تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 17 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز كليد همه خوبی هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805262210




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اين جا ايستگاه آخر فقر است!


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: اين جا ايستگاه آخر فقر است! اين دردنامه «علي ...» 48 ساله‌اي است كه مثل شير زخم‌خورده، شرمندگي پدرانه را به دور از چشم فرزندانش، با گريه برايمان توصيف كرد...! «ميمه اصفهان، خيابان دكتر شريعتي، كوچه ... ، پلاك ...!» اين جا، ايستگاه آخر فقر است؛ كوچكترين مكث من و تو، مساوي مرگ ديگري است؛ از پنجره كوپه قطاري كه سواري و مي‌گذري، خوب نگاه كن؛ مي‌تواني آنهايي را كه براي چشمان تو دست تكان مي‌دهند تا از ايستگاه آخر برشان داري را به آني شماره كني! نكند اگر عبور كرديم و ماندند؛ آنجا، زير آن سقف سيماني ظاهرا آرام اما بي‌قرار و مضطرب، اتفاق هولناكي رخ دهد در وحشتي كه فقر به راه انداخته؛ و من دلم ناگهان مي‌ريزد ...! يك حادثه، يك بيماري، يك بيكاري، يك تنگدستي، يك شرمندگي، يك ...، اتفاقي ساده نيستند كه خيلي ساده از كنار آن بگذريم، هرچند كه خيلي ساده مي‌توانند دامن من، تو او يا هر كس ديگري را بگيرند. و روزگار اين صفحه را پيش روي خانواده‌اي باز كرد: مشكلات زندگي از سه سال پيش آغاز شد؛ بيماري قلبي، مادر را راهي بيمارستان كرد و پس‌انداز خانواده از بين رفت. هنوز مدتي از ترخيصش از بيمارستان قلب نگذشته بود كه به دليل زمين خوردگي، دوباره راهي بيمارستان و اين بار گرفتار ديسك كمر شد و عمل جراحي پرهزينه‌اي را روي دست خانواده گذاشت. در برو بياهاي پدر به خانه‌ و بيمارستان، تنها محل درآمدشان كه مغازه كوچك لب جاده بود، مورد دستبرد دزدان قرار گرفت و همه چيز به يغما رفت. حالا مادر از بيمارستان مرخص و او كه زماني قاليبافي چيره‌دست بود، خانه‌نشين شد. يك سال بعد، حادثه‌اي ديگر طعم فقر را به گونه‌اي ديگر به خانواده چشاند و پسرشان در سانحه تصادفي كه در مسير دانشگاه رخ داد، آسيب ديد و راهي بيمارستان شد و باز هم هزينه درمان بود كه مثل عفريت سياه چشم از اين خانواده برنداشت. ديگر چيزي براي فروش در خانه باقي نمانده بود؛ پدر، چاره‌اي جز استقراض از آشنايان و روي آوردن به وامهاي بانكي نداشت. خانه هم به فروش رفت تا ديون پرداخت نشده ادا شود و دو اتاق كوچك خانه پدري سرپناه اين خانواده شد. هر طور بود، پسر از حادثه تصادف جان سالم به در برد و او كه بايد به ياري پدر مي‌شتافت تا خانواده از مرگ حتمي و گرسنگي و فقر نجات يابد، مجبور به ترك رشته تحصيلي خود در دانشگاه شد و ادامه تحصيل در پيام نور را برگزيد، تا صبح تا شب براي درآمد روزي فقط 4 هزار تومان به قدر جان دادن كار كند.» و پدردرمانده اين گونه نوشت: «خواهرم! شايد دردي بالاتر از شرمندگي پدر در برابر خانواده نباشد. چيزي جز پوست و استخوان از من باقي نمانده و سنم بالا رفته است؛ حاضرم چشمانم و كليه‌ام را هم ببخشم؛ اما خانواده‌ام را نجات دهم! كابوس آوارگي زن و فرزندم تا نيمه‌هاي شب پلكهايم را رها نمي‌كند؛ طلبكارها هجوم آورده‌اند؛ ضامنهاي بانكي، خط و نشان مي‌كشند و من شرمنده پسرم هستم كه شب و روزش را نمي‌فهمد و از چشمان طلبكاران پنهان مي‌شود؛ دخترم كه اشك چشمهايش را هنگام نماز فراموش نمي‌كنم؛ او كه جزء نفرات برتر المپياد رياضي در حوزه استاني و قبول شدگان المپياد رياضي در تهران بود؛ اما به خاطر دستهاي خالي نتوانستم كتابهاي درسي مورد نيازش را فراهم كنم؛ او شاگرد اول كلاس درس مقطع تحصيلي خود و نايب قهرمان رشته دوميداني شده است. پاهاي همسرم كه بايد هر 15 روز به دكتر معالجش مراجعه مي‌كرد، اما ممكن نشد، حالا سياه شده است. بگوييد كه چه چيزي به من آرامش مي‌دهد، وقتي كه شبح مرگ خانواده‌ات را رها نمي‌كند! خواهرم! خسته‌ام، خسته از اين زندگي كه خستگي در آن حد و مرزي ندارد. من كه يك روز بيكاري را ننگ و عار مي‌دانستم و در طول سال، نه به مسافرت راضي مي‌شدم و نه تعطيلي، يك سال است كه دنبال كار مي‌دوم اما دريغ و دريغ...!» و اين دردنامه «علي ...» 48 ساله‌اي است كه مثل شير زخم‌خورده، شرمندگي پدرانه را به دور از چشم فرزندانش، با گريه برايمان توصيف كرد...! منبع:ایسنا




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 324]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن