-
داستان؛
صندوقچه ي پر رمز و راز مادربزرگ
به گزارش سرویس کودک جام نیوز، صداي چيزي را شنيدم. اين مادربزرگ بود که با يک کليد سياه داشت درصندوقچه ي آهني را باز مي کرد. مادربزرگ گفت مي خواهد توي آن را گردگيري کند. من هم کنار مادربزرگ نشستم.مادربزرگ از توي آن يک عينک برداشت با يک تسبيح که دانه هاي ريز و درشت داشت و انگشتري به سرآن گره خورده بود. مادربزرگ گفت:«آقام آن را از کربلا آ