تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 1 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):در عمل مؤمن يقين ديده مى‏شود و در عمل منافق شك.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1801559669




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جوانان جشنواره شعر فجر را گرم کردند از شاهنامه خوانی دختر خردسال تا شب شعرهای عاشقانه و مذهبی جوانان/قزلی: برای جوانان پارتی‌بازی کردیم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: جوانان جشنواره شعر فجر را گرم کردند
از شاهنامه خوانی دختر خردسال تا شب شعرهای عاشقانه و مذهبی جوانان/قزلی: برای جوانان پارتی‌بازی کردیم
شب گذشته محفل جوانان شعر جشنواره شعر فجر با حضور جمع زیادی از شعرا در تهران برگزار شد.

خبرگزاری فارس: از شاهنامه خوانی دختر خردسال تا شب شعرهای عاشقانه و مذهبی جوانان/قزلی: برای جوانان پارتی‌بازی کردیم



به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، اولین محفل شعرخوانی در تهران اختصاص به شعرخوانی جوانان داشت که در این برنامه محمدعلی بهمنی شاعر معاصر، اسماعیل امینی دبیر علمی جشنواره و مهدی قزلی مدیرعامل بنیاد شعر و ادبیات داستانی حضور داشتند. دبیر این محفل حامد عسگری بود که برنامه را با یک غزل شروع کرد: و من که رهگذری در صدای بارانم هنوز فرق تو را با خودم نمی دانم تو هفت چلچله کوچی ،بهار تازه ئ من من  شکسته، اسیر چهل زمستانم تبر بگیر و بر آشوب  و تن به تن بشکن مرا که شاخه ای از یک درخت عریانم شبی بهشت خدا را به خاطر آوردم به اسم سیب رسیدم شکست دندانم ترانه ، سایه ندارد ترانه بی برگ است به خاطر تو از این پس درخت می خوانم سپند وکندر و آتش  چه قابلی دارد بیا بیا که برایت غزل بسوزانم!!! اما پیش از شروع شعرخوانی دبیر جشنواره مهدی قزلی را به عنوان مدیرعامل بنیاد و دبیر اجرایی جشنواره دعوت کرد تا سخن بگوید. قزلی: برای جوانان پارتی بازی کردیم مدیرعامل بنیاد شعر و ادبیات داستانی در ابتدای صحبت هایش گفت: اسم جوانان که به این محفل اطلاق شده است به این معنا نیست که پیشکسوتان شعرخوانی نکنند بلکه اساتید ما اینجا هستند. وی افزود: شعر بعد از انقلاب تکان جدی داشت و جوانان هم از این حرکت بی نصیب نماندند؛ بدون اینکه تهدید باشند؛ پا به پای شعرای قدیمی و پیشکسوت حرکت کرده اند. قزلی با بیان اینکه این جلسه پارتی بازی برای جوانان بود؛ گفت: این مجلس نهمین جلسه از محافل جشنواره شعر فجر است و دو محفل دیگر داریم که یک محفل شنبه برگزار می شود؛ یک محفل هم سه شنبه در قم؛ اختتامیه جشنواره شنبه 1ع اسفند در تالار وحدت برگزار می شود و امیدوارم که این جشنواره نظرها را جلب کرده باشد و بتوانیم راهمان را برای جشنواره های اینده باز کنیم. * شعرخوانی بهمنی به یاد مشفق کاشانی در ابتدای شعرخوانی‌ها به احترام حضور محمدعلی بهمنی از وی دعوت شد تا شعر بخواند. بهمنی نیز یاد مشفق کاشانی را گرامی داشت و غزل اول خود را برای وی خواست. وی همچنین به احترام فرارسیدن چهلم مشفق کاشانی درخواست کرد شعر خود را بدون موسیقی بخواند. درک زمانت را زبان بودی تفسیری از فهم زمان بودی شرحی معاصر داشتی اما از نادران باستان بودی پیرانگی در صورتت پیداو در سیرتی پنهان جوان بودی کاشان اگرچه با تو کوچک نیست اما تو ایران جهان بودی هم مهربانی با زمینت بود هم مهربان آسمان بودی هم می توان گفتن چنین بودی هم می توان گفتن چنان بودی هم دوستدارت شاعران بود هم دوستدارت شاعران بودی شعرت جنون عقل را داشت شرح مگوی عاقلان بودی در شعر من وصفت نمی‌گنجد آنی که می‌گفتی همان بود دومین غزلی که بهمنی خواند شعری عاشقانه بود: دستی از پینه وپایی همه تاول با اوست آخرینی که همه همت اول با اوست به گمان پوست نه ، سمباده ،ولی بی تردید طاقه طاقه دلی از مخمل و ململ با اوست صورتش بوم ترکهای کویری ،اما راز سبزینگی سیرت جنگل با اوست حرف شبنامه ی چشمش را تکثیر کنید که خبرهایی ازان تب زده مشعل با اوست رنگ از چهره ی زنگار پریده است که نور از محاق آمده و صافی و صیقل با اوست من که در اینه کاویدم و باور دارم حل لاینحل این گمشده جدول با اوست سومین غزل عاشقانه را محمد علی بهمنی با سلام به عشق خواند: نشد سلام دهم - عشق را جواب بگیرم غـــرور یـــخ زده را ، رو بــــه آفتاب بگیرم نشد که لحظه ی فرّار مهربان شدنت را بـــه یادگار ، برای همیشه قاب بگیــــرم نشد تقاص همه عمــر تشنه جانـــــی خود را به جرعه ای ز تو - از خنده ی سراب -  بگیرم چرا همیشه تو را ، ای همه حقیقتم از تو من از خیال بخواهــــم و یا ز خواب بگیــرم چقدر می شود آیا در این کرامت آبی شبانــه تـــور بیاندازم و حباب بگیــرم حصــــار دغدغه نگذاشت تا دقیقـه ای از عمـــر به قول چشم تو : « حالی هم از شراب بگیرم » خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من نشد که عرصه ی پروازی از عقاب بگیرم علیرضا قنبری شاعر جوان دیگری بود که برای شعرخوانی دعوت شد: گمانم ریشه رنج و غم و ماتم کی باشد گمانم علت هر غصه ای از دم یکی باشد شبی ادم به این روز سیاه افتاد با این سیب چرا باید تقاص عالم و آدم یکی باشد نخواه آرام گیرد شادی و غم در دلی با هم نبیاد جای خواب این دو نامحرم یکی باشد مگر هر دو به یک اندازه لذت برد از هم که هنگام جدایی سهم‌مان از غم یکی باشد قنبری در ادامه غزلی عاشقانه را برای حضار خواندک در من که می پیچد یارب یاربت آرام دل برده بود آرامش لامذهبت آرام آن شب که دور از دست من تب داشتی انگار در من کسی می سوخت از هرم تبت آرام حامد عسگری بدون وقت تلف کردن حسین زحمتکش را برای شعرخوانی روی سن فراخواند که وی یک غزل و یک ملمع برای حضار خواند: گـــرگم و دربــــه در خصــــــلت حیـــوانی خویش ضــــرر اندوختـــم از این همه "چوپـــانی" خویش تا نفهمنــــد "خــــلایق" کـــــه چه در "سر" دارم سالیــانی زده ام "مُهــر" به "پیشـــانی" خویش! منــــم آن ارگ! کـــــه از خــــواب غــرور آمیزش چشم واکـــرده "سحــــرگاه" به ویـرانی خویش رد شـــــدی از بغـــــل مسجــــــد و حـــالا باید... یا بچسبیــم به "تـــو" یا به "مسلمــانی" خویش گاه دیــــــن باعث دل "سنــــگی" ما آدم هاست "حاجیـــــان" رحـــــم ندارند به "قـربانی" خویش توبه گیریم که بازست درش! سـودش چیست؟! من که اقــــــرار ندارم به پشیمــــــانی خویش! مُهـــــر را پس بـــــده ای شیــخ کـه من بگذارم سر بی حوصـــله بر نقطـــــه ی پایــانـــی خویش * سعدآبادی: در جمع غزل خوان سپیدخواندن سخت است شاعر بعدی مجید سعدآبادی بود که وی به خاطر اشعار سپیدش میان شعرا شهرت خوبی دارد و «سربازی با گلوله برفی» وی با استقبال مواجه شده است. وی قبل از شعرخوانی گفت: در جمعی که همه غزل می‌خوانند سپید خواندن سخت است که امینی در تایید وی گفت: گفتنش آسان است و خواندنش سخت. درست شبیه عزراییل از در که وارد کلاس شد همه ترسیدیم و تا پای مرگ ایستادیم شبیه عزراییل نقشه ی ایران را که با مقیاسی کودکانه تر تخته سیاه کشیده بودم پاک کرد. گچ را برداشت و با معادله ای ثابت کرد هر که را بیشتر دوست داریم زودتر می میرد گفتم آقا صدای مرگ می آید گفت مرگ! ........ حیات خلوت با دو تا فرشته آب تنگ ماهی را  عوض می کند بالکن با عزرائیل چند روزیست پدرم را زیر نظر گرفته و من در اتاق پذیرایی سر بچه جنی را گرم کرده ام تا مادرش شناسنا مه آتش را از ثبت احوال بگیرد قایم باشک بازی می کنیم من چشم می گذارم او با بسم الله قایم می شود او چشم می گذارد من با انالله مثل دوتا بچه که چاله چوله های مرگ را خوب  یاد گرفته اند هی می خندیم و از دنیا می رویم هی می خندیم و به دنیا بر می گردیم  حیات خلوت دست دور کمر فرشته ها انداخته من از صدای شکستن تنگ فهمیدم عزرائیل از شانه های بالکن روغندان قدیمی را بر می دارد و به لولای در می زند تا شب به سراغ پدر  که رفت بیدار نشویم همه چیز عجیب است همه چیز عجیب تر از آن است که فکرش را کنی کتاب های کتابخانه جایشان را با شناسنامه ها عوض کرده اند  و من تنها شناسنامه خودم را دوست دارم همان که جلد زرد دارد همان که صفحه آخرش آرزوهایم را نوشته بودم ....... تنها دو نفر مانده بودیم من اگر لبخند می زدم یعنی نیمی از انسان های دنیا خندیده بودند تو اگر بغض می کردی نیمی از انسان های دنیا گریه کرده بودند   بلند شو بلند شو  و آخرین گلایل دنیا را بچین تا نسل گلها در دستان دخترانه ات                           منقرض شود یک رمان‌نویس هم در میان شعرا بود و حامد عسگری منصور علیمرادی را دعوت کرد تا برای شاعران شعرخوانی کند. وی به تازگی با کتاب «تاریک ماه» در جایزه هفت اقلیم برگزیده شده است. وی همچنین در ابتدای شعرخوانی‌اش درخواست کرد موسیقی قطع شود تا تمرگزش به هم نریزد. وی شعر درباره جنگ با لهجه محلی خواند. غلامرضا طریقی شاعر ترک زبان  نفر بعدی بود که حامد عسگری دعوت کرد. * دبیر جشنواره ترک است و متوجه می‌شود! وی در ابتدا با یک دوبیتی آذری خواند و پیش از آن از حضار عذرخواهی کرد که شعرش را متوجه نمی‌شوند. در این هنگام باز هم امینی گفت دبیر جشنواره ترک است و متوجه می‌َشود. بعد از خواندن نیز حامد عسگری گفت ما به تو اطمینان داریم و تشویقت می‌کنیم. من آتش عشقم که جهان در اثرش سوخت خورشید شبی پیش من آمد و جگرش سوخت آدم به تب دیدنم افتاد و پس از آن هر کس که به دیار من آمد پدرش سوخت آتشکده اهل بهشتم و من هر کس به جز این نظری داشت به پای نظرش سوخت اولین بانویی که برای شعرخوانی از سوی حامد عسگری دعوت شد تکتم السادات حسینی بود. مجری نمی‌دانست وی اهل کشور افغانستان است یا تاجیکستان. خانم حسینی قبل از شعرخوانی خود را معرفی کرد و گفت پدر ش از افغانستان است و مادرش از تاجیکستان و خودش ساکن قم. وی ابتدا شعری درباره کشورش خواند: از روزگار حمله ی چنگیز با من اند این مردمان خسته که از نسل آهن اند این شهر سرخ وارث دلتنگی من است؟ یا دختران بلخ همه سرخ دامن اند؟ در شهر من، فشنگ گلو بند زینتی ست آن جا به موی دخترکان گل نمی زنند در باغ آرزوی زمین کال مانده اند چشم انتظار لحظه ی سرخ رسیدن اند شیرین تر از تمامی افسانه های دور زیباتر از تمامی شبهای روشن اند ای ماه پشت ابر من! این روزها چقدر خفاشهای شب زده با نور دشمن اند هر چند جان مردم من غرق آتش است اما هنوز از وطنم دل نمی کَنند وی در ادامه غزلی عاشقانه خواندک باید بچینم از لبانت چیدنی ها را از مرمر لبخندنت روشنی ها را تا پر شوم از حس جنگل حال کوهستان بر می‌کشم موهات آویختنی‌ها را هر شب در آعوش خیالت خواب می‌بینم هم دیدنی‌ها را هم نادیدنی ها جان هستی و این جسم عاصی را نمی‌خواهی تا کی به جان خودم بدوزم ناتنی‌ها را یک بانوی شاعر این بار از نصف جهان برای شعرخوانی دعوت شد. پانته‌آ صفایی نیز دو غزل عاشقانه خواند: قدم می زنی سر به زیر چقدر چقدر آه شب بی نظیری چقدر من از روز گستاخی اش خسته ام شب شرمگین ذلپذیری چقدر بیا با من و بد چرخی بزن تو که ظهر داغ کویری چقدر ....... هم همچنین یک ترانه را هم در این محفل خواند با مطلع زیر: موهاتو شونه نزن بادو پریشون می کنی به افق خیره نشو خورشیدو داغون میکنی در ادامه جلسه برای تنوع موسیقی و آواز زنده اجرا شد و سپس حسین الیاسی برای شعرخوانی دعوت شد برای شعرخوانی. در ادامه جواد زهتاب دیگر شاعر اصفهانی حاضر در مجلس به شعرخوانی پرداخت: جنون می‌خواست آیینه و آب باشم که دیوانه روی مهتاب باشم کماندار اکر آبروی توست بگذار یکی از شهیدان محراب باشم سر چشمه ای مثل دلی زنده روم مبادا بخواهی که مرداب باشم اگر با تو روایی گردآفرین است قریبی بفرما که سهراب باشم زهی آرزویی است سعدی شدن آه که تقدیر من بود زهتاب باشم ...... اگر به خاطر عشق تو چاک چاک شوم خدا کند که درآغوش تو هلاک شوم قدم به ایده می گذاری و شادم به رخصتی که در خانه تو هلاک شو وی در انتها به درخواست مجری برنامه شعر طنز خواند. نگین فرهود شاعر جوان نیز در ابتدا شعری برای زنان زخم خورده از جنگ خواند و سپس غزلی عاشقانه: گیسو بریده ام سر قبر برادرم پاشیده روی زندگی ام خون خواهرم دنیا من از تو هیچ نمی خواستم به جز یک سهم کوچک از تن رنجور شوهرم گور تمام شهر شده چشم های من هر روز یک جنازه از آن در می آورم افتادم و بلند شدم هیچکس ندید دارم به روی شانه ی خود کوه میبرم از هر طرف بخوانی ام افسوس میخوری منظومه ی زنانه ای از هفت پیکرم سرباز یک اتاقم و تنهایی ام شده این روزها بزرگتراز خاک کشورم حالا بگو کجای جهان جای مردن است خاکم کنید در بغل امن مادرم .... به جستجوی تو حتا تهران را ولی نه! بیشتر از ان تمام تهران شبیه یک زن دیوانه ام که می بیند به شکل تو همه مردم خیابان را نگاه کن به درختان که دست‌های منند پر از شکوفه کن این شاخه های عریان را بگو بایستد این باد و با خودش نبرد از این کسالت هر روزه بوی باران را بهار یک گل خشکیده است لای کتاب اگر ورق نزنی صفحه زمتسان را بیا به خاطر این روزها که آزادیم هزار بار بچرخیم دور میدان را شاعر بعدی سیدحسین متولیان بود که دو شعر عاشقانه خواند اما متفاوت با هم. یکی از آنها غزلی عاشقانه با واژگانی سیاسی بود. هر چه را دوست بداری ز تو می گیرد عشق فصا رویش همه جا رنگ خزا می گیرد می روی و همه چیز از جریان می افتد می روی و غم دوری تو جریان می گیرد در ادامه نیز کاظم بهمنی دو غزل خواند؛ اولی عاشقانه و دومی برای حضرت زهرا (س) داشت ئدر یک عصر پاییزی زمان می ایستاد داشت باران در مسیر ناودان می ایستاد با لبی که کاربرد اصلی بوسیدن است چایی می نوشید و قلب استکان می ایستاد در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش روی سکوی نخست این جهان می ایستاد ..... شب اندوه کنار تو به سر می آید آفتابی و به امر تو سحر می آید آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده خار هم پیش شما گل به نظر می آید و نبوت به دو تا معجزه آوردن نیست! از کنیزان تو هم معجزه بر می آید به کسی دم نزد اما پدرت می دانست وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید پای یک خط تعالیم تو بانو بخدا عمر صد مرجع تقلید به سر می آید مانده ام روزی اگر باز بیایی به زمین چه بلایی به سر (( اهل نظر )) می آید ؟! مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر ملک الموت پی چند نفر می آید؟! *سوپرایز دبیر محفل جوانان و شاهنامه خوانی دختر خردسال در ادامه حامد عسگری سورپرایزی برای حضار رو کرد که به گفته خودش برگزارکنندگان مراسم نیز از آن خبر نداشتند. وی باران عسگری دخترش را برای شاهنامه خوانی دعوت کرد که این دختر خردسال جنگ رستم و سهراب را برای حضار خواند و در انتها مورد تشویق زیاد قرار گرفت. امینی: این قدر شاعر خوب هست که اگر صد محفل برگزار می‌شد همه با کیفیت بود اسماعیل امینی دبیر علمی جشنواره به دعوا حامد عسگری روی سن آمد تا کلامی بگوید. وی ضمن تشکر از شاعران جوان مجلس گفت: من هم میزبانم هم میهمان. در عالم ورزشکاری 30 سال را جوان نمی‌گویند اما در عالم شاعری باید شاعر پخته شود و تجربه کند پس حتی شاعر 40 ساله را هم جوان خطاب می‌کنند. وی ادامه داد: به برکت گسترش فرهنگی در بعد از انقلاب این قدر شاعر خود در سنین مختلف و شویه‌های متفاوت شعری وجود دارد که اگر جشنواره فجر صد تا محفل هم برگزار می‌کرد می‌توانست با یک کیفیت برگزار شود. امینی در خاتمه گفت: ما این محافل را جمع و جور برگزار کردیم و نتوانستیم از همه شعرا بهره بگیریم ولی انشاءالله در برنامه های بعدی بنیاد حتما این کار انجام می‌شود. نیما درویش، سجاد احمد لو، محمد شیخی، قنبری، امیر مرزبان، محمد سهرابی و حامد عسگری برای حضار به شعرخوانی پرداختند. به گزارش فارس، این محفل شعرخوانی به سیاق دیگر برنامه های فرهنگی با 45 دقیقه تاخیر آغاز شد و دلیل آن نیز دیر تمام شدن برنامه قبلی بود. از نکات قابل توجه این برنامه خواندن اشعار مذهبی در رسای حضرت زهرا و حضتر زینب توسط جوانان بود، ضمن این که دیگر اشعار عاشقانه نیز به خوبی با مخاطب ارتباط برقرار می‌گیرد. روی سن برنامه نیز تابلویی بود که شعرا بعد از شعرخوانی آن را به یادبود امضا می‌کردند. این جلسه در نهایت با شعرخوانی شاعران جوان کهبرخی از آنها در لیست اولیه نبودند حدود 21.30 شب به پایان رسید. انتهای پیام/و

93/12/08 - 15:06





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 112]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن