واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
قتل ناموجه نويسنده : سياوش گلشيري تحليل فيلمنامه 88 دقيقه ساخته جون اَونت 2007 88 دقيقه ساخته جون انت (نوشته گري اسكات تامپسن) قصه اي جذاب ، نفس گير و پرتعليق دارد، اما با اين حال چنين فيلم و فيلمنامه اي را تنها به همين لحاظ نمي توان منحصر به فرد خواند ، چرا كه مهم ترين ويژگي و شايد ضعف اين قبيل داستان ها يك بار ديدني بودن آن هاست. در فيلم هاي اين چنيني طبيعي است كه قصه به رغم معرفي قهرمان بلافاصله با طرح مشكلي در زندگي شخصيت گره اي ايجاد مي كند كه مسلماً با گشودن آن ـ كه معمولا غيرقابل پيش بيني و غيرمترقبه است ـ همه سوالات ، ابهامات و ترديدها به يك باره پاسخ داده مي شوند و همين تماميت داستان که مخاطب را با بستري بسته و متعين روبه رو مي سازد خود موجب مي شود تا تنها توجه مؤلف صرف حادثه پردازي هايي گرد معماي مطروحه صورت گيرد. تأكيد بر حضور شخصيت ها ي فرعي به منظور برگرداندن كانون توجه از شخصيتي به شخصيتي ديگر براي مظنون ساختن آن ها در نظر مخاطب و كم رنگ كردن عامل اصلي جنايات (فورستر و ليديا) ، همراهي بي وقفه دوربين با قهرمان اصلي(جك) و مجرم جلوه دادن او تا لحظه هاي پاياني روايت ، مخفي ساختن ضد قهرمان يا عامل آن و توطئه هاي حساب شده اش عليه به دام انداختن قهرمان ، همين طور آگاه ساختن مخاطب از انگيزش هاي نهاني ودروني قهرمان در رابطه با آن چه به عنوان پيش زمينه مطرح مي شودـ همانند تصويري كه جك به طور مداوم ازخواهرش به ياد مي آورد ـ از مهم ترين كاركردهاي روايي اين گونه داستان هاي معمايي/ پليسي است كه نمونه هاي متأخر آن را در فيلم هاي زودياك (ديويد فينچر، 2006) و قتل موجه ـ اثر بعدي همين كارگردان ـ نيز مي توان سراغ گرفت. با اين حال نكاتي همانند نوع تيتراژ كه به روش خلسه آميزي تصاويري دارد از مقتول هايي كه روي بدن شان جابه جا آثاري از كبودشدگي و شكنجه ديده مي شود، به همراه دختركي ده دوازده ساله ـ كه بعدا از نسبت خواهري او با جك خبردار مي شويم ـ در پيوند با تصاويري از جك كه در همان حال مشغول رقص و باده نوشي است، مسلما در چگونگي آغاز روايت، بسط حوادث و در مخمصه انداختن جك و آن چه از ابتداي روايت ذهنش درگير آن است، اطلاعاتي را در اختيار مخاطب قرار مي دهد.بنابراين فيلمنامه نويس كانون شروع و انگيزه عاملان خبيث قصه را جايي از شب پيشين ماجرا ـ مهماني اي كه به مناسبت اعدام فورستر از طرف جك ، دوستان و دانشجويانش تدارك ديده شده است ـ آغاز مي كند و در اين ميان مخاطب تنها به ياري فلاش بك هايي از ذهن جك موقعيت شخصيت ها و مظنون ها را در مي يابد . اين تمهيد ـ نپرداختن مستقيم به قسمتي از ماجرا ـ اگر چه جزو كليدي ترين وجوه قصه سرايي در ژانر معمايي ـ پليسي محسوب مي شود، اما به روند ريتم اثر و ايجاد درگيري ذهني قهرمان كه با هر معلول و نشانه اي در پي علت و انگيزه هاي شخصيت خبيث داستان است نيز ياري بسياري مي رساند . اين امر به همراه در خطر انداختن جان قهرمان در صورت حل نكردن معما تعليقي كش دار را در پيرنگ داستان باعث مي شود. همان طور كه اشاره شد ، هدف فيلمنامه نويسان اين گونه داستان ها كور كردن روزنه هايي است كه در پايان اثر مخاطب به هيچ عنواني نتواند حل معما را با گمانه زني هايش در مورد شناسايي عامل خبيث قصه حدس بزند . اين ترفند به غيرمترقبه بودن و شوك آوري كليت داستان كمك بسياري مي كند. از همين رو در پايان اين مقال با مقايسه تطبيقي 88 دقيقه و قتل موجه سعي مي شود از اين منظر به بررسي ساختار پيرنگ و شخصيت هاي اين دو اثر بسنده شود با اين پيش فرض كه به اعتقاد نگارنده داستان قتل موجه هم به لحاظ ساختاري و هم شوك آوري پايان كار از 88 دقيقه پيش روتر است. دليل اين ادعا را بايست در ارتباط شخصيت ها ، نقش شخصيت هاي فرعي در گمراه ساختن مخاطب و گره هاي تنگ داستاني جست و جو كرد كه تماشاگر را از هر حدس و گماني باز مي دارد. در واقع قتل موجه با بازي رابرت دنيرو در نقش قهرمان و آل پاچينو در نقش عامل خبيث قصه در ابتدا همه ظن ها را متوجه قهرمان داستان مي كند و با بي طرفي شخصيت عامل خبيث و نظاره گر بودن او، همين طور روشن نكردن انگيزه هايش موضوع را وارونه مي كند و مخاطب را كاملا گمراه مي سازد. اين در حالي است كه در 88 دقيقه ـ مخصوصاً در نزديكي هاي يك سوم پاياني ـ آن جا كه جك علت دزديده شدن نوار متعلق به صداي خواهرش را از زبان منشي اش (شرلي) جست و جو مي كند، همه چيز لو مي رود، چرا كه درست در همين جاست كه سهل انگاري شرلي پس از ارتباط با ليديا ذهن تماشاگر تيزهوش را متوجه ليديا مي كند. در واقع مخاطب كمي جلوتر از جك به ليديا سوءظن پيدا مي كند و همه حوادث مربوط به دانشگاه چون اعلام بمب گذاري ، اسلايد يادآوري زمان مرگ جك و مخصوصاً حوادث مربوط به پاركينگ دانشگاه ـ كه سعي مي شود چهره اي معصوم و بي پناه از ليديا ارائه شود ـ در نظر مخاطب يادآوري مي شود و ترديد او را نسبت به ليديا بيشتر و بيشتر افزايش مي دهد . البته حضور شخصيت مكملي چون كيم تا حدي در گمراه ساختن تماشاگر موثر است و اين خود در همراهي صحنه به صحنه اش با جك و بخصوص گم شدن ناگهاني اش در پايان كار تماشاگر را باز دچار شك و ترديد مي كند ، اما مسلما قدرت اين بازي ها به اندازه قتل موجه آن قدر نيست كه مخاطب اقناع شود. درباره شخصيت جك اما مي توان به زندگي بسته، روابط مشخص، نوع ارتباط با زنان كه مسلما هيچ گاه شامل دايره بيماران و دانشجويان نمي شود بايست اشاره كرد كه البته سايه مرگ خواهر خود مهم ترين علتي است كه زندگي خصوصي و شخصي جك را به عنوان يك روان پزشك تحت الشعاع قرار مي دهد و ادامه چنين پردازشي را نيز مي توان در قهرمان قتل موجه (با بازي دنيرو) سراغ گرفت. منبع: نشريه صنعت سينما شماره84 /س
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 504]