واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مرز بین واقعیت و خیال
«اگنس»، رمانی از پیتر اشتام، نویسندهای سوییسی که اخیراً توسط محمود حسینیزاد ترجمه شده، نمونهای درخشان از رمان پست مدرن است. رمانی که در آن مرز بین واقعیت و خیال برداشته شده و نوشتن به کنشی منطقی در خلق واقعیت تبدیل شده است. رمان، آغاز خیرهکنندهای دارد: «اگنس مرده است. داستانی او را کشت. از اگنس، جز این داستان چیزی نمانده.» در همین سه جمله، جهان پیچیدهی رمان خلق میشود. از طرفی اولین جمله خبر میدهد که اصلیترین شخصیت رمان که نویسنده آن را به عنوان کتاب انتخاب کرده، مرده است. یعنی به نوعی پایان قصه در ابتدا آورده شده، هر چند در پایان رمان، این دریافت از کلیت داستان به پرسش گرفته میشود. از طرف دیگر میخوانیم: «داستانی او را کشت» این گزارهی ناواقعی، کلید آغاز رمان است. اگر نقیضهخوانی کنیم، میشود «داستانی که او در آن زندگی کرد.» بنابراین هستی اگنس رابطهی تنگاتنگی با هستی داستان دارد. و بالاخره جملهی سوم «از اگنس، جز این داستان چیزی نمانده». پس این داستان چیزی از اگنس است، چیزی که او را میکشد، همچنان که به او زندگی میبخشد. رمان، آغاز خیرهکنندهای دارد: «اگنس مرده است. داستانی او را کشت. از اگنس، جز این داستان چیزی نمانده.» در همین سه جمله، جهان پیچیدهی رمان خلق میشوداز اینجا به بعد روایتی را میخوانیم که هم چگونگی خلق اگنس در یک داستان را به تصویر میکشد و هم راوی زندگی و خلق اوست. طوری که پس از چند صفحه، مخاطب از یاد میبرد که از اول نویسنده به او گفته که شخصیت اصلی این رمان صرفاً محصول یک داستان است. داستان از جایی شروع میشود که راوی و اگنس همدیگر را در کتابخانه عمومی شیکاگو میبینند. راوی جای اگنس را خالی میکند و به سراغ فلشبک میرود و ما با داستان راوی و اگنس همراه میشویم. راوی نویسندهای است که برای نوشتن کتابی دربارهی واگنهای لوکس راهآهن آمریکا به کتابخانه میرود تا اظهارنظر یک سیاستمدار دربارهی استفاده از نیروی نظامی در اعتصاب کارگران پولمن را مطالعه کند که در آنجا با اگنس آشنا میشود. دختری که به شکل تفننی داستانهای کممایهای مینویسد. راوی، به اگنس علاقهمند میشود؛ اما نه اینکه برود جلو و مستقیماً ابراز علاقه کند. او در یک فرآیند نامحسوس و در بستر اتفاقات داستانی این حس را پیدا میکند. حتا در اواخر داستان خود راوی هم به طور دقیق نمیداند که اگنس را دوست دارد یا نه. قرار میشود که راوی داستان خودش و اگنس را بنویسد. نقطهی عطف داستان جایی است که راوی به اگنس میگوید:«من زمان حال رو رد کردم، دیگه نمیدونم چه اتفاقی قراره بیفته.» از اینجا به بعد داستان و زندگی شخصیتهای داستان کاملاً به هم گره میخورد، آنقدر که نمیتوان به یقین گفت که کدامیک راوی یکدیگر هستند، زندگی یا داستان؟داستان از جایی شروع میشود که راوی و اگنس همدیگر را در کتابخانه عمومی شیکاگو میبینند. راوی جای اگنس را خالی میکند و به سراغ فلشبک میرود و ما با داستان راوی و اگنس همراه میشویممیشود گفت داستانهای زیادی دربارهی خلق شخصیتهای داستانی نوشته شده که شاید سر و شکلی شبیه هم داشته باشند، اما «اگنس» ویژگیهایی دارد که آن را از نمونههای مشابه متمایز میکند. نویسنده رمان «اگنس» برای خلق شخصیت داستانیاش در خلال داستان از به کارگیری انبوه تکنیکهایی که به اساس داستان لطمه میزنند، اجتناب کرده، اما با ظرافتی که در ساخت داستان به خرج داده، به زیبایی مرز بین واقعیت و داستان را از میان برداشته است.رمان «اگنس» پایان بسیار جذابی هم دارد. در واقع اینطور نیست که ما بنشینیم و نویسنده در پنج شش صفحهی آخر، پایان داستان را برایمان تعریف کند. پایان داستان اگنس از کمی قبلتر رقم میخورد، آنجا که اگنس راوی را ترک میکند تا برود جنین شش سانتیاش را که راوی راضی نشده به دنیا بیاید، سقط کند. اگنس از اینکه واقعیت بیرحم داستان به او اجازه نداده تا زندگی همانطوری پیش برود که او میخواهد؛ کلافه میشود. اجرای هنرمندانهی پایان داستان نشاندهندهی نبوغ ادبی پیتر اشتام است.داستان، دو پایان دارد. حالا که اگنس نزد راوی بازگشته، پایان اول داستان چنان است که به قول راوی «دلم میخواست آنطور باشه و آنطور هم نوشته بودم» داستان، پایانی خوش داشت. اگنس در گذر از ملایمات در کنار راوی به زندگی خود ادامه میداد. اما راوی به این پایان وفادار نمیماند و پایان دیگری برای داستان مینویسد که نامش را میگذارد «پایان.» راوی این پایان را «تنها پایان ممکن، تنها پایان واقعی» قلمداد میکند. ما چیزی از پایان دوم رمان نمیخوانیم. این پایان در ده صفحهی آخر داستان اجرا میشود. وقتی راوی برای حضور در جشنهای سال نو از خانه بیرون میزند و ساعت سه چهار صبح باز میگردد، خبری از اگنس نیست.برای اگنس همان اتفاقی میافتد که راوی در ابتدای رمان گفته بود؛ اگنس میمیرد، داستانی او را میکشد و جهان خلق شدهی پیتر اشتام در تعلیق جهان داستانی و واقعی باقی میماند. اشتام در نوشتن رمان «اگنس» با پرهیز از زیادهگویی یک عاشقانهی پست مدرن را میآفریند که خواندنش می تواند برای هر مخاطبی جذاب باشد. بخش کتابخوانی تبیانمنبع: روزنامهی فرهیختگان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 570]