واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با حمیدرضا آذرنگ، بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون
حبه انگور مرا بازیگر کرد
تاریخ انتشار : جمعه 21 فروردین 1394 ساعت 15:24 | شماره خبر : 1899298462110491340 تعداد بازدید: 10
پ پ
حمیدرضا آذرنگ را اهالی تئاتر بهتر میشناسند. او یک بازیگر و نویسنده مستقل است. «ملکه» و «آسمان زرد کمعمق» مهمترین آثار سینمایی اوست. سعی میکند خودش فکر کند، خودش بازی کند و خودش بنویسد. برایم داستان بازیگر شدنش را تعریف کرد. مربی مهد نقش «حبه انگور» را از او گرفته و همانجا آذرنگ مصمم شده است که ثابت کند میتواند بازی کند.
آذرنگ یعنی چه؟ یعنی نهایت غم. چرا آذرنگ شدید؟ پدربزرگم این نام را گذاشت. معنیاش را میدانست؟ اگر میدانست ما را اسیر این غم مدام نمیکرد. مگر اسیر اسم فامیلتان شدهاید؟ شدهایم. فامیلی روی آدم تاثیر میگذارد؟ توی کائنات همه چیز متاثر از همدیگر است. تعریف؟ بدقلق، خوشاخلاق، مهربان، آرمانگرا و معترض. کی فهمیدید اهل بازی هستید؟ وقتی مهد میرفتم. چطور؟ از تئاتر مدرسه اخراج شدم. چرا؟ قرار بود نقش حبه انگور را بازی کنم. خب... آن قدر بد گریه کردم که معلم یکی دیگر را گذاشت سر جایم. این که ناامیدکننده است. بله. همانجا تصمیم گرفتم به هر قیمتی است ثابت کنم که میتوانم. یک جدال درونی. بله. اولین فیلمی که دیدید؟ یادم نیست. ولی فیلم پاپیون الان جلوی چشمم است. چطور؟ با پدرم رفتم سینما و دیدم. تا به حال مسخ یک فیلم شدهاید؟ خیلی زیاد. صلح؟ فرزند جنگ است. آن نباشد این هم نیست. فرزند یک چیز بد باید بد باشد. «زندگی در شرایط برابر» را با «صلح» اشتباه گرفتهایم. توافق؟ یک معادله است دیگر. یک قرارداد. که هردو طرف را راضی میکند؟ ممکن است از درون راضی نباشند. ولی باید روی یک نقطه بایستند. تئاتر؟ زندگی. آدم را به کجا میرساند این زندگی؟ به خدا. چرا؟ قدرت خلق میدهد به انسان. زادگاه؟ تهران دنیا آمدم، ولی خودم را جنوبی میدانم. چرا؟ یکسالگی رفتم آنجا و 18 سال هم ماندم. نوشتن سختتر است یا بازی کردن نوشته دیگران؟ بستگی دارد کدام برایت مهم باشد. هرکدام مهم باشد؟ هر چیز مهمی سخت است. فیلم ملکه؟ حیف... تا به حال آسمان زرد کمعمق را دیدهاید؟ بله. چه نقشی را دوست دارید بازی کنید؟ کافی است دوستش داشته باشم، بازی کردنش را هم دوست دارم. شخصیت داستانی اسطورهایتان؟ اسطورهای ندارم. یک آدم محبوب مثلا؟ نه. ترجیح میدهم در لحظه زندگی کنم. پس هیچکس نیست؟ بهتر است آدم اسطوره لحظههای خودش باشد. اگر داستان زندگیتان را بنویسند؟ زندگیهایمان دیگر داستان ندارد که. مگر میشود؟ اسیر زندگیهای دیگران هستیم. چرا؟ ارتباطمان با طبیعت کم شده است. در نتیجه؟ از خودمان فاصله گرفتهایم. جانسوز است. جلو آینه چه میبینید؟ خیلی آدمهای دیگر غیر از خودم. ممیزی؟ معنایش را نمیفهمم. مگر میشود؟ نمیدانم چطور میشود یک شغل باشد. به چه کسی توصیه میکنید بازیگر شود؟ کسی که عشق میورزد. به چه؟ به بازیگری و حاضر است برایش زندگی بگذارد. بچه بودید دلتان میخواست چه کاره شوید؟ بازیگر. اگر بازیگر نمیشدید؟ قطعا باز هم بازیگر میشدم. به خاطر آن اتفاق مهدکودک میگویید؟ نه. گمانم مربوط به قبلش بود. چطور؟ وقتی همه میخواستند دکتر و خلبان شوند دلم میخواست برای هنر کاری انجام بدهم. به راهنمای درون اعتقاد دارید؟ چه جور هم. اگر خداوند خندیدن را از شما دریغ میکرد؟ چنین تصوری از خالق ندارم. چرا؟ خدا همه چیز بخشیده است. همه چیز؟ بله. انسان است که تحریم میکند. روانشناسی خواندید؟ بله. چرا؟ علاقه خاصی نداشتم. پس چرا خواندید؟ در این رشته قبول شدم. مدرک مهم بود. هنوز هم بیعلاقهاید؟ نه. روانشناسی بیشتر از رشته هنر به درد هنرم خورد. کدام سینماگر ایرانی را روانشناس میدانید؟ بگذارید سکوت کنم. خودتان پیش روانشناس رفتهاید؟ با روانشناسها زیاد حرف زدهام. سینما میتواند به اندازه جنگ مخرب باشد؟ هر فعالیت هنری میتواند به اندازه یک جنگ موثر باشد روی روح و روان. هنرمندان چقدر میتوانند روی روح و روان مردم اثر بگذارند؟ رسالتشان این است که تاثیر بگذارند. چرا؟ برگزیده شدهاند تا همچین کاری کنند. حاضرید نقش رهبر گروه تروریستی داعش را بازی کنید؟ بستگی به پیام فیلم دارد. چطور؟ من بازیگرم. هر نقشی را دوست دارم بازی کنم. فقط نباید در دفاع از تروریسم باشد. نمایشنامه بعدی در چه مورد است؟ چند تا سوژه دارم... اما نمیدانم... چرا؟ تئاتر روزگار خوبی ندارد. آیندهاش چه؟ چشماندازها روشنتر از گذشته است. اگر بخواهید سه تا از ضعفهای فیلمنامههای ایرانی را بگویید؟ یک واژه برایم کافی است. بگویید. فرمالیسم. توضیح هم بدهید. از محتوا و قصهگویی فاصله گرفتهایم. اگر به گذشته برگردید؟ فکر نمیکنم تغییری ایجاد شود. چرا؟ من به دنیا آمدم تا همین باشم. همین انتخاب شما بوده است؟ مجموعهای از عوامل بوده است. وراثت، محیط و چیزهای دیگر. با خودتان حرف میزنید؟ خیلی زیاد. چه میگویید؟ چالش داریم. نقد هم میکنید خودتان را؟ بله. بحث هم میکنیم. جشن میگیریم. گریه میکنیم. بازیگر مورد علاقهتان چه کسی بود؟ هرکس محاسن خودش را دارد. پس انتخابی ندارید؟ نه. اسطورهای ندارم. موسیقی؟ انتزاعیترین هنر است. همه چیز دارد. آخرین چیزی که شنیدید؟ یادم نیست، ولی یکیشان هست حالا خودش را به ذهنم تحمیل میکند. کدام یکی؟ ارغوان. با صدای؟ علیرضا قربانی. اگر بخواهید یک دنیای تازه خلق کنید؟ فردیتها را از آن کم میکنم. خاطرات روزانهتان را مینویسید؟ نه. چرا؟ زندگی باید کرد. وقتی نوشتههای کودکی را میخوانید؟ چیزی ازشان باقی نمانده است. کودکیتان را گم کردهاید پس. آن زمان شرایط فرق داشت. چه فرقی؟ نمیگذاشت کودکی کنی. ما را به سوی بزرگ شدن سوق میداد. هنوز همان کودک هستید؟ هنوز همان آدم هستم. مثلا چه وجه مشترکی دارید؟ هنوز پر از ضعفهایی هستم که از کمال دورم میکند. الناز اسکندری / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
تاریخ انتشار :
جمعه 21 فروردین 1394
ساعت 15:24
|
شماره خبر :
1899298462110491340
تعداد بازدید:
10
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]