واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
افراط در فرم گرايي نويسنده : حسين آرياني تحليل كارگرداني فيلم مردي در آتش ساخته توني اسكات،2004 توني اسكات برادر كوچك تر ريدلي اسكات ، فيلمساز معتبر و مشهور سينماي آمريكا است، اما برخلاف برادرش فيلمساز متوسطي به شمار مي آيد. توني اسكات در كنار برادرش ، آلن پارکر و آدريان لين از نسل كاگردان هاي انلگليسي تباري هستند كه به آمريكا آمده اند . توني اسكات در ابتداي فعاليت خود در آمريكا به ساختن فيلم هاي تبليغاتي و ويدئو كليپ ها شهرتي به هم زد. فيلم هاي سينمايي توني اسكات اكثرا فيلم هاي پرفروشي هستند. او كارش را مثل يك تكنسين زبده سينماي آمريكا حرفه اي و استاندارد انجام مي دهد و بيشتر مضامين ساده و سهل الهضم را خوش ساخت و پالوده براي انبوه تماشاگران ارائه مي دهد . فرم فيلم هاي توني اسكات به دليل پيشينه كاري اش بسيار از فيلم هاي تبليغاتي و ويدئو كليپ ها تأثير گرفته است . نماهاي كوتاه ، جامپ كات هاي مكرر، استفاده پياپي از زوم، حالت فلاش گونه در نماها و... از جمله تمهيداتي هستند كه اسكات آن ها را بسيار در فيلم هايش به كار مي گيرد . البته اين تمهيدات گاه در فيلم هايش موفق هستند و گاه راه به افراط مي برند . در مردي از آتش هم در استفاده از تكنيك هاي ويدئو كليپ ها در بسياري از موارد زياده روي شده است. مردي در آتش شروع خوبي دارد ، نماهاي ملتهب و لرزاني از شهري مي بينيم . اين نماها قطع مي شود و به سوپرايمپوز تصاوير مردم شهر بر يكديگر و نماي هلي شات چرخاني از خانه ها كه فضاي شهر را ناآرام و پرتنش نشان مي دهد. بعد جريان يك آدم ربايي را شاهد هستيم . اين شيوه كليپ گونه به تصاوير حالت مغشوش و ناآرامي بخشيد است كه شهر را غرق در تبهكاري و فساد و گروگانگيري نشان مي دهد . هر چه در فيم جلوتر مي رويم ، تركيب پرتكلف تصاوير و بازي هاي فرمي فيلم بيشتر مي شود ، به گونه اي كه به روايتي كه مي توانست بسيار روان تر و پالوده تر باشد ، خدشه وارد مي كند. مثلا به ياد بياوريم جامپ كارت ها و زوم ها متعدد در نماهايي كه دنزل واشنگتن اسلحه خود را در داخل اتاق براي تمرين به جلو نشانه مي گيرد كه به تدريج تكرار اين شيوه در صحنه هاي مشابه تماشاگر را خسته و دلزده مي كند يا مثلا صحنه اي را به ياد بياوريم كه واشنگتن دفتر مدرسه را امضا مي كند؛ حركت چرخشي دوربين به دور او نوعي پيچيده نمايي در تصاوير است، در حالي كه عمل ساده امضا كردن دفترچه مدرسه نياز به اين حركت دوربين اغراق آميز و پرتكلف ندارد. البته مانند فصل افتتاحيه فيلم فرم پيچيده و پرتنش تصاوير در برخي صحنه هاي پرتعلق فيلم موثر هستند. مثل صحنه اي كه دختربچه از واشنگتن راجع به زخم هاي روي دستش مي پرسد و بحث واشنگتن با دختربچه با نماهايي كوتاه و پرتنش از آدم هايي كه به تدريج به ماشين نزديك مي شوند، قطع مي شود. يكي از تمهيداتي كه در فيلم به صورت افراطي به كار گرفته شده است، استفاده از اسلوموشن است.مثلا در مورد تمرين شناي دختربچه يا در مسابقه شناي او آن قدر در به كارگيري اسلوموشن افراط شده كه تأثيرگذاري صحنه ها به طرز قابل توجهي كم شده است. رابطه عاطفي واشنگتن و دختر بچه مدت زيادي از فيلم را به خود اختصاص داده و فيلم تا به درام اصلي يعني مساله گروگان گيري برسد، خيلي طولاني مي شود و حتي نماهاي پرتنش فيلم هم نمي تواند هر از چند گاهي بخش طولاني رابطه عاطفي واشنگتن و دختربچه را از يكنواختي دربياورد . بخصوص آن كه نااميدي واشنگتن به درستي تشريح نمي شود. به واقع دليل اين همه افسردگي براي چيست؟ اين كه گفته شود او قبلا آدم كش بوده، به تنهايي اكتفا نمي كند، البته رابطه عاطفي واشنگتن و دختربچه گاه لحظات خوبي هم دارد ؛ مثلاً صحنه اي كه براي اولين بار واشنگتن در طول فيلم لبخند مي زند و بعد لبخندش را در مقابل دختربچه كتمان مي كند كه از صحنه هاي تأثيرگذار فيلم است. در صحنه گروگانگيري حركت هاي چرخشي دوربين به دور واشنگتن بسيار موثر است و او يك محافظ حرفه اي و ناظر تيزبين تصوير مي شود كه كوچك ترين زواياي خيابان را زير نظر دارد تا از جان دختربچه حافظت كند، اما همين حركت هاي چرخشي دوربين وقتي واشنگتن براي بازبيني صحنه حادثه باز مي گردد، كاربرد مؤثري ندارد. ابهاماتي در فيلم وجود دارد و به سوالاتي در فيلم هرگز پاسخ داده نمي شود ؛ اين كه چرا گروگانگيران كه مورد خيانت واقع شده اند دختربچه را نمي كشند؟ چرا اكثر مكزيكي ها آدم هاي بدي هستند و آمريكايي ها خوب ؟ در مردي در آتش باز با يك ناجي آمريكايي روبرو هستيم كه براي نجات مردم كشورهاي جهان سوم آمده كه خود در بند فساد و تباهي گرفتار هستند، پس يك آمريكايي بايد يك طرفه و قهرآميز قانون را برايشان به اجرا بگذارد. تصاوير سياه و سفيدي از دختربچه ميان صحنه هاي مختلف فيلم حسي از زنده بودن دختربچه به تماشاگر مي دهند ، پس در انتهاي فيلم زنده بودن دختربچه غافلگير كننده نيست. بخصوص اين كه اگر دختربچه زنده نمي ماند ، فيلم به يك انتقام سريالي بي سروته تبديل مي شد. تعداد افرادي كه در گروگانگيري دست دارند و از آن منتفع مي شوند آن قدر زياد است كه تماشاگر گيج و حيران مي شود؛ از گروگانگيرها و پليس مكزيك گرفته تا پدردختربچه و حتي وكيل خانوادگي آن ها در آدم ربايي دخالت دارند و معلوم نيست كه در اين ميان گناهكار اصلي چه كسي است. اين يعني سردرگمي تماشاگر در ميان ضدقهرمان هايي كه هر كدام مي توانند به تنهايي ضدقهرمان يك فيلم مجزا باشند. در مجموع مردي در آتش فيلم متوسطي است كه كارگردان متوسطي آن را ساخته است و اين درست همان چيزي است كه پيش از ديدن مردي در آتش هم از توني اسكات انتظار داشتيم. منبع:نشريه صنعت سينما شماره84 /س
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 768]