واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: یادداشتی در باب مسئولیت روشنفکران همراه با شعر تقدیمی شاملو به مسعود کیمیایی سینمای ما - علی آزاد: روشنفکر مشخص ترین چهره مدرنیته است. از این رو ویژگی اجتماعی او، ارزش¬ها و آرمان¬هایش و تحول سیاسی او جزء تفکیک¬ناپذیر تاریخ مدرنیته است. بدین سان زمانی که بحث، درباره روشنفکر و ماهیت او به میان می¬آید، با مقوله سیاسی خاصی سر و کار داریم که معرف بعد اساسی است برای درک مدرنیته و بحران¬های فکری و تاریخی چندگانه آن. به عبارت دیگر اگر مدرنیته ناشی از دو تجلی عقل باشد، یعنی "عقل ابزاری" که با رشد تکنیک شکل می¬گیرد و "عقل انتقادی" که سنگ بنای هر گونه تلاش مدرن برای آزادی فردی و خودمختاری فرد است، در آن صورت روشنفکر را باید چهره محوری "شهروندی" مدرن دانست که ارزش¬های اساسی تشکیل¬دهنده فضای سیاسی و فرهنگی مدرنیته را در عین دفاع از آن¬ها به محک اندیشه انتقادی می¬سپارد. او نه صاحب منصب دولتی است و نه فردی که با اندیشه محض سر و کار دارد. درست است که روشنفکر کسی است که می¬اندیشد، اما در عین حال اندیشه خود را به دیگران منتقل می کند. بدین معنا او کسی است که برای بقای گسترده همگانی می¬کوشد و بدین منظور با آن ارتباط برقرار می¬کند اما اگر روشنفکر اهل ارتباط است در درجه اول از این جهت است که وی اهل مبارزه است، یعنی فردی است که می¬تواند میان اندیشه انتزاعی و زندگی عینی رابطه ایجاد کند. او همچنین بین ذهن و ارزش¬ها، بین گستره خصوصی و گستره همگانی پل می¬زند، زیرا اندیشیدن فقط در گستره خصوصی وجود دارد، همان طور که جایگاه ارزش نیز فقط در گستره عمومی است. اگر روشنفکر در مورد جامعه فکر می¬کند به این دلیل است که خود را در قبال "دیگری" مسئول می¬داند اما در عین حال از این روست که جامعه، حق و لیاقت او را به عنوان شهروند متفکر انکار می¬کند. در این میان چون قدرت حاکم می-کوشد او را از جامعه جدا کند، روشنفکر اغلب چهره مخالف به خود می¬گیرد. البته او ضرورتاً دشمن مطلق نیست ولی با وجود این برای خود حق داوری قائل است و در صورت لزوم حق انتقاد از هر نهاد سیاسی به شیوه¬ای مستقل.اگر روشنفکر را فردی خاص بشماریم که در جستجوی تحقق یافتن رؤیا¬ها و ارزش-های ویژه خود است، اما در عین حال عضوی از گستره همگانی که می خواهد و می کوشد وجدان جامعه مدنی باشد، ضرورتا" باید نتیجه گرفت که در یک جامعه دموکراتیک یا در جامعه ای که در مسیر دموکراسی است روشنفکر موجد و عامل اصلی بحث و گفتگوست. او خود را مدافع نوعی انسان¬دوستی انتقادی می¬داند که در برخورد مداوم میان حقیقت و خطا قرار دارد. شناختن چنین وظیفه¬ای برای روشنفکر دلیل بر این است که می¬کوشد در کمال آگاهی مسئولیت خود را به عنوان یک شهروند دموکراتیک انجام دهد که در طلب بحث و گفتگو و در جستجوی معنایی برای ساختن جامعه است. بدین گونه تا فضایی برای بحث و گفتگو وجود دارد، امکان کاربرد خردانتقادی و ارتباط میان خودی ارزش¬ها نیز مطرح است و از وجود روشنفکران شهروند که ایجادکننده و شرکت¬کننده در بحث¬ها هستند نیز می¬توان سخن به میان آورد. زیرا دموکراسی فضایی است که مسائل و پرسش¬ها در آن مورد بحث و جدل قرار می¬گیرد و بدون چنین فضایی، برای روشنفکران این امکان وجود ندارد که برای طرح مسئله حقیقت - البته نه حقیقت مطلق ایدئولوژیک بلکه حقیقتی اخلاقی - از سوی جامعه فرا خوانده شوند.روشنفکر، فردی تنهاست و از این جهت فردی آزاد و خودمختار است و در واقع، این تنهایی اوست که به او امکان ارزیابی درست مسائل را می¬دهد. او فردی است که باید قدرت تفکیک بین درست و غلط در مسائل مختلف را داشته باشد. این واقعیتی است که برای روشنفکر متجدد، ایده فرهنگ از ایده انسان جدا نیست و از نظر او مهم، آشنا کردن انسان¬ها با ایده آزادی است: آزادی فردی و آزادی اجتماعی. در واقع آنچه مورد اهمیت است از بیرون نگریستن به این ارزش¬ها نیست بلکه از درون پذیرفتن این ارزش¬هاست.ذات و ماهیت شکل¬گیری جریان¬های روشنفکری در ایران، کاملاً غربی است (حتی در آن بعد که به سنت¬های فرهنگی ایرانی بها داده و می¬دهند ناشی از ساختارهای احساسات نوستالژیکی فرهنگ¬دوستان فرانسوی است.) ولی به واقع پا به پای آن نتوانسته رشد کند. برای نمونه اگر در فرانسه ثابت شود (که ثابت شده است) که نویسندگانی چون سلین و برازیاک، طرفدار نازی¬ها بوده¬اند و به فرانسه خیانت کرده-اند، نبوغ ادبی آن¬ها مورد تردید قرار نمی¬گیرد و به مقام آن¬ها به عنوان نویسنده و هنرمند صدمه¬ای زده نمی¬شود. حتی نویسنده¬ای چون آلبر کامو که رئیس مجله کومبا combat) ( و مخالف سرسخت برازیاک بود، به همراه فرانسوا موریاک و روشنفکران دیگر فرانسه، نامه¬ای به ژنرال دوگل نوشت و از او خواست که برازیاک را عفو کند. اما در ایران و در این فضای منفعل و راکد – که میل عجیب و غیرقابل ستایشی نسبت به نیندیشیدن و فکرنکردن وجود دارد – اگر چنین مورد و یا حتی شایعاتی از این دست در مورد هنرمند و یا فیلسوفی و ... کشف شود تصور اینکه او بتواند به کار خود ادامه دهد و ارزش کار فرهنگی او از بین نرود، بسیار دور از ذهن می¬باشد. در جهان مدرن، روشنفکران به ندرت به اعتبار زندگی شخصی و با جهت-گیری¬های سیاسی خود مورد داوری قرار می¬گیرند و بر پایه و مبنای ارزش ماهوی و خلاقیت کارشان ارزیابی می¬شوند. روشنفکر مدرن به معنای مدرن کلمه ضامن عملکرد انتقادی دموکراسی است. امروز، نیاز جامعه ایرانی به روشنفکران، بیش از پیش بیشتر شده و مردم در نیازهای اجتماعی و ادامه حیات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود این حقیقت را بیش از پیش لمس می¬کنند. در چنین شرایطی، بیشتر از آنکه به یک روشنفکر فلسفی احتیاج داشته باشیم به یک روشنفکر مردمی احتیاج داریم. اکنون جامعه ما به آدم¬های سالم، متعهد و خدمتگزار نیاز دارد البته جامعه باید ابزار و مسیر لازم را برای پذیرش این مسئولیت ایجاد کند. تعلیم و تربیت باید فهم سیاسی به مردم بدهد. باید روشنفکر به معنای درستش به جامعه بدهد. روشنفکری یعنی بیداری اجتماعی. در شرایطی که عده¬ای در حال بازسازی هویت و در تلاش اتصال گذشته تاریخی¬اند یا از سوی دیگر به دنبال هنر معاصر جهان غرب افتاده¬اند و مهم¬ترین مسئله که خودشان و جامعه¬ای که در آن زندگی می¬کنند را فراموش کرده¬اند، روشنفکر باید بتواند با مردم خودش گفتگو کند، هم هویت خودش را بشناسد و هم هویت جهانی را و بتواند بین آن دو ارتباط برقرار کند. روشنفکر امروزی در ایران باید میراثی باشد. روشنفکری که مفهوم میراث، چه میراث خودی و چه میراث جهانی را درک کند و بداند با چه میراثی کار می¬کند و بر مبنای چه میراثی این جهان¬بینی را شکل دهد. سنت، هنجارها و معیارهایی است که در یک مقطع تاریخی بوجود می آید و در مقطعی دیگر از بین می رود ولی میراث، معیارها و هنجارهایی است که قوم و هویتش را شکل میدهد. روشنفکر با خلق کردن می¬تواند رنج¬های نهفته در وضع بشری و وضع اجتماعی سیاسی را در فضای جامعه و در حافظه¬ها نگه دارد. فراموشی، خواهر مرگ است و پدیدار شدن دوباره رنج¬ها و ستم¬هایی که در طول تاریخ بوده¬اند محصول این فراموشی¬هاست و روشنفکر نمی¬گذارد این همه در باتلاق فراموشی غرق شود. تاریخ-نگاران واقعی هر ملتی روشنفکران و هنرمندان آن ملت هستند. روشنفکر و هنرمند، وقایع¬نگار نیستند، بلکه تجربه¬های هر دورانی که فرد فرد افراد کشیده¬اند متبلور و متجسم می¬کنند. شعر تقدیمی شاملوی فقید به مسعود کیمیایی به نوعی بازتاب تمامیت وقایع اجتماعی و نهایت کار روشنقکری در جامعه ماست. پاره¬ایمشعل همسایه راروشن می¬کنندپاره¬ای خاموش.و این¬ها مردم بی¬تاریخ¬اند: مصداق¬های ساده خوب و بدتاریکی و روشنی روزی و شبی بریده از زماندو روی پاره کاغذیبی¬نیاز از برگه دفتری بودن پاره¬ای خود مشعل¬اندتا پایان می¬سوزندتا لحظه خاکسترمشعل¬های غمناکی که روشن می¬کنندفرسخ شماره¬های راه بی¬انتهای زمان را. منبع خبر : سینمای ما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 642]