واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نگاهي به فيلمنامه «بازگشت به آينده» نويسنده: علي عامري تلفيق مناسب عناصر افسانه - علمي و کمدي رمانتيک نويسنده: علي عامري دهه هاي 80 و 90 مصادف است با حضور پررنگ تر ژانر افسانه -علمي در سينما امريکا و پديد آمدن نمونه هاي ممتازي دراين ژانر .آثاري نظير بليد رانر،بيگانه، نابودگرو ... يکي از علل بارز موفقيت اين ژانر در سينماي آمريکا محبوبيت آن نزد مخاطبان عام وخاص است. نخبه گرايان سينماي آمريکا همتايان انگليسي شان که نگاه تحقيرآميزي به اين ژانر دارند اعتبار زيادي بريا آن قايل اند. از طرف ديگر سينماي آمريکا همواره در ارائه تازه ترين روشها در عرصه فناوري جلوه هاي ويژه پيشگام بوده است. به همين دليل ، فيلمنامه نويسان آثار افسانه- علمي در آفرينش پيرنگهاي بديع و غريب و گسترش افق تخيل تا مرزهاي نامحدود بادست باز عمل کرده اند. فيلمنامه بازگشت به آينده- که قسمتهاي دوم و سوم آن نيز ساخته شده است-را باب گيل و رابرت زمکيس(با استعدادترين دست پرورده استيون اسپيلبرگ) نوشته اند. البته فيلمنامه هاي دو قسمت بعدي توسط باب گيل نوشته شده او زمکيس کارگرداني آنها را به عهده داشته است. نويسندگان در پيرنگ ساده و جذاب بازگشت به آينده، با يک تير دو نشان مي زنند.که هردو در جلب نظر بيننده ، خصوصاً بيننده آمريکايي تأثير فراواني دارد:اول، مخاطب را به سال 1955 (دهه مورد علاقه آمريکاييها) مي برند و با تکيه بر جنبه هاي طنز آميز فرهنگ عامه، محور اصلي کمدي فيلم را فراهم مي کنند. دوم ،نوجواني را از سال 1985 به آن دهه برده و تضادهايي را نشان مي دهند که به وجه ديگري از کشمکش روايي و افزايش تعليق در فيلمنامه مي انجامد. اصولاً در ژانر افسانه -علمي سفر درزمان- به عنوان وسيله اي براي بررسي تضادهاي انساني واجتماعي -کاربرد روايي دارد. اين پديده در رمانها و فيلمهاي افسانه -علمي سفر در زمان،برخوردهاي عجيب و کشمکشهاي نامتعارف مضمون تازه اي نيست،ولي موردي که به فيلمنامه بازگشت به آينده طراوت وجذابي خاصي مي دهد، تلفين عناصر افسانه - علمي با وجه کمدي آن است ، وجهي که با حسي نوستالژيک نسبت به دهه 50 و مظاهر آن درمي آميزد. دوران کمدي رمانتيکهاي درخشاني مانند تعطيلات رمي(ويليام وايلر، 1953)،سابرينا(بيلي وايلدر،1954) و... گره روايي فيلمنامه واضح و ساده است: مارتي مک فلاي بايد در سفر به گذشته شرايطي را فراهم آورد که پدر و مادرش با هم آشنا شوند، وگرنه موجوديت خودش به خطر مي افتد! او به پروفسور يراون مي گويد:«اگه با هم ملاقات نکنن، عاشق هم نمي شن،اگه عاشق هم نشن، ازدواج نمي کنن وبچه دار نمي شن.» در واقع نقطه عطف اول فيلمنامه ، حمله مردان مسلح و پرتاب شدن مارتي به دهه 50 با اتومبيل دلورين او را درگير کشمکشهايي فراتر از ظرفيت نوجواني در دهه 80 مي کند. مارتي بايد کاري کند تا پدرش بر ضعفهاي شخصيتي خود پيروي شود. با لورين ازدواج کند، به نويسنده اي موفق تبديل شود و بنيان خانواده مک فلاي را پايه ريزي کند. از طرفي چون مارتي شاهد مرگ پروفسور براون بوده ، نامه اي براي پيرمرد مي گذارد تا او را از سرنوشت محتومش در آينده نجات دهد. خلاصه آن که بايد در زمان دخل و تصرف کند، سرنوشت را تغيير دهد و آينده متفاوتي را رقم بزند. طنز فيلمنامه بازگشت به آينده عمدتاً متکي بر کمدي موقعيت است . براي مثال به اين صحنه ها توجه کنيد: ماجراي تصادف مارتي هنگامي که به جاي جرج با اتومبيل پدر بزرگش (پدر لورين) تصادف مي کند، تماشاي دايي جويي نوزاد در پشت نرده هاي تخت واين که مارتي م يداند دايي جويي سالها بعد سر از پشت ميله هاي زندان درخواهد آورد.تلاش مارتي براي آن که مادرش بيش از حد با او صميمي نشود و يا برخوردهاي بيف با جرج و مارتي. البته فيلمنامه همچنين از نوعي طنز کلامي-با اشارات سينمايي- استفاده مي کند، مثلاً دريکي از فصلها، مارتي براي وادار کردن جرج به شرکت در مجلس رقص خودش را دارت و يدر ،شواليه خبيث فيلم جنگهاي ستاره اي جا مي زند، او به جرج مي گويد: تو يک «برخورد نزديک از نوع سوم» داشته اي.(اين سکانس در فيلم بسيار کوتاه شده است). با نگاهي گذرا مي توان دريافت که فيلمنامه بازگشت به آينده بر مبناي داستان. ونه شخصيت بنا شده است. که اين نکته با درنظر گرفتن زمينه علمي-تخيلي آن چندان عجيب نيست. به همين دليل آدمهاي فيلم عمدتاً تيپ هستند نه شخصيت. مارتي نمونه يک تين ايجر سرزنده، مثبت و کنجکاو آمريکايي است که طبعاً علاقه او به پروفسور براون، شخصيت عجيب واختراعاتش را توجيه مي کند. پروفسور امت براون نمونه تمام عيار يک دانشمند ديوانه و خوب در فيلمهاي افسانه -علمي را ارائه مي دهد. دراين آثار دانشمند ديوانه يا خوب است يا بد و حضورش نقش مهمي دارد، زيرا در حکم يکي ازعوامل پيش برنده روايت ، حامي قهرمان يا ضد قهرمان دانش وتجهيزات جديدي را رو مي کند که مي تواند بر کل روايت تأثير گذاشته ، مسلط شود وحتي ان را از هم بگسلد.ويژگيهاي نابهنجار اين تيپها به دليل مايه هاي کمدي فيلم برجسته شده است: بيف نمونه بچه قلدر زورگويي است که گوشش ابداً به منطق و رفتار انساني بدهکار نيست، اما در صحنه رويارويي آخر قافيه را چنان مي بازد که عملاً نوکر جرج مي شود. پذيرش اين موضوع با توجه به منطق کمدي فيلمنامه دشوار نيست. از طرف ديگر ضعف و ناتواني اغراق آميز جرج در مقابل زورگوييهاي بيف، احساسات خواننده(بيننده) را کاملاًبرمي انگيزد او را درگير مي کند و کشش دراماتيک را تاصحنه رويارويي نهايي اين دو به حدقابل توجهي مي رساند. درونمايه اين کشمکش همان تم معروف آمريکايي، بازيافتن عزت نفس و هويت است که در سينماي آمريکا نمونه هاي فراواني دارد ويکي از برجسته ترين مصاديق آن در ريو براوو هاوارد هاکس ديده مي شود. دريک مقايسه کلي مي توان جرج را نمونه کمدي و البته کمرنگ تر شخصيت دود(دين مارتين) در شاهکار هاکس قلمداد کرد. جرج بالاخره ضد قهرمان را از پا درآورده و به دختر مورد علاقه اش مي رسد. تغييراتي که در فيلمنامه انجام شده و نتيجه اش را در فيلم مي بينيم،پروفسور براون را بيش از همه به تيپ نزديک کرده است.در فيلمنامه ، آشنايي مارتي و براون سکانسي کامل را به خود اختصاص مي دهد و اصولاً براون در ابتدا مارتي را تحويل نمي گيرد.(اين سکانس در فيلم حذف شده است). پروفسور در فيلم شخصيت پاکيزه و منزهتري دارد. به هيچ وجه برخورد خشني از طرف او با مارتي و هيچ کس ديگري نمي بينيم. حذف فصل ميهماني در خانه براون هم اين وضع را تشديد کرده است. مجموعه اين تغييرات جنبه هايي از شخصيت پروفسور را کمرنگ کرده يا حذف مي کند. درعين حال رابطه مارتي و براون در فيلمنامه خوب جفت و جور مي شود. شور ونيروي جواني مارتي و علاقه اش به تغيير دادن چيزهاي تغييرناپذير تنها در کنار و از طريق شخصيت عجيب و غريبي مانند براون ميسر مي شود. بي اعتنايي مارتي به نظام وقوانين مدرسه و اصول متعارف ، نمايانگر روحيه عصيانگرايانه اي است که او رابه طرف شخصيت نامتعارفي مانند براون مي کشاند. به يک معنا سفر مارتي در زمان و عزم او براي غلبه براين زمان -تقدير و انجام مأموريت معنوي اش به سفر آرتور شاه افسانه اي شباهت مي يابد. اگر مارتي را آرتور اين ماجراي افسانه -علمي فرض کنيم، طبعاً براون، مرلين -جادوگر مهربان- خواهد بود؛ تنها فردي که مي تواند دراين سفر پرماجرا مرشد مارتي باشد و پا به پاي او درروند حوادث شرکت کرده و او را راهنمايي کند. حذف يا تعديل برخي از فصلهاي فيلمنامه نهايي عمدتاً براي سرعت دادن به ضرباهنگ فيلم ،کوتاه وفشرده کردن زمان آن انجام شده است. مثلاً در فيلمنامه سکانس ساعتها بعد از چند صفحه مي آيد که در فيلم در سکانس اول آمده است. به عبارت ديگر شخصيت پردازي تا حدي فداي تقويت کشش دراماتيک وتعليق در فيلم شده است. به طور کلي معلومات وجزيياتي که درباره آدمهاي فيلم ارائه مي شود مقتصدانه و درحدي است که براي پيشبرد روايت کفايت مي کند. فيلمنامه نويسان با عدم ارائه اطلاعات روانشناسانه عميق، دست خود را باز گذاشته اند تا سر راست و مستقيم به روند شکل گيري حوادث بپردازند. روندي که به سکانس نفسگير بازگشت به سال 1985 مي انجامد، جايي که گره روايي در اوج کشش و گيرايي باز مي شود. از اين منظر، فيلمنامه بازگشت به آينده فوق العاده حرفه اي و موفق به نظر مي رسد. منبع: فيلن نگار8 /ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 594]