهي كشيدم. نرگس باز به چشمانم برّاق شد. خدايا، عجب گيري افتاده بودم. توي دلم هم نمي‌توانستم آه بكشم! - امير مادرجون، اين چمدون رو ازدستم بگير. چمدان مادرزن گرامي را گرفتم. وقتي بلندش كردم، احساس كردم چندتا از مهره‌هاي كمرم جابجا شد. - ماردجون، تو اين چمدون بتن گذاشتين؟ و خنديدم. خنده‌اي مصنوعي كه حالم را بدتر كرد. نرگس پابرهنه دويد وسط خنده‌هايم و گفت: - يه جوري مي‌گي انگار چمدون مامان خودت رو نديدي. و اشاره كرد به عقب. پشت سرم را كه نگاه كردم ديدم مادرم هن‌هن كنان دارد چمدان و دوتا ساك دستي‌اش را به زور روي زمين مي‌كشد. دوان‌دوان با چمدان دستم به سمت مادر رفتم. - آخه مادرجون، اين همه لباس رو چرا بار كردي؟ نكنه فكر كردي مي‌خواي بريم قطب؟ مادرم دستي به زانوهاش كشيد و گفت: - يه هفته مي‌خوايم بريم مشهد. راه به اين دور و درازي. نبايست دو دست لباس شور و واشور داشته باشيم؟ *** به هتل كه رسيديم، مستقيم رفتم زير دوش آب سرد. از عصبانيت، گُر گرفته بودم. - نرگس من مي‌خوام برم قدم بزنم. اگه مي‌خواي، توهم بيا. - باشه مي‌يام. - كجا مي‌خواين برين؟ تنهايي، پس ما چي؟ خدا خدا مي‌كردم مادرم مخالفت كند و رأيش را بزند. فقط دلم به همين خوش بود، اما در كمال ناباري ديدم مادرم زانوهايش را گرفت و ازجا بلند شد. - مادرجون بشين. زانوهات درد مي‌كنه. استراحت برات خوبه. - نه مادر، حاج خانوم راست مي‌گه ماهم مي‌ياييم يه هوايي بخوريم! - پس شما با نرگس برين. من سرم درد مي‌كنه. - وا ! امير، چرا اخلاقت سگي شده؟ - نه مادرجون، سرم يه دفعه درد گرفت. آي‌سرم، آي‌سرم! نرگس يه قرص برام بيار. - راست گفتن يكي يه دونه يا خل مي‌شه يا ديوونه. ولي بچه‌م اخلاقش خوب بود، تازگي‌ها اينطور شده. مادر نرگس كه روي زمين نشسته و پاياش را دراز كرده بود، بلند شد و صاف ايستاد: - يعني كار بچه‌ي منه ديگه؟ منيرخانوم فكر نكن كر بودم و طعنه‌ت رو نشنيدم. - حقيقت تلخه؟ مادر نرگس كه ديگر كارد مي‌زدي خونش درنمي‌آمد، با عصبانيت گفت: - نرگس، من ديگه يه دقيقه هم اينجا نمي‌مونم. بليت برگشتم رو برام بگير! نرگس كه ديد قضيه جدّي شده رو به من كرد و گفت: - همين‌رو مي‌خواستي؟ خيالت راحت شد؟ - نه منيرخانوم تقصير تو نيس. تقصير منه كه دختر دسته‌گلم رو دادم دستت! - منم پسر يكي يه دونه‌م رو انداختم تو دام... استغفرا... كار داشت به جاهاي باريك مي‌كشيد. ديدم اگر دست روي دست بگذاريم، وضع از آن هم خراب‌تر مي‌شود. نقطه ضعف هردوي‌شان را مي‌دانستم. خودم گند زده بدم، خودم هم بايد درستش مي‌كردم: - چرا دارين شلوغش مي‌كنين؟ ناسلامتي اوميدم پابوس امام‌رضا، خدا قهرش مي‌گيره! هردو ساكت شدند و خيره به من نگاه كردند. انگار تيرم به هدف خورده بود. - پاشين حاضر شين همين الآن بريم زيارت. نرگس نگاه معني‌داري به من كرد و گفت: - سردردت خوب شد؟ توي حرم، احساس سبكي مي‌كردم. يالم راحت بود كه ماجرا ختم به خير شده بود. *** اميرجان مادر، بريم رستورانص بحونه تموم مي‌شه‌ها ! من و نرگس مي‌خوايم امروز همين‌جا صبحونه بخوريم. كي حال‌داره تا اون پائين بره! - فكر خوبي‌يه. ماهم همين‌جا مي‌خوريم. مگه نه حاج‌خانوم؟ *** - مادرجان، تا شما دوتا برين زيارت، من و نرگس مي‌خوايم بريم شمال‌شهر يه گشتي بزنيم. - شانديزم مي‌رين؟ - نكنه شما هم مي‌خواين بيايين؟ - چرا نياييم؟ مگه چي‌مون از شما كمتره. مي‌ياييم. مگه نه منيرخانوم؟ - بله... توي دلم گفتم: «شانديز بخوره توي سرم.» نرگس بازهم نگاهم كرد. يادم رفته بود كه نرگس حرف‌هاي دلم را مي‌خواند. چَشم غرّايي گفتم و با مادر و مادرزن و عيال راه افتاديم. توي راه، همه‌اش به اين فكر مي‌كردم كه اين چرخه‌ي تكراري را بايد تا شش روز ديگر تحمل مي‌كردم. ياد پدرم افتادم كه هروقت توي هچل مي‌افتاد، مي‌گفت: «احمدي اگه بخت داشت، پشت عطسه‌ش جخت داشت!» منبع:مجله 7 روز زندگي شماره 78  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 487]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن