تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):حق زبان، دور داشتن آن از زشت گويى، عادت دادنش به خير و خوبى، ترك گفتار بى فايده و ني...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803783257




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

گفت‌وگوی تفصیلی با حمید داوودآبادی به بهانه انتشار «چادر وحدت»: در انتخابات دوره اول ریاست جمهوری برای احمد مدنی تبلیغ می‌کردم/ من رمان‌نویس نیستم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفت‌وگوی تفصیلی با حمید داوودآبادی به بهانه انتشار «چادر وحدت»:
در انتخابات دوره اول ریاست جمهوری برای احمد مدنی تبلیغ می‌کردم/ من رمان‌نویس نیستم
من از نوشتن کتابم هیچ قصدی نداشته‌ام. حرصی در خودم احساس می‌کنم که چیزهایی که در اطرافم اتفاق می‌افتد و آنها را می‌بینم، یادداشت کنم.

خبرگزاری فارس: در انتخابات دوره اول ریاست جمهوری برای احمد مدنی تبلیغ می‌کردم/ من رمان‌نویس نیستم



خبرگزاری فارس؛ حسین قرایی/ حمید داوودآبادی امروز نام آشنایی در حوزه ادبیات دفاع مقدس قلمداد می شود، قلم زدن او در هوای خوش بوی دفاع مقدس از او چهره ای محبوب و دوست داشتنی ساخته است البته گاهی اوقات زبان سرخش و همچنین تندش باعث رنجش برخی آدم ها شده ولی تنها چیزی که برای او بسیار مهم است رک گویی و دوری از نهان روشی است. خاطرات او از سال های ابتدای انقلاب (سال های پنجاه و هشت تا شصت)، بخشی از ناگفته هایی است که در کتاب 645 صفحه ای «چادر وحدت» روایت شده است. مصاحبه با او که بیشتر حول همین کتاب ارزشمند است را بخوانید؛ آقای داوود آبادی! کتاب «چادر وحدت» شما چند روزی است که منتشر شده. لحن این کتاب خاطره است. خاطراتی که در این کتاب آورده شده تقریبا و تحقیقا ناگفته هستند. یعنی اگر بخواهم لفظ قشنگی برای خاطرات شما به کار ببرم می توانم آنها را «خاطرات و خطرات» بنامم؛ «خاطرات و خطرات» سال های 58 تا 60 که در خیلی جاهای دیگر نقل نشده است. حتی ما کتاب های تاریخی جدی در این حوزه هم زیاد پیدا نمی کنیم، یعنی ما نمی توانیم دو یا سه کتاب جدی را در این فضای تاریخی نام ببریم که به قلم یکی از فرزندان انقلاب اسلامی نگاشته شده باشد. چه شد که شما به سراغ این دو سه سال آغازین انقلاب رفتید؟ چه دغدغه ای شما را -که سابقه نوشتن در حوزه دفاع مقدس دارید- به سمت نوشتن کتاب «چادر وحدت» و خاطرات سال های پنجاه و هشت تا شصت کشاند؟ جنگ برای من جوان دغدغه اول آن زمان به شمار می آمد. سالهای زیادی از جوانی ام را در جنگ بودم و بسیاری از دوستانم را در جنگ از دست دادم. در همان زمان جنگ اتفاقات و حوادثی را که برایم رخ می داد، یادداشت می کردم. بعد از جنگ تنها دغدغه ای که داشتم این بود که تمامی این یادداشت ها باید نوشته و به نسل های آینده ارائه شود، زیرا این ها خاطرات شخصی من نبودند بلکه خاطرات یک نسل بودند. وقتی در جبهه حاضر می شدم دیگر در فضایی به سر می بردم که یک ملت با آن درگیر بودند. من خاطراتی را که از جنگ یادداشت برداری کرده بودم و یا در ذهن داشتم را در چند مرحله به چاپ رساندم که در ابتدا «یاد یاران» چاپ شد و بعد از آن «یاد ایام» و «از معراج برگشتگان». بعد از یادداشت این خاطرات، در مقاطعی احساس کردم این خاطراتی را که من می نویسم به پیش زمینه های خودش که حوادث سال های ابتدایی انقلاب بود مربوط می شود و من هم نمی توانم این خاطراتم را از آن ها جدا کنم. به همین خاطر بود که تصمیم گرفتم تا این کتاب را یادداشت کنم. من در کتاب «از معراج برگشتگان» خاطرات کودکی تا پیروزی انقلاب را یادداشت کردم و همچنین خاطرات جنگ را نیز نوشته بودم و در این جا این دو سال جا می ماند. پیش خودم فکر کردم که همچنانکه بچگی من که با حوادث انقلاب همراه بوده اهمیت دارد، این برهه زمانی نیز از اهمیت خودش برخوردار است. این چنین بود که شروع به نوشتن این خاطرات کردم. به نحوی نوشتن کتاب «از معراج برگشتگان» باعث شد که من این مسیر را تا شروع جنگ ادامه دهم. بیشتر این اتفاقات و حوادث را یادداشت کرده بودم. در ابتدا قرار بود که در کتاب «از معراج برگشتگان» حوادث پیش از انقلاب تا آخر جنگ روایت شود. یعنی این کتاب شامل سه قسمت می شد؛ حوادث پیش از انقلاب، سالهای ابتدایی انقلاب و دوران جنگ. در ابتدا حوادث پیش از انقلاب و زمان جنگ را به چاپ رساندم و به خاطر حساسیت سال های آغازین انقلاب زمان بیشتری را برای کار کردن بر روی خاطرات کتاب «چادر وحدت» قرار دادم. در واقع این کار باید برای چاپ پخته تر می شد. در خاطرات سال های ابتدایی انقلاب گروه ها و احزاب و افرادی وجود داشتند که نسل امروز باید آنها را می شناخت. شش سال بر روی این مجموعه زمان گذاشتم که حاصل آن کتاب «چادر وحدت» شد. شما در این کتاب به طور دقیق به بیان جزئیات می پردازید. به نحوی به پیروی از کتاب تاریخ بیهقی که در آن جزئیات حوادث به خوبی توسط بیهقی بیان شده است، شما نیز همین روش را در پرداختن به اتفاق ها ولی با لحنی عامیانه تر پیش گرفته اید. تمامی این جزئیاتی که در این کتاب به تصویر کشیده اید را در ذهن خودتان به ثبت رسانده بودید؟ یا اینکه قبلا دقیقا در فیش برداری هایتان آن جزییات را هم ثبت کرده بودید؟ من همین الان با این خاطرات در حال زندگی کردن هستم. یعنی تمامی این خاطراتی را که در این کتاب بیان کردم دقیقا می توانم نقاط وقوع آن ها را مشخص کنم. بعضی مواقع نیز به مکان وقوع این حوادث می روم، مثلا مرکز مجاهدین در خیابان انزلی و یا شکنجه گاه سرهنگ زیبایی و... . تمامی این اتفاقات گویی در حال حاضر در مقابل چشمان من در حال رخ دادن هستند. خاطراتی که در کتاب «از معراج برگشتگان» نیز آورده ام دقیقا همین گونه هستند. من با این خاطرات زندگی می کنم، به همین جهت این خاطرات سال هاست که در ذهن من ثبت شده اند. اگر من بخواهم خاطرات کتاب «چادر وحدت» را برای شما تعریف کنم دقیقا مانند آنچه که در کتاب نوشته ام این خاطرات را برای شما تعریف خواهم کرد. یعنی با همان جزئیاتی که در کتاب آمده است این خاطرات را بازگو می کنم. من از بچگی یک روحیه کنجکاوی در وجودم داشتم که ماجراها و حوادث را خیلی ریز و دقیق نگاه می کردم. در واقع نگاه من به حوادث ریزبینانه و جزئی نگرانه بود. این ویژگی از کودکی به عنوان یک عادت در من نهادینه شده است. «لحظه‌های انقلاب» را 20 سال قبل خواندم کتاب «چادر وحدت» در مقاطعی مانند کتاب «لحظه های انقلاب» روایت شده است. این در جای جای کتاب دیده می شود. مثلا در تظاهرات بی حجاب ها و سایر قسمت ها. گویی شما در آن مقطع دوربینی به دست داشته اید و تمامی حوادث را مستند نگاری می کرده اید. آیا از کتاب «لحظه های انقلاب» محمود گلابدره ای و شیوه نوشتاری او در نوشتن کتاب تان بهره گرفته اید؟ - من حدود 20 سال پیش این کتاب را مطالعه کردم. کتاب بسیار زیبا و دلنشینی بود. جدا از این کتاب، شیوه بیان من همین گونه است. سایر کتاب هایی را که من چاپ کرده ام نیز به همین شیوه نوشته ام. یعنی من صحنه هایی را که با آن مواجه می شدم را عین یک دوربین ضبط می کردم و این امر هم دست خودم نبود و به طور غیر ارادی در ذهن من با تمامی جزئیات ثبت می شد. البته من در نوشتن خاطرات اخلاق خاصی دارم، مثلا همین جلسه ای را که در خدمت شما هستم را اگر بنابر طبق آموزش های خاطره نویسی یادداشت کنم، همین امشب 20 صفحه می نویسم و اگر هفته بعد بخواهم بنویسم ده صفحه و اگر ماه بعد بنویسم یک صفحه می شود. ولی من کاملا بر عکس این دستورالعمل هستم. یعنی من شاید شش ماه دیگر جلسه امروز را در 40 صفحه و با تمام جزئیات یادداشت کنم. من احساس می کنم از خاطراتی که در ذهن دارم، هر مقدار زمان بیشتری بگذرد موجب پخته تر شدن آن ها می شود. البته من یک شیوه دیگری در نوشتن دارم که گاهی اوقات در وبلاگم خاطراتی را یادداشت می کنم که کاملا عجیب و غریب هستند. احساس من از انتشار بعضی از خاطرات این است که وقت انتشار آنها را همین امروز می دانم. همچنین آنها را قبل از قرار دادن در وبلاگ یادداشت می کنم. من در گذشته یک دفتری داشتم به نام دفتر سوژه ها و تمام سوژه هایی را که می دیدم و به ذهنم می رسید را یادداشت می کردم. خوش قلمی شما ضریب بیشتری را به خاطراتی که در ذهنتان ثبت کرده اید می دهد. در قسمت هایی از کتاب بیان شما به گونه ای است که انگار  ما در حال تماشای مستندی هستیم که دقیقا با جزئیات تمام در حال نمایش می باشد، مانند آن قسمتی که دیدارتان با امام را توصیف می کنید و یا خیلی قسمت های دیگر کتاب. شما در این نوشته ها هیچ یک از عناصر خیال را در به کار نمی برید و فقط با آن صمیمیتی که خاص خودتان است شروع به نوشتن می کنید. راجع به این شیوه نوشتن توضیح دهید. بینید شما وقتی به سراغ کتاب «از معراج برگشتگان» که خاطرات دوران کودکی من می باشد می روید، تا به حال هیچ متنی اینگونه در رابطه با انقلاب از دید یک کودک نوشته نشده است. مخاطب وقتی این کتاب را می خواند خودش با نویسنده در عالم کودکی به سر می برد. یعنی من وقتی امروز این نوشته ها را می نویسم از دید همان بچه ای است که در آن روزگار  با اتفاقاتی مثل دیدار امام و... مواجه شده است. به همین خاطر است که مخاطب با این دست نوشته های من احساس همذات پنداری شدیدی می کند. خیلی از مخاطبین آثار من بعد از مطالعه کتاب ها بیان کردند که هنگام مطالعه، دیگر نویسنده را در این کتاب نمی دیدند بلکه خودشان نویسنده کتاب بودند و آن حوادث برای خودشان رخ می داده است. خاطرات و زندگی نامه مستندهای این چنینی یک بستر خوبی برای سایر قالب های هنری است. مثلا این خاطرات ظرفیت ساختن فیلم سینمایی و یا نوشتن کتاب های رمان و... را دارند. اتفاقا چند روز قبل با یکی از کارگردان های سینما دیدار داشتم و در صحبت هایی به من پیشنهاد داد که وارد فضای رمان نویسی شوم. من از قبول این کار امتناع کردم. حتی پدرم نیز به من پیشنهاد داد که خاطراتم را به صورت رمان بنویسم. من به ایشان گفتم که من هنر رمان نویسی ندارم. ایشان به من گفت که تو ظرفیت این کار را داری، ولی من گفتم که واقعیت امر این است که من اصلا رمان را قبول ندارم. رمان در حقیقت تخیل است و من قصد دارم که در ابتدا خودم را از خاطرات تخلیه کنم و بعد از آن شاید سراغ رمان نویسی بروم. پدرم به من گفت که حالا اگر تخلیه شده ای رمان نویسی را شروع کن. ایشان گیر داده بود که من رمان نویسی را آغاز کنم. حتی هنگامی که کتاب «یاد ایام» را به ایشان دادم بر روی آن نوشت : «امیدوارم که از این کتاب یک قصه خوب و هنرمندانه ببینم». آن کارگردان نیز شدیدا اصرار داشت که من نوشته هایم را در قالب رمان به چاپ برسانم. من به ایشان عرض کردم که اگر من این کتاب ها را به صورت رمان می نوشتم شاید دیگر امروز شما این احساسات را نسبت به کتاب نداشتید. من رمان‌نویس نیستم ما باید در ابتدا به زیبایی قالب خاطره پی ببریم و خاطره را به عنوان  یک قالب ادبی بپذیریم. یعنی ما هنوز شیرینی خاطره را حس نکرده می خواهیم به سراغ رمان برویم. من شاید نتوانم رمان نویس شوم ولی در حال حاضر خاطره نویس شده ام. هنر خودم را نوشتن خاطره می دانم و شاید افراد دیگری این ویژگی را داشته باشند که از این خاطرات، رمان و یا حتی فیلم نامه در بیاورند. سال 1372 در حوزه هنری نزد خانم مهناز بهمن دوره داستان نویسی می گذراندیم. ایشان وقتی من را شناخت، یک روز کتاب «یاد ایام» من را سر کلاس آورد و نقاط مختلف آن را با خودکار مشخص کرده بود و می گفت که اینجای کتاب یک داستان است وآن قسمت رمان.  به ایشان عرض کردم که امثال شما باید این کار را انجام دهند. من رمان نویس نیستم و کار من خاطره بود که نوشتم. امروز نیز همان فضا وجود دارد. در همین کتاب «چادر وحدت» صحنه هایی وجود دارد که شما با وجود سن کمتان در دل برخی از حوادث آن زمان حضور داشته اید مانند حضور در سخنرانی مسعود رجوی در دانشگاه تهران. حتی در آن صحنه کتک هم می خورید و شما را در داخل دستشویی های دانشگاه تهران می برند و زندانی می­کنند! به نظر من در این قسمت هاست که  نثر داود آبادی را از سایر نویسنده ها متمایز می کند. این در دل خطر رفتن کار هر کسی نیست. من درآن روزگار خودم را یک ناظر بر حوادث نمی دیدم بلکه می خواستم بدانم که این مجاهد ها چه کسانی هستند، به همین جهت به دل آن ها می رفتم. من آنقدر با افراد مختلف مواجه شده بودم که به راحتی می توانستم از چهره آنها تشخیص دهم که مثلا توده ای، مجاهد، فدایی و یا متعلق به سایر احزاب هستند. از همان زمان من دوست داشتم که در میان مجاهدین حاضر شوم و حرف های آن ها را بشنوم. یکی دیگر از ویژگی هایی که خیلی توجه من را در کتاب جلب کرد فضای آموزشی پیش از انقلاب بود که به خوبی در کتاب شما به تصویر کشیده شده است. من کتابی را به نام «خلوت مدیر» از علی اکبر والایی می خواندم. ایشان این کتاب را در قالب رمان و در فضای یک مدرسه روایت می کنند. ولی در کتاب شما مو به مو فضای آموزشی آن زمان ترسیم شده است. شما حتی در گیری هایتان با معلم جامعه شناسی را نیز برای خوانندگان بیان کرده اید. از ترسیم این خاطرات قصد نقد آموزش و پرورش آن زمان  را داشتید و یا بیان این خاطرات دلایل دیگری داشت؟ من اولا از نوشتن هیچ قسمتی از کتابم  هیچ گونه قصدی را نداشته ام. نسبت به چیزهایی که در اطرافم اتفاق می افتد و آن ها را می بینم ، یک حرصی را در خودم احساس می کنم که دوست دارم تمامی این اتفاقات را یادداشت کنم. یعنی این توانایی را در خودم می بینم که تمامی این حوادث را با جزئیات یادداشت کنم و اگر توانایی ساختن آن ها را نیز داشتم  حتما فیلم این حوادث را می ساختم. یکی از دلایل آوردن فضای مدرسه آن زمان شاید این بود که من خیلی دوست دارم فضای مدرسه آن زمان را به نسل امروز نشان دهم. اگر شما کتاب «از معراج برگشتگان» را بخوانید فضای آموزشی و مدرسه در آن جا خیلی دقیق تر بیان شده است. مثلا آوردن اسلحه در مدارس و سایر ماجراها را دقیقا در آنجا بیان کرده ام. این فضاهایی که من از مدرسه در کتاب آورده ام حتما در سایر مدارس نیز اتفاق افتاده است و تنها در مدرسه ما رخ نداده است. من تنها مدرسه و مدیریت آن و برخورد آنها با جبهه رفتن و سایر ماجراهای مربوط به مدارس را نوشتم و به نظرم تمامی این اتفاقات در جای خودشان نشسته اند. حتی از ناظم مدرسه مان که آقای محمد زاده بود در آن کتاب تعریف کردم و گفتم با وجود اینکه ایشان فردی حزب اللهی نبود ولی انقلاب را قبول داشت و از ما حمایت می کرد. یک نکته ای که در این کتاب به چشم می خورد تحلیل های شما در آن سال هاست. آیا واقعا یک بچه 15 ساله در آن سال ها تا این میزان صاحب تحلیل بوده ویا اینکه شما کمی در تعریف آن خاطرات غلو کرده اید؟ همه آن دوستانی که هم سن و سال من بودند و در چادر وحدت با یکدیگر بودیم همین گونه بودند. یکی از خوبی های بزرگ انقلاب این بود که بر روی حمید داودآبادی ها تاثیر بسزایی گذاشت و جوان های ما را شدیدا رشد داد. اگر شما به کتاب «از معراج برگشتگان» مراجعه کنید آنجا می بینید که نوشته ام پدرم در کودکی برای من از مصدق و فلسطینی ها و امام و... صحبت می کرد و من نیز سریعا تحت تاثیر این حرف ها قرار می گرفتم. در انتخابات دوره اول ریاست جمهوری برای احمد مدنی(جبهه ملی) تبلیغ می‌کردم یعنی به تعبیری انقلاب به شما بینش داد. حالا سوال من این جاست که چرا این فضا ادامه پیدا نکرد. چرا بچه های دبیرستانی امروز ما همچنین اطلاعاتی را در این فضاها ندارند؟ ما وقتی انقلاب کردیم خودمان وارد صحنه شدیم. برای انقلاب کتک خوردیم و کتک هم زدیم. من شب بیست و دو بهمن یک بچه چهارده ساله بودم ولی مانند یک رزمنده در میدان مبارزه حاضر بودم. دلیل این امر همین بود که ما انقلاب را برای خودمان می دانستیم. به نظرم جوان چهارده ساله امروز ما انقلاب را برای خودش نمی داند. ما خودمان را مدعیان انقلاب می دانستیم و به همین دلیل بود که برای دفاع از آن به خیابان ها می رفتیم. یکی از روزی های خداوند به من در آن زمان آشنایی با شهید بیوک میرزاپور بود. من هرموقع به بهشت زهرا می روم سنگ قبر این شهید را به خاطر استادی اش می بوسم. این شهید بزرگوار واقعا اطلاعات زیادی در اختیار داشت و با راهنمایی های پیوسته ایشان بود که ما مسیر را به درستی تشخیص دادیم. من در جایی از کتاب آورده ام که برای تبلیغات ریاست جمهوری برای مدنی تبلیغ می کردم. با توجیهات بیوک بود که از ایشان در ریاست جمهوری حمایت کردم. بیوک در واقع پیغمبر من بود و من خیلی او را قبول داشتم. بیوک در آن سال ها به من نصیحتی کرده بود که هنوز آن را به یاد دارم. او به من گفت که وقتی برای درگیری به سراغ فردی می روی که نشریه دارد حتما یک نسخه از نشریه اش را بردار و بخوان. بدان که با چه کسی طرف هستی و حتما اندیشه اش را بدان چیست و بعد با او مبارزه کن. در حالی که متاسفانه خیلی ها از روی عناد در سال های بعد شما را تند رو لقب دادند. آیا حمید داود آبادی در سن پانزده سالگی به چنین بینشی رسیده بود تا با راهنمایی های استادش بیوک میرزاپور با چشم باز پا به میدان مبارزه بگذارد؟ سال 1360 کتاب «بیست و سه سال» علی دشتی را خوانده بودم و بعد از خواندن آن کلی سوال برایم پیش آمده بود. همچنین در آن سالها کتابی به نام  «اسلام شناسی از دیدگاه فلسفه علمی» نوشته بابک دوستدار به چاپ رسیده بود که به شدت به اسلام حمله کرده بود. من به پیشنهاد بیوک این کتاب ها را مطالعه کردم. اگر آن کتاب ها را به جوان های امروز بدهیم بی دین می شوند. ما امروز استاد نداریم. ما استادی نداریم که امروز مثلا به ما بگوید که بروید و کتاب «تبیین جهان» رجوی را بخوانید. خیلی ها با خواندن این کتاب مجاهد شدند(خنده). شهید میرزاپور به من گفت این کتاب ها را مطالعه کن و بعد بیا سوالاتت را از من بپرس. یکی دیگر از ویژگی هایی که در این کتاب دیده می شود بخش پیوست های آن می باشد. این بخش خیلی هم قطور است و حدود دویست صفحه از کتاب را در برمی گیرد. این پیوست ها دارای چند ویژگی است. اولین ویژگی این پیوست ها این است که خیلی مبسوط است. یعنی اگر جوان امروزی آن را بخواند می تواند مثلا اعضای نهضت آزادی ویا اعضای مجاهدین خلق و سایر جریانات آن زمان را به خوبی بشناسد. دومین ویژگی آن، نوشته شدن این پیوست ها از دیدگاه یک آدم انقلابی است. دلیل شما از اضافه کردن این پیوست ها به کتاب چه بود؟ یک بار من را برای سخنرانی در مدرسه ی ابتدایی دعوت کردند. وقتی در مدرسه حاضر شدم به تلاطم افتادم که چگونه برای اینها خاطراتی از جنگ را بیان کنم. مشکل اصلی اینجا بود که آنها نمی دانستند که خاکریز، کاتیوشا، خمپاره و سنگر چیست. تعریف یک خاطره ده دقیقه ای دقیقا یک ساعت به طول انجامید. زیرا وقتی صحبت از خاکریز می شد چند دقیقه طول می کشید تا خاکریز را برای آنها تعریف کنم و بعد ادامه خاطره را بگویم. آن جلسه سخنرانی درس بسیار قشنگی به من داد. در واقع آن جلسه سخنرانی باعث شد تا تمامی عبارات و اسامی را که در کتاب به کار برده بودم در قسمت پیوست ها به طور کامل توضیح دهم. مثلا در کتاب «چادر وحدت» از یک سازمانی به نام توفان نام می برم و همچنین در قسمت دیگری از کتاب یک حزبی را به نام طوفان معرفی می کنم که با  ط دسته دار نوشته می شود. جوان های ما وقتی در کتاب با اسامی این احزاب و سازمان ها مواجه می شوند، می خواهند اندکی اطلاعات راجع به تفکرات آنها داشته باشند. وظیفه خودم دیدم که اینها را برای خوانندگان به خصوص نسل جوانتر توضیح دهم. من باید حزب رنجبران را برای جوانها توضیح می دادم، یا مثلا تفاوت آنها را با چریک های فدایی خلق بیان می کردم. یا اینکه باید بیان می کردم که تفاوت چریک های فدایی اقلیت و اکثریت در چه بود که موجب شد تا گروه اقلیت در سال 58 با نظام درگیر شوند ولی اکثریت تا سال 63 نیز در تهران به فعالیت خود ادامه دهند. به همین خاطر بود که فکر کردم ممکن است است سوالاتی برای جوان های ما پیش بیاید و نمی خواستم جواب های آن سوالات را از منابع دیگری مثل اینترنت و ویکی پدیا به دست بیاورند. همچنین خیلی سعی کردم تا آنجا که ممکن است پاسخ این سوالات را به طور بی طرفانه برای آنها بیان کنم. نکته دیگری که وجود دارد این است که حتی سعی کردم تمامی اسامی که در کتاب آورده بودم مانند اسلحه کلاشینکف، ژ3 و... را نیز در پیوست ها توضیح دهم. شما با توجه به اطلاعات خودتان این پیوست ها را نوشتید، یا از سایر منابع در تکمیل آن بهره گرفتید؟ صد در صد از منابع مختلفی برای کامل تر شدن آنها استفاده کردم. چرا اسم کتاب تان را «چادر وحدت» گذاشتید؟ اصلا چرا اسم چادر شما «چادر وحدت» شد؟ ما دوستی داشتیم به نام رضا افغان که ایشان این چادر را راه انداخت و خودش نیز این اسم را برای آن انتخاب کرد. دلیل او از انتخاب این اسم را نمی دانم، ولی چادر ما به مکانی برای اجتماع بچه های حزب الله تبدیل شد. بعدا این چادر به مقابل لانه جاسوسی انتقال پیدا می کند؟ نه، «چادروحدت» در همان مکان مقابل دانشگاه قرار داشت، ولی با شلوغ شدن لانه جاسوسی ما نیز مقابل آن یک شعبه برپا کردیم که به «چادر وحدت لانه» معروف شد. به گلابدره‌ای اجازه ورود به سینما نمی‌دادند سالها پیش وقتی آقای گلابدره ای در قید حیات بودند، در جلسه ای در منزل ایشان بودم که شما و آقای ده­نمکی نیز آمدید. از ماجرای دیدارتان با آقای گلابدره ای نیز برایمان صحبت می کنید؟ بعد از مطالعه کتاب ایشان خیلی علاقمند بودم تا آقای گلابدره ای را از  نزدیک ببینم. برای اولین بار او را در مراسمی در هتل لاله دیدم. در آن مراسم، آقای گلابدره ای، آقای سرهنگی، مرحوم ملاقلی پور، آقای کمره ای وجناب بهبودی بر سر یک میز نشسته بودیم. مدت ها بعد از آن دیدار، در ایام اکران فیلم اخراجی ها، یک روز برای تماشای این فیلم به سینما فلسطین رفتم. جلوی درب سینما پیرمردی را مشاهده کردم که قصد داشت برای تماشای فیلم به داخل سینما برود، ولی ماموران به او اجازه ورود نمی دادند. وقتی این صحنه را دیدم کارت خودم را به ایشان دادم تا برای تماشای فیلم به داخل سینما برود. بعد از آن ماجرا بود که ایشان در گزارشی در بانی فیلم از این کار من تجلیل کرد و اینگونه بود که رابطه ما با یکدیگر بسیار صمیمی شد. کتاب ایشان قطعا یکی از تاثیرگذارترین نوشته ها در زمینه انقلاب اسلامی به شمار می رود. همیشه برای ایشان یک حق استادی قائل بودم. یکه نکته ای می خواهم در اینجا خدمت شما عرض کنم و آن این است که همیشه با هر کسی که ارتباط برقرار می کنید، اگر یک خصلتی در شخصیت او می یابید که در خودتان نیست و یا نسبت به ایشان کمرنگ تر است باید به بزرگی او احترام بگذارید. دوستی داشتم که بیست سالش بود ولی به خوبی به زبان عبری صحبت می کرد. همیشه برای او احترام خاصی قائل بودم. یک روز به من گفت که آقای داودآبادی برای چه شما اینقدر به من احترام می گذارید؟ گفتم: یک چیزی در تو وجود دارد که من آن را ندارم. تو یک بزرگی نسبت به من داری و زبان عبری را بلدی ولی من بلد نیستم. پس تو از من بزرگتری و من خیلی از تو پایین ترم، به همین دلیل برای تو احترام زیادی قائل هستم. من برای هر کسی که برجستگی بیشتری نسبت به من داشته باشد احترام زیادی قائل هستم. گاهی اوقات نگاه شما در این کتاب در بستری از طنز روایت می شود. به نظر من این طنز یک وسیله ای است تا شما به عنوان یک نویسنده به خوبی حرف هایتان را برای خوانندگان بیان کنید. در رابطه با طنزی که در آثارم دیده می شود حضرت آقا یک نکته ای را در کتاب «یاد یاران» نوشته اند. ایشان در آنجا اینگونه بیان می کند: «این کتاب با روح طنزی که در همه جای آن پراکنده است از کتاب های دیگر جبهه گیراتر و جذاب تر است.» من تا به حال اصلا به این موضوع فکر نکرده بودم و چون اخلاقم طنز و شاد است بیان خاطراتم نیز اینگونه از آب درآمدند. به هیچ وجه در کتاب هایم چیدمان بندی نمی کنم؛ مثلا هیچ وقت نشده که قصد داشته باشم در قسمتی از کتاب طنز را جدی تر بیان کنم. یا در قسمتی دیگر از قضایای جدی و یا تلخ استفاده کنم. من هر چیزی را که در هر جا اتفاق افتاده است را نوشته ام. همیشه یک دیکتاتوری در آثارم داشته ام که عقیده دارم خواننده باید همه کتابم را بخواند. آن طنزی که شما از وجود آن در آثار من حرف می زنید در بیان و نگاه من وجود دارد. گاهی اوقات شوت بازی ها و شاد و شنگول بازی هایی داشته ام که در برخی از خاطراتم آنها را بیان کرده ام. برای چاپ آثارم از علیرضا کمره‌ای، مشورت و اجازه می‌گیرم شما در مقدمه کتابتان به آقای علیرضا کمره ای ارادت خاصی نشان داده اید. از ایشان هم که نامشان آذین کننده مقدمه شما شده است نیز می گویید؟ بعد از جنگ این احساس و نیاز نوشتن در من وجود داشت. من در سال 1359 یک معلم ادبیاتی به نام آقای مشایخی داشتم که الان خیلی علاقه دارم تا ایشان را یک بار دیگر ببینم. آقای مشایخی یک جذبه شدیدی سر کلاس داشت. به واقع تنها معلمی بود که هیچ کس جرات نطق کشیدن در کلاس های او را نداشت. ایشان دو خدمت بزرگ را در حق من انجام داد. اول آنکه ایشان هر وقت وارد کلاس می شد عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم» را با یک خط زیبا بر روی تخته می نوشت. یک روز من گچ را برداشتم و با نوشتن یک خط نستعلیق ادای او را سر کلاس در می آوردم که یکدفعه وارد کلاس شد. او آمد و دست من را گرفت و با کمک او نوشتم. همچنین به من گفت: هر موقع هر مشکلی داشتی پیش خودم بیا تا راهنمایی­ا­ت کنم. بعد از آن ماجرا دیگر پیش او نرفتم ولی حرفهای او تاثیر عجیبی روی من گذاشت. خدمت دیگر ایشان به من این بود که وقتی انشا نوشتم، دفتر انشایم را گرفت و سایر انشاهایم را نیز خواند. او بعد از خواندن آنها به من گفت: تو نویسنده خیلی خوبی خواهی شد. از حرف او خیلی خوشحال شدم. این حرف های آقای مشایخی جرقه عظیمی را در ذهن من به وجود آورد. دیگر طبق سخنان او من باور کرده بودم که نویسنده بزرگی خواهم شد. وقتی برای اولین بار نوشته هایم را به حوزه هنری بردم، آقای بهبودی و سرهنگی در آنجا حضور داشتند. آنها به من گفتند که این کارهای شما را باید آقای کمره ای ببینند. بعد از چند روز خدمت ایشان رفتم. ایشان کارهای من را خوانده بود و از من پرسید تحصیلات شما چیست؟ گفتم که سیکل دارم. گفت کارهایت عالی است و حتما باید آثارت را چاپ کنی. من اصلا آن خاطرات را برای چاپ به آنجا نبرده بودم و فقط می خواستم بگویم که من نیز یکسری خاطرات دارم. از آن روز به بعد بود که رابطه من با آقای کمره ای شروع شد و برای چاپ تمامی آثارم از ایشان مشورت و اجازه می گیرم. در واقع نظر ایشان برای من از اهمیت زیادی برخوردار است. همین کتاب «چادر وحدت» را ابتدا خدمت ایشان بردم و نظرات خیلی مهمی درباره کتاب دادند که برای چاپ، آنها را مدنظر قرار دادم. ایشان بعد از مطالعه کتاب گفت: «حمید! جای این کتاب شدیدا در خاطرات انقلاب خالی بود و هیچ کس تا به حال این حرف ها را که تو گفتی، نگفته بود.» اگر در سالهای اوایل انقلاب شهید میرزاپور استاد من بود و من را از خیلی از حوادث و بحران ها نجات داد، امروز آقای کمره ای در عرصه نوشتن حق استادی بر گردن من دارند. ممنون از اینکه وقت‌تان را در اختیار ما قرار دادید! من هم از شما تشکر می‌کنم. انتهای پیام/

93/12/17 - 09:04





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 27]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن