تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرگز دل به باطل بودن حق و به حق بودن باطل يقين نمى كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804129845




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

راهی که آوینی با «سوره» پیمود/ «سید» هرگز دچار دگردیسی فکری نشد - اخبار ایران و جهان |


واضح آرشیو وب فارسی:مهر: گفتگو با جهانگیر خسروشاهی-1؛
راهی که آوینی با «سوره» پیمود/ «سید» هرگز دچار دگردیسی فکری نشد

جهانگیر خسروشاهی


شناسهٔ خبر: 2487616 جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۳:۱۸
فرهنگ > رسانه

«شهید آوینی همیشه می‌گفت کار در «سوره» برای من مانند کار در روایت فتح است و معتقد بود نباید فکر کرد که حوزه هنری در قبال این مجله اعتباری به دست می‌آورد، بلکه اعتبار همه ما از انقلاب، امام و شهداست» خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ: جهانگیر خسروشاهی از نویسندگان بسیار کم حرف حوزه ادبیات انقلاب اسلامی است. از آن دست نویسندگانی که عمل را به گفتار ترجیح می‌دهند و البته وقتی پای اظهار نظر و صحبت به میان آید، سرمگوهای زیادی برای گفتن دارد. شنیدن حرف‌های او درباره تاریخ ادبیات انقلاب اسلامی و جریان‌های فرهنگی انقلاب، انگیزه‌ای شد برای راضی کردن وی به این گفتگو هرچند که بخشی از این گفتگو به مرورِ نحوه آشنایی او با سیدمرتضی آوینی و خاطراتش از مجله «سوره» گذشت. بخش نخست از این مصاحبه را در ادامه می‌خوانید:* جناب خسروشاهی در بیوگرافی منتشرشده از شما اولین نقطه عطف در فعالیت ادبی‌تان حضور در حوزه هنری و مجله سوره است. بفرمائید که چگونه این حضور و اتفاق برای شما رخ داد؟من از سال ۶۵ با حوزه هنری در ارتباط بودم اما از سال ۶۸ بود که در حوزه هنری مشغول به کار شدم. سال ۶۵ مسئول دفتر ادبیات حوزه هنری حسن احمدی بود. البته نه آن حسن احمدی که این روزها می‌بینیم و می‌شناسیم! آن زمان او جوانی لاغر اندام و خیلی خوش ترکیب بود و در جایی که الان تماشاخانه مهر است، با دوستان دیگر فعال در ادبیات مشغول به کار بود. بعد از آن سال‌ها و با گذر از اتفاقاتی که بر حوزه گذشت مانند مصاحبه پنج‌ساله آقای مخملباف و خروج برخی از نویسندگان و شاعران از حوزه هنری در سال ۶۸ بود که من به حوزه هنری رفتم.* برای چه کاری؟ من از طریق آقای سیدمرتضی آوینی وارد حوزه هنری دشم. آن زمان در ساختمان معروف خیابان بخارست فیلم «سراب» در دست ساخت بود. این فیلم را شهید آوینی به صورت مشترک با چند نفر از دوستان روایت فتح و با موضوع مهاجرت ایرانیان به خارج از کشور می‌ساخت. سر ساخت همان فیلم بود که آقای آوینی من را وارد سیستم حوزه هنری کرد.* اصلاً با آقای آوینی چطور آشنا شدید؟ اواخر سال ۶۵ یا اوایل سال ۶۶ یکی از دوستانم من را به آقای آوینی در گزوه جهاد صدا و سیما معرفی کرد. آن زمان من البته خودم مطالب در مورد جنگ می‌نوشتم و فعال بودم. من اولین داستانم را سال ۵۷ نوشتم که از بین رفت. به هر حال جایی بود که برای بازرسی آمدند و هر چه یافتند، سوزاندند. من در زمان آشنایی با آقای آوینی اشتغال فرهنگی داشتم. ساختمان شبکه خبر فعلی در کنار واحد پخش آن زمان در اختیار بچه‌های گروه جهاد صدا و سیما بود. آن زمان تازه اوایل آغاز و تولید برنامه‌های روایت فتح بود. من برای دیدن آقای آوینی رفتم به آن ساختمان. یادم می‌آید آقای آوینی در نمازخانه بود که برای بار نخست دیدمشان. چند کلمه‌ای با هم صحبت کردیم و ایشان خواستار ماندن من در آنجا شدند و من هم بدون هیچ مقاومتی بی‌آنکه به کار و گرفتاری که داشتم فکر کنم، در آنجا ماندم. من با گروه جهاد و روایت فتح البته کاری نداشتم جز کاری که آقای آوینی می‌خواست. یادم هست من را برد به اتاق خودش و یک صندلی برای من کنار میز تدوینش گذاشت و گفت بنشین. هر چند روز یکبار از او می‌پرسیدم من چه کار کنم؟ می‌گفت همینجا بنشین. البته گاهی هم پیش می‌آمد در مورد کارهای مختلف از من سوال می‌کرد و یا در برخی جلسات با دوستان فرهنگی اش من را نیز می‌برد.* در تدوین از شما نظر هم می‌خواستند؟ نه اصلاً. گاهی چند فیلم به من می‌دادند که عمده‌شان فیلم‌هایی بود که گروه جهاد ساخته بود و به طور عمده به موضوع عمران و کشاورزی مرتبط می‌شد و از من می‌خواست این فیلم‌ها را ببینم و برایش یادداشت بنویسم. آن زمان من مشغول نوشتن داستان‌های خودم نیز بودم. مثل «نفوذ از کوهستان» که حتی عنوان فصل‌های آن را با همفکری سیدمرتضی آوینی نوشتم.من تنها کنار آقا مرتضی بودم و نمی‌خواهم به کارهای خُردم اهمیت بدم. یادم هست از من خواست تحقیقی درباره سوره یوسف انجام بدهم یا مثلاً برایش کتاب «شاعران در زمانه عسرت» آقای داوری اردکانی را پیدا کنم که در آن زمان در دسترس نبود چون سال ۴۲ منتشر شده بود. منظورم از این حرف‌ها این است که من همیشه به خواست خودشان در کنارش بودم و اصرار هم به این کار داشتند. شاید برای دوستان دیگر سوال مطرح می‌شد که چرا؟ اما خودم هم نمی‌دانستم. برای من دیدن ایشان به هر صورت یک نقطه عطف بود. ایشان با من قرار گذاشته بود که هر روز ساعت سه و نیم، چهار، همدیگر را ببینیم. من آن زمان در شاه عبدالعظیم زندگی می‌کردم. در کوچه کنار کوچه‌ای که آقای آوینی در منزل پدری‌اش در آن متولد شده بود. آن خانه را البته امروزه خراب کرده‌اند که کاش این اتفاق نمی‌افتاد و به عنوان میراث فرهنگی نگاهش داشته بودند ... بگذریم. من از شاه عبدالعظیم می‌آمدم جام جم. یک روز برای دیدنش رفتم و  گفتند که نیست و رفته از سازمان بیرون. نمی‌دانم چه شد که رفتم در اتاقشان دیدم یک کاغذ چسبانده روی کمد و رویش نوشته فلانی از تو عذر می‌خواهم. مادرم مریض شده و امروز زودتر رفتم و ... و. آن کاغذ را برداشتم و هنوز هم دارمش. این اتفاق برایم فوق العاده بود اینکه او برای قرارهایمان اینقدر اهمیت قائل می‌شد و آن دیدارها برایش تا این اندازه مهم بود که بر هم زدن یکی از آنها باعث می‌شد از من عذر بخواهد.* چطور آقای آوینی شما را با حوزه مرتبط کرد؟ ایشان من را فرستادند به محل ساختمان سمعی بصری حوزه هنری در تقاطع سمیه و نجات الهی. طبقه چهارم. گفت آنجا یک نفر شبیه من هست و به او بگو من را مرتضی فرستاده است. رفتم سراغ آن فرد و فهمیدم سید محمد آوینی، برادر آقا مرتضی بود. همان روز از من خواست که در مورد تصویر شهیدی که می‌خواست در مجله شماره اول سوره منتشر شود مطلبی بنویسم. این ابتدای کار من بود.* در مورد فضای سوره در دوره اول بگویید. چه چیزی ذهن شما را در آن بیشتر به خودش جلب می‌کرد؟  وقتی وارد آن فضا شدم آقایان گودرزی و واعظی و فراستی و خانم زواریان و سیدمهدی شجاعی و مرحوم سیدمجید حسینی را دیدم که دور آقای آوینی جمع شده بودند و قرار بود این جمع حزب‌اللهی مجله‌ای منتشر کنند. مجله سوره تا سال ۷۰ که دچار تغییر مدیریت شد، مجله‌ای تاثیرگذار بود و البته بعد از تغییر مدیریت نیز اینطور ماند. برخی مقالات به آقای آوینی که آن زمان سردبیر نبود، ارجاع می‌شد. از من می‌خواست که بخوانمشان و نظرم را بدهم. خودش هم با نام‌های مستعار سجاد، شکیب و فرهاد گلزار، مطلب می‌نوشت اما با این حال قوام و ستون مجله ایشان بودند. این ماجرا بود تا سال ۷۰ که میان مدیریت وقت حوزه و آقای سیدمحمد آوینی و همکارانش اختلافاتی پیش آمد. برخی از آنها شاید مالی بود و برخی هم به مسائل کاری بر می‌گشت. بالاخره انتشار برخی مطالب و تصاویر و ... ایجاد حساسیت کرده بود. من ماه اول که در مجله کار کردم آقای آوینی به من ۳ هزار تومان حقوق دادند. تا سه هفته من خرجش نکردم چون باورپذیر نبود که بخواهم از او حقوق بگیرم ...* از ماجرای تعطیلی سوره چه به خاطر دارید؟ سیدمرتضی همیشه می‌گفت کار در سوره برای من مانند کار در روایت فتح است. یادم هست روزی به دفتر مجله رفتم و متوجه شدم دوستان همه از مجله رفته‌اند. آقای آوینی می‌گفت که دوستانی که از ما جدا شده‌اند، تلقی اشتباهی از این کار دارند. نباید فکر کنند حوزه هنری در قبال این مجله اعتباری به دست می‌آورد بلکه اعتبار همه ما از انقلاب و امام و شهداست.* یعنی دوستان فکر می‌کردند حوزه هنری در حال سوء استفاده از آنهاست؟ نمی‌دانم. این را هم از سید شنیدم که نقل کردم. آقای آوینی می‌گفت وجودمان باید وقف انقلاب شود نه اینکه فکر کنیم وجودمان قرار است به جایی اعتبار دهد. با این حال آقای شجاعی و گودرزی و سیدمحمد آوینی از مجله رفتند. مجله ماند و آقای آوینی و خانم زواریان و برخی دیگر از دوستان. آن روزها آقای آوینی تصمیم به ادامه دادن انتشار مجله گرفت. یادم هست یک دسته کاغذ گذاشت روی میز من و از من خواست برای اولین بار آنها را ویرایش کنم. برای من سخت بود اما شروع کردم. اولین مطلب مصاحبه با آقای جلیل رسولی بود که من آن را ویرایش کردم. از آن زمان تا آخر زمستان ۷۱ من تنها دو کار در سوره داشتم. یکی کمک به سردبیر به صلاحدید خودش و دیگر ویراستاری.* اختلاف‌ها در مجله از کجا شروع شد؟ شما فکر می‌کنید شهید آوینی در اواخر عمر دچار دگردیسی فکری شده بود یا دیگران بودند که اینچنین شدند؟ به نظر من برای آقای آوینی عبارت دگردیسی مناسب نیست. ایشان قبل از انقلاب به همه سوراخ‌سنبه‌های ادبیات و هنر سر کشیده بود و خودش می‌گفت در مقالاتش که از یک راه طی شده با دیگر دوستانش صحبت می‌کند. او در سال ۵۷ تغییر کرد. ظهور عصر امام خمینی (ره) او را تغییر داد و این تا دم شهادت ثابت ماند. دوستان وقتی از مقتل فکه ایشان را به عقب می‌آوردند، دائم می‌گفتند نترس آقا مرتضی چیزی نیست. فکر می‌کنید ایشان چه می‌گفته؟ دائم می‌گفته فکر می‌کنید من می‌ترسم؟ من یک عمر است منتظر این لحظه بودم و ذکر می‌گفته است. آقای آوینی تفکرش اگر هم تغییر کرد به سمت کمال بود. او به نوعی خاطرجمعی رسیده بود. اما خُب برخی تغییرات ظاهر بود. مثلاً زمانی که من در گروه جهاد با ایشان آشنا شدم، تقریباً اکثر اوقات روزه بودند. اما این اواخر دیگر اینطور نبود. در مورد پوشش دیگر می‌دیدیم پالتو می‌پوشند و ساعت که هیچ وقت نمی‌بستند به دستشان، می‌بندند و حتی دیدم که ساندویچ می‌خورند؛ ساندویچی که درباره‌اش با من خیلی صحبت کرده بودند و آن را نوعی سمبل غربزدگی می‌دانستند. منظورم از خاطرجمعی این است که از این مسائل دیگر عبور کرده بودند. ایشان می‌دانست که راهش را پیدا کرده و چاره‌ای جز شهادت برای رسیدن به آن ندارد. آخر سال ۷۱ می‌گفت من بهشت را پیدا کرده‌ام و البته منظورش فکه بود. می‌گفت دیگر از این پس ۱۰ روز در مجله‌ام و باقی را می‌خواهم بروم منطقه. با این همه آقای آوینی اقتضائات را درک می‌کرد و با آن همراه بود و اهل رفتار متحجرانه نبود.* از اختلافات اواخر حیات ایشان با برخی گروه‌های فکری، چه چیزی یادتان هست؟ آن زمان جنگ بوسنی تازه شروع شده بود. ایشان در مجله و در صفحه دو، عکس یک رزمنده بوسنیایی را زده بود با پیشانی بند الله اکبر ولی لباسش به نوعی غربی بود. یا در مورد دیگر عکسی از جشنواره کن با قطع دو در دو روی جلد مجله منتشر شد که در آن گویا خانمی بدون حجاب قرار داشت. همین‌ها مجله را زیر سوال برد. اجازه بدهید از این بخش بگذریم... اسم‌ها را نگوئیم، بهتر است.* فرجام مجله در نهایت چه شد؟ بعد از شهادت آقا مرتضی تا هفت شماره بعدش را سیدمحمد آوینی منتشر کرد اما بعد دوباره به دلایلی متوقف شد. بعد مجله کم کم مبدل به فصلنامه شد و آقای میرفتاح سردبیر شدند.ادامه دارد...









این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن