واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - این فیلم بیشتر به قصههای پریان میماند و با شروع داستان آدم چنان در افسون آن غرق میشود که انگار به سرزمین رویاها قدم گذاشته است. نزهت بادی: همانطور که حدس زده بودید، فیلم هفته پیش «ممنتو» ساخته کریستوفر نولان بود، از آن فیلمهایی است که ترجمههای مختلفی از عنوانش مثل «یادآوری» و یا «یادگاری» شده است که شما دوستان هم سر آن اختلاف نظر داشتید. به نظرم در این جور موارد بهتر است از همان عنوان اصلی فیلم استفاده شود. دفعه پیش یکی از دوستان به نام محمدرضا یک کار خیلی خوبی کرده بود و تماشای فیلم «برگشت ناپذیر» را که در استفاده از روایت معکوس به «ممنتو» شباهت دارد، پیشنهاد داده بود. من که از این کارش خیلی خوشم آمد و از بقیه رفقا هم میخواهم تا در نظراتشان فیلمهایی را که به بحثمان ربط دارد، توصیه کنند و دربارهاش حرف بزنند. یکی دیگر از دوستان هم گفته بود با این همه کد و نشانهای که از فیلم میدهم، حدس زدن نام فیلم دیگر کار سختی نیست. درست میگویید، ولی این را هم در نظر بگیرید که بازی با فیلمهای محبوبمان فقط بهانهای برای ایجاد بحث و گفتوگو درباره آنهاست وگرنه با شناخت خوبی که شما از سینما دارید، من هر چقدر بازی را سختتر کنم، شما باز هم اسم فیلمها را حدس میزنید. با این وجود من سعی خودم را میکنم تا شما را برای پیدا کردن جواب به دردسر بیندازم. فیلم این هفته یکی از آن فیلمهای معروف و خاطرهانگیزی است که اصلا به درد بازی ما نمیخورد، چون خیلی سریع آن را حدس خواهید زد. این فیلم بیشتر به قصههای پریان میماند و با شروع داستان آدم چنان در افسون آن غرق میشود که انگار به سرزمین رویاها قدم گذاشته است. البته بخش مهمی از جادوی فیلم به طلسم فریبندگی بازی آدری هپبورن برمیگردد که هنوز بعد از این همه سال باطل نشده و اثرش را از دست نداده است. هپبورن با اندامی لاغر، چهرهای معصوم، چشمانی درشت و درخشان و موهای کوتاهش شمایلی ماندگار از یک شاهزاده خانم زیبا و دوست داشتنی در این فیلم ساخت که حتی در آن لباسهای پر زرق و برق هم مثل یک دختربچه بازیگوش به نظر میرسد که مثل همه بچهها قلبش برای محبت پر میزند. صحنه مورد نظرمان همان جایی است که هپبورن مقابل دیوار آرزوها میایستد و چشمهایش را میبندد و نیت میکند و وقتی گریگوری پک از او میخواهد تا آرزویش را به او بگوید، پاسخ میدهد که رسیدن به آرزویش خیلی سخت است. حالا همه کسانی که این فیلم را دیدهاند میدانند که آرزوی شاهزاده خانم فیلم چیزی نبود، جز تجربه یک زندگی عادی در کنار مردمی که میتوانستند او را به هیجان بیاورند. در پایان وقتی جلوی چشمان گریگوری پک در خم کوچهای ناپدید میشود که انتهای آن دروازههای بزرگ و آهنی قصر به چشم میخورد، آدم احساس میکند هرچند به زندانش با آن فرشتههای سنگی نگهبان بازمیگردد، اما باز هم برای او خوشحالیم که شانس این را پیدا کرد که یک روز را همانطور که دلش میخواست زندگی کند. کاری که شاید خیلی از ماها جرات آن را نداریم. اینبار حرف زدن درباره کارگردان و مولفههایش را به عهده شما میگذارم که امیدوارم بحث خوبی شکل بگیرد. 58243
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 364]