تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکت‌های مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه می‌توانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدل‌های [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1805396922
عاشقان پرواز!
واضح آرشیو وب فارسی:تراز: تراز: در خانه تکانی های عید سال 63 مادرم دلشوره رسیدن خبر بدی به دلش افتاده بود، دلشوره ای که سومین جگر گوشه اش به شوق پیوستن به دو برادر شهید پرواز کرد و رفت تا از قافله شهدا جا نماند.
به گزارش تراز ،در کمال صبر و استقامت و در عین استواری زینب گونه، صدایش می لرزید و برای اینکه درکش کنم مدام تکرار می کرد شهادت سه برادر در طول سه سال کمر می شکند.
خواهر شهیدان ترنجی مفرد از صفا و صمیمیت برادران آسمانی اش و دیگر همسنگرانشان می گوید، هر روز زندگی با شهدا خاطره است.
جواد (حسین) فرزند ارشد خانواده بود، پدرم می گفت خدا روزی که جواد را به من داد تمام دنیا را به من بخشید و روزی که جواد را از من گرفت تمام دنیا از من گرفته شد، هم دبیر زبان بود و هم فعال در سپاه، بیان و فکر خوبی داشت و زمانی که بنی صدر به کاشان آمده بود بر سر ارزش های انقلابی با او بحث کرد.
پای ثابت مسجد محله مان امام جواد (ع) چه در زمان شاه و چه بعد از آن بود و کمک کرد تا کتابخانه مسجد راه اندازی شود، سال 59 وارد سپاه و از آن پس عازم جبهه شد، خوش برخورد و مهربان و معتقد بود، زمان عروسی اش فقط یک حلقه به عروس داد و برای اینکه چشمش به نامحرم نخورد تا پایان مراسم نیامد و عروس را ندید.
در جبهه که بود یکبار هم زخمی شد، تیر به ناحیه شکمش خورده بود و تمامی روده اش بیرون زد اما هنوز خوب نشده بود که راهی جبهه ها شد، دعا و خواسته اش از خدا این بود که شهادتش در هنگام غروب و کنار شط آب باشد و اینگونه نیز شد.
70 روز بیشتر از ازدواجش نمی گذشت، غروب آفتاب نهم خرداد سال 60 در فیاضیه میقات جواد 24 ساله با فرشتگان شد.
مهدی برادر دیگرم در زمان انقلاب دبیرستان آقابزرگ می رفت که عکس های شاه را پاره کرد و از مدرسه اخراجش کردند، بعد از اخراج از مدرسه برای کار به کارخانه نساجی رفت اما بعد از مدتی وارد سپاه شد در حالیکه حقوق کارخانه چهار هزار تومان و حقوق سپاه دو هزار تومان بود اما می گفت کارکردن در سپاه معنویت و لذت خاصی برایم دارد.
مهدی ازدواج نکرده بود، با اینکه 17 سال بیشتر نداشت بسیار مودب و فهمیده بود، احترام همه را می گرفت، اخلاق، ایمان و گذشت فوق العاده ای داشت.
موقع رفتن به جبهه حنابندان کرد و رفت، دهم مرداد سال 62 عملیات والفجر دو میعادگاه او با رب الشهدا و الصدیقین شد.
حاج رضا برادر دومم بود، سیکل که گرفت رفت قم دنبال درس طلبگی و روحانی شد، می گفت: 'بعد از شهادت مهدی از اینکه من هستم احساس شرمندگی از شهدا و خانواده می کنم'، حاج آقا قرائتی بهش گفت رفتن تو برای خانواده ات با دو شهید خیلی سخت است.
اما حاج رضا احساس تکلیف می کرد و می گفت می دانم که شهادت تقدیر من است، برای اینکه ایمانش تکمیل شود با دختری از سادات ازدواج کرد و فردای همان روز نیز به زیارت خانه خدا و حج تمتع مشرف شد.
حاج رضا در 12 عملیات شرکت کرد او روحانی مردم دوستی بود که دارای اخلاق نیکو بود و همه را دوست داشت.
سال 63 یک هفته به عید بود، عیدی و اسفندی برای تازه عروس حاج رضا برده بردیم، مادرم در خانه تکانی ها دلشوره داشت می گفت می دانم خبر بدی در راه است.
شب عید بود پدرم گفت زانوهایم جان ندارد، خدایا تو به من صبر بده اگر برنامه ای هست روبروی کسی گریه نکنم، روز بعد آیت الله یثربی امام جمعه فقید کاشان به خانه مان آمد و خبر شهادت حاج رضا و وصالش به دو برادر هم آمد.
پدر و مادرم 17 سال انتظار جنازه اش را می کشیدند و چشم انتظار به دیار حق رفتند، دوماه بعد از کوچ مادر جنازه حاج رضا به همراه کوله پشتی اش آمد و همان کوله پشتی همراه او به آغوش خاک رفت تا رفیق نیمه راه نباشد.
قطعه دو دارالسلام شهدای کاشان مملو از عطر معنویت این سه پرنده سبکبال و یکهزار و 697 کبوتر خونین دیگر تا ابد بر خود می بالد.
حاج رضا زمان شهادت 25 ساله بود، چهره همیشه خندان او هرگز از یادها نمی رود.
فرازی از وصیتنامه روحانی شهید حاجی رضا ترنجی که اول اسفندماه سال 63 نوشته شده است: من همیشه آرمانم این بود که به مکتب و اسلام خدمت کنم، امیدوارم که مرگ من باعث خدمتی باشد، پیام خون شهیدان اسلام فقاهتی است، این پیام زلال را به گوش مردم ملتهای مستضعف برسانید و سخن شهیدان در یک کلمه خلاصه می شود و آن اجرای قرآن و مکتب است.
خواهر شهیدان ترنجی مفرد بعد از روایت سه پرواز عشق، آه سردی می کشد و جای خالیشان را کاملا برای خانواده و خودش به زبان جاری می سازد.
اکرم ترنجی مفرد می گوید: شهدا بسیار گمنام و در غربت بودند، وظیفه ماست که امروز ادامه دهنده راه آنان بوده و بر عهدمان با شهدا باشیم.
وی افزود: جوانان امروز با الگوگیری و ادامه سیره شهدا می توانند از شر گناهان مصون باشند.
خواهر شهیدان ترنجی مفرد با تاکید بر تجدید بیعت با ولی فقیه گفت: بدانیم بدون ولایت همه چیز بی ارزش است.
دوشنبه 18 اسفند 1393 ساعت 15:05
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تراز]
[مشاهده در: www.taraznews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]
-
اجتماع و خانواده
پربازدیدترینها