تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):امّتم همواره در خير و خوبى اند تا وقتى كه يكديگر را دوست بدارند، نماز را برپا دارند،...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805525949




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

صندوقچه ي پر رمز و راز مادربزرگ


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


داستان؛
صندوقچه ي پر رمز و راز مادربزرگ




  به گزارش سرویس کودک جام نیوز، صداي چيزي را شنيدم. اين مادربزرگ بود که با يک کليد سياه داشت درصندوقچه ي آهني را باز مي کرد. مادربزرگ گفت مي خواهد توي آن را گردگيري کند.   من هم کنار مادربزرگ نشستم.مادربزرگ از توي آن يک عينک برداشت با يک تسبيح که دانه هاي ريز و درشت داشت و انگشتري به سرآن گره خورده بود. مادربزرگ گفت:«آقام آن را از کربلا آورده.»اما من که نفهميدم چرا انگشتر به تسبيح گره خورده.   توي صندوقچه ي مادربزرگ يک عالم پارچه هاي رنگي و چند تا پارچه ي سفيد بود. مادربزرگ مي گفت پارچه هاي رنگي مال بچه هام است و پارچه ي سفيد را هم وقت سفر مي پوشم. اما مادربزرگ کجا مي خواست برود من که نفهميدم.  

  توي صندوقچه ي مادربزرگ يک کتاب خيلي قديمي بود. بيش تر ورقه هاي آن با نخ به هم بسته شده بود. آن يک کتاب شعربود. من نمي دانم مادربزرگ مي توانست کتاب را بخواند يا نه؟   توي صندوقچه ي مادربزرگ يک دوربين بود.گفتم:«مي شود از من هم عکس بگيري؟»مادربزرگ گفت:« اين دوربين عکس نمي گيرد.فقط عکس مي بيني؛عکس هاي مکه.» اما نمي دانم چطوري اين همه عکس رفته توي دوربين. تو مي داني؟  

  مادربزرگ بارديگر آهي کشيد.همه را يک بار ديگر توي صندوقچه ي آهني گذاشت. صندوقچه را قفل کرد و گفت:«اين صندوقچه هم مثل من قديمي شده است.حالا که گردگيري تمام شده، بايد قلبم را هم گردگيري کنم.»   من نمي دانم چطوري قلب مادربزرگ گردگيري مي شود.خيلي عجيب است .مگه نه؟ تو از مادربزرگ خودت بپرس که چه جوري مي شود قلب مان را گردگيري کنيم.
نويسنده: طاهره خردور   تیبان/ 2005



۰۳/۰۱/۱۳۹۴ - ۱۶:۰۵




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 7]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن