تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس مى خواهد دعايش مستجاب و اندوهش برطرف شود، به تنگدست مهلت دهد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826993633




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای درخواست فروهر از ناطق برای منبر در ختم پدرزنش/ ناطق‌نوری: آخر منبر شعر پروین اعتصامی خواندم


واضح آرشیو وب فارسی:آخرین نیوز: ماجرای درخواست فروهر از ناطق برای منبر در ختم پدرزنش/ ناطق‌نوری: آخر منبر شعر پروین اعتصامی خواندم

ماجرای درخواست فروهر از ناطق برای منبر در ختم پدرزنش/ ناطق‌نوری: آخر منبر شعر پروین اعتصامی خواندم


آقای حاج محمد خلیل‌نیا آمد سراغ من گفت پدرزن فروهر فوت کرده و پیغام داده که حاج آقا بیاید سخنرانی. ختم مسجد ارک بود. من رفتم دیدم جمع، جمع است. دانشجویان بودند. اساتید هستند. تیپ‌های مختلفی هستند. فروهر هم آدم بسیار مشهوری بود. انصافاً هم آدم شجاع و مبارزی بود.
آنا: در آستانه سی و هفتمین دهه فجر انقلاب اسلامی، روزنامه جمهوری اسلامی با حجت‌الاسلام علی‌اکبر ناطق نوری مصاحبه‌ای کرده است که گزیده‌ای از آن را در ادامه می‌خوانید: * پدرم آقای ابوالقاسم ناطق نوری روحانی بود. هم تهران منبر می‌رفت، هم مازندران. علت این هم که به ما ناطق می‌گویند، به خاطر پدرمان است. ایشان منبری توانمندی بود. وقتی مثلا به مازندران یا آمل یا شهرهای دیگر وارد می‌شد، می‌گفتند ناطق آمد. آدم توانمندی در نطق بود. چون نوری هم بود، یعنی از شهرستان نور مازندران بود، ما دیگر به ناطق نوری شهرت پیدا کردیم. دهه سی شمسی پدرم رفتند و شناسنامه‌مان را هم به ناطق نوری تبدیل کردند. یعنی فامیلی قبلی خودمان را عوض کردیم و نام شناسنامه‌ای ما هم به همان ناطق نوری تبدیل شد. * جالب است بگویم مرحوم آقای مجتهدی همان سال اول،‌ یعنی سال 1337 هجری شمسی، که تازه طلبه شده بودم و جامع‌المقدمات و سیوطی و... را می‌خواندم، مرا معمم کرد. یعنی من از 15 سالگی معمم شدم. * گفتم: حاج آقا، چرا مرا اینقدر زود معمم کردید؟ آقای مجتهدی جواب داد: من دیدم تو شاگرد زرنگ و باهوشی هستی،‌ نگران بودم که از درس طلبگی بیرون بروی و وارد عالم دیگری بشوی. برای اینکه با این استعداد و فراگیری در حوزه و طلبگی بمانی و به دانشگاه و کارمندی و... نروی، خیلی زود تو را معمم کردم. * آقای خویی هیچ موقع مقابل انقلاب و نهضت نبودند. آقای خویی اوائل مبارزات اعلامیه‌هایی به حمایت از مراجع ایران داشت. تا آخر انقلاب و نهضت امام خمینی هم مخالفت نکرد.
از امتیازات مرحوم آیت‌الله العظمی خویی همین بود که با انقلاب و نهضت موافق بود. مراجع دیگر هم همین طور. آقای حکیم، آقای شاهرودی (مرحوم آقا سید محمود شاهرودی). اینها با حرکت امام مخالفت نکردند. مرحوم آقای خویی در ذهنم هست که اعلامیه‌هایی هم نوا با انقلاب دادند. اما لیدر و رهبر مبارزه در ایران امام خمینی بود. * تا بعد از انقلاب، سالها بعد از پیروزی انقلاب هم نرفتم مدرکم را بگیرم. بعد از سالها، از دانشکده پیغام دادند که بیائید فوق لیسانس و دکترا ادامه بدهید. مدارکتان را بگیرید. من گفتم: لازم ندارم. خیلی مایل نبودم در رژیم شاه، در سیستم استخدام شوم. البته آموزش و پرورش عیبی نداشت. باید کار می‌کردند. من نیازی نداشتم. از راه نوکری امام حسین(ع) اداره می‌شدم. * قبل از پیروزی انقلاب، اگر یادتان باشد، مشکل نفت پیش آمد. آقای هاشمی رفسنجانی، آقای مهندس بازرگان، آقای دکتر یدالله سحابی، مهندس مصطفی کتیرایی اینها رفته بودند برای حل مشکل نفت. شهید بهشتی به من تلفن کرد و گفت: تو هم برو به کمک آقای هاشمی رفسنجانی. ما وقتی رفتیم همه جا آقای بازرگان را می‌شناختند، تحویل می‌گرفتند. یا آقای هاشمی رفسنجانی را بعد از سخنرانی‌اش در آبادان خیلی تحویل گرفتند. وارد ماهشهر که شدیم، آقای هاشمی دید که مردم ماهشهر همه را رها کرده‌اند و من را گرفته‌اند روی دوش و دارند می‌برند. گفت: چی شده اینجا؟ گفتم: من اینجا به عنوان محقق تهرانی یک ماه منبر رفته‌ام. مردم اینجا من را می‌شناختند. تحویل گرفتند. * یک مورد دیگر، مربوط به ختم پدر زن مرحوم داریوش فروهر بود. پدر زن داریوش فروهر، آقای اسکندری بود. دوستان ما چون با جبهه ملی و نهضت آزادی رفیق بودند و مبارزه می‌کردند، یکی از دوستان آمد پیش من. آقای حاج محمد خلیل‌نیا آمد سراغ من. صحاف بازار بود در بازار مسجد جامع. بچه محل ما هم بود. با اینها در تکیه ملک آباد با ما بچه محل بودند. آمد گفت که پدرزن فروهر فوت کرده و پیغام داده که حاج آقا بیاید سخنرانی. ختم مسجد ارک بود. من رفتم دیدم جمع، جمع است. دانشجویان بودند. اساتید هستند. تیپ‌های مختلفی هستند. فروهر هم آدم بسیار مشهوری بود. انصافاً هم آدم شجاع و مبارز بود. همه آمده بودند. پان ایرانیست‌ها، حزب ایرانی‌ها و... من رفتم درباره حکومت اسلامی صحبت کردم. حدیث معروف هر کس سلطان جائری را ببیند که حلال خدا را حرام می‌کند، باید با آن مبارزه کند و... اینها را گفتم و گفتم و آخر منبرم به عنوان چاشنی منبرم، شعر پروین اعتصامی را خواندم. این مجلس ختم بعد از تاجگذاری شاه در سال 46 شمسی بود. شروع کردم به خواندن این شعر پروین اعتصامی: روزی گذشت پادشهی از گذرگهی...
شعر را هنوز هم حفظ هستم. بخوانم تمام شعر را؟
*بله. بخوانید جالب است...
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوم بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است
آن پادشاه که مال رعیت خورد گداست
بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
‍«پروین» به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد زحرف راست همین، از حافظه این شعررا خواندم و داشتم می‌آمدم از منبر پائین که یک سرهنگ رحیمی نامی بود، آمد جلوی مرا گرفت. سرهنگ رحیمی از مبارزین آن زمان و از یاران آیت‌الله طالقانی بود. بعد از انقلاب هم مدتی رئیس دژبان ارتش شد. آمد جلوی منبر و خطاب به من با صدای رسا گفت: احسنت، عجب چاشنی خوبی برای منبرت درست کردی. این شعر، آن هم بلافاصله بعد از تاجگذاری شاه خیلی خطرناک بود. فردای آن روز دستگیر شدم و تحت شکنجه قرار گرفتم. بازجوی من آن وقت یک فردی بود به نام سرهنگ تهامی. او در بازجویی من را با کابل می‌زد و می‌گفت: روزی گذشت پادشهی از گذرگهی... با کابل می‌زد و با تمسخر این شعر را می‌خواند. در همان دستگیری ممنوع‌المنبر شدم. * من از مازندران جاده چالوس با فولکسی که داشتم می‌آمدم به تهران. تنهاهم بودم. نزدیک غروب بود، رسیدم سد کرج. یک دفعه دیدم دو تا زن بی‌حجاب، دو تا بچه هم با آنها است. اینها آمدند وسط جاده و جلوی ماشین مرا گرفتند. آمدند وسط جاده. من مجبور شدم ایستادم. گفتند: حاج آقا، ما از دور شما را دیدیم و فهمیدیم روحانی هستید، مامخصوصا جلوی شما راگرفتیم. قرار بود برای ما ماشینی بیاید و نتوانسته، هوا هم سرد است و ما باید به کرج برسیم. حقیقت این است که ما جلوی ماشین دیگری را هم نمی‌توانستیم بگیریم. می‌ترسیدیم. شما روحانی هستید و ما خاطرجمع هستیم. گفتم: خانم من روحانی و شما بی‌حجاب. اینجامن را می‌شناسند. توی همین سدکرج، خوزنکلا، من ماه مبارک رمضان منبر رفته‌ام. این جاده مرا می‌شناسد. خلاصه التماس کردند که می‌خوریم به تاریکی و هر جور شده ما را به کرج برسانید. یک نفر از آنها جلو نشست چون پایش ناقص بود و نمی‌توانست عقب فولکس بنشیند. او جلو نشست و‌ یک خانم و دو تا بچه‌ها عقب فولکس نشستند. خلاصه با هر مکافاتی بود سوار شدند و من راه افتادم. بحث را با آنها شروع کردم. گفتم: خانم شما مسیحی هستید یا مسلمان؟ گفتند: مسلمان هستیم. گفتم: پس چرا حجاب را رعایت نمی‌کنید. خلاصه بحث حجاب را شروع کردم. خانم دانشجویی که جلو نشسته بود، گفت: ما را پدر و مادر همین جوری تربیت کرده‌اند. من شروع کردم به بحث درباره حجاب. یادم هست که این موضوع را مطرح کردم که فلز زن و مرد یکی است. اما مردها مثل آهن هستند. آهن را تریلی، تریلی، بغل دیوار می‌ریزند. اما شما دیده‌اید که طلا و جواهر و زمرد را در دسترس قرار بدهند. اینها را می‌گذارند در صندوق نسوز، پنهان می‌کنند. امیرالمومنین علی(ع) می‌فرماید: زنان مثل ریحان هستند. گل هستند. باید از باد و بوران محفوظ بمانند. بعد، کرج که رسیدیم و پیاد‌ه‌شان کردم، همان خانم دانشجو از من پرسید: حاج آقا، من برای موضوع حجاب چه کتابی بخوانم. یادم هست که کتاب مرحوم آقای مطهری، کتاب مسئله حجاب را به او معرفی کردم.



سه شنبه, 21 بهمن 1393 ساعت 12:10





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آخرین نیوز]
[مشاهده در: www.akharinnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 91]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن