واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۸:۴۴
یکی از شاعران و نویسندگانی که برخی وابستگیهای افراطی و بیشتر سیاسی، او را سوزاند و نبوغش را پرپر کرد «اسماعیل شاهرودی» است. باقر رجبعلی در متنی که به مناسبت دهم بهمنماه سالروز تولد اسماعیل شاهرودی در اختیار بخش ادبیات ایسنا گذاشته نوشته است: یکی از شاعران و نویسندگانی که برخی وابستگیهای افراطی و بیشتر سیاسی، او را سوزاند و نبوغش را پرپر کرد «اسماعیل شاهرودی» است، آن نماد رنج و دربهدری که زخمهای زمانه بر وجود نازنینش عمیق و کاری بود، و آن ظریفِ شکننده که از همان آغاز نوزدهسالگی اشتباه کرد حزبی شد، جوان بود و نمیدانست کسی که دلداده شعر و شاعری است و تخلص «شوریده» را هم برای خود برگزیده تا زندگیاش را بیقاعده و رها با تغزل سپری کند، نمیتواند در سرسپردگیهای قاعدهمند و زنجیرصفتِ مخالف با این رسم مألوف نویسندگان و شاعران، منفعل بمانَد و دم برنیاورد! «هر کس که او کلون دهانم بود/ حرف مرا برای رقیبان برد» و چنین شد که نازکآرای تنش در تندباد الزامات تحمیلی این قوم و قید و بندهاشان، تاب نیاورد و قربانی اعوجاجات ناگزیرشان شد. «آینده» (نام فرزندش) را هم بیحکمت جایگزین شوریده کرد. این طبیعی است، زیرا شاعر و نویسنده، غوطهور در آینگی است و چنین فضیلتی در چنان تعهدات غیرقابل انعطافی نه تنها کاربرد و مفهومی (به معنای اصیل خود) ندارد، که بروز آن و واکنشها از آن طرف، اساسا مترادف با از دست دادنِ تمرکز و تربیت عاطفی است. نقل است او (که نام محمد را هم براساس شناسنامهاش باید به اول اسماعیل اضافه کنیم) با پای برهنه از بیمارستان و تیمارستان فرار میکرده! و تو وقتی این را میشنوی یادِ پیشانینوشتِ یکی از شعرهایش میافتی: «با یاد پدرم، آن پیرمرد که وقتی، از او شنیده بودم: من پنجاه سال از زندگی را پا برهنه دویدهام» و تصویری از یک تراژدیِ «پانوراما» برای همیشه در ذهنت نقش میبندد، گویی این نما، خود گویای تمامقدی از زندگیِ مقدرشده چنین نوابغی است. و بعد که خاطرات دردمندانه پرستار غیررسمی اما واله شاعر را (در تلاشهای کوشنده شعر، علی باباچاهی) میخوانی، نتیجه میگیری که تعصب افراطی و عشق کور به جریانهای مادی، این بلاها را آوار کرده است. «هر وقت کاغذ و دوات فریدون – یا دفتر و کتاب منوچهر - بر جای خود نبود - هر کس چو من لباس مندرسی داشت مدرسه - میشد بدو ظنین». و چه مظلوم بود – لابد - که همسرش نزهت وثوقی حتی 17 سال بعد از جدایی از او، با یک بغل لباسِ شسته، به بیمارستان و تیمارستان میآمد تا آنها را با لباسهای چرکشده شاعرِ مجنون (که وقتِ گشتن توی حیاط، صندلی و نیمکت نمیشناخت و اسیر خاک و زمین بود) مادرانه عوض کند و دوباره هفته بعد همین عمل را به تکرار بنشیند. او تعجب میکرد از اینکه یک دختر جوان و تنهای شهرستانی که خودش هم شاعر بود، چطور در آن وانفسا کار و زندگیاش را رها میکند هر روز میآید آنجا تا شاعر مورد علاقهاش را تر و خشک کند و غذا بر دهانش بگذارد! دیگران هم چنین تعجبی را بروز میدادند! نکند این دختر، خودش دیوانهتر از شاعر است و یا قصد و غرض و سوءنیتی دارد!؟ حتی پسرِ شاعر «آینده» هم یک بار که از آمریکا آمده بود به بیمارستان (یا تیمارستان)، به دختر جوان گفته بود شما چرا اینقدر احساساتی هستید!؟ اینها همه باعث شد دختر پر بزند و مجنون را تنها بگذارد، مجنون هم از تنهایی دق کند. اینجاست که ناخودآگاه، گریهای متلاطم، همراه با آمیزهای از جیغ بنفش، اعصابت را درمینوردد و تمامنمای انعکاس وجودت میشود. یادت میرود که در چنین مواقعی باید عقلایی رفتار کرد و «جسم» را از یاد برد، «روح» را در نظر آورد؛ همان که اگر دستاوردی مانا از خود به جای گذاشته باشد خاطرهاش زنده میماند و در فضای همیشه تاریخ جاری است. و اسماعیل شاهرودی از آنجا که بخشی از شعرهای ناب سرزمین ما از نبوغ او تراویده، نامش همچنان جاری است. گو اینکه در این وجیزه او از زاویه دیگری توجه برانگیخته و آن، علاقهاش به داستاننویسی است؛ علاقهای نه چندان جدی که ماحصلش را در یک کتاب لاغر با شش داستان کوتاه خواندهایم و جز آنها، در تورقِ جانفرسا و پُرگرد و غبارِ نشریات زردشده و شکننده قدیم، در جُنگی به نام «فلکالافلاک»، (فقط در یک شمارهاش) ناگهان دو داستان کوتاه دیگر از او در مقابل چشمان حیرتزده جستوجوگرت سبز میشود تا آثار اینچنینیاش در تعداد بیشتر، مجال نقد و بررسی را فراهم آورند. با این حساب، هشت داستان از شاعری که در داستاننویسی هم تفننی و تجربههایی داشت در دست است که نامهایشان اینهاست: چند کیلومتر و نیمی از واقعیت، دوست داشتن، همراه پدرم، کوک، توی راه شناسایی بیشتر، اینطرف کوچه ایکس، شاید نزدیک بیس سال و یه دیوار سنگی تو آسمون. به جز دو داستان آخر، بقیه آنها در کتاب «چند کیلومتر و نیمی از واقعیت» سال 1349 در انتشارات بوف منتشر شدهاند و مشخص نیست چرا این دو داستان در مجموعه مذکور جای داده نشدهاند. البته یکی از آنها (یه دیوار سنگی تو آسمون) چون تاریخ نگارش 50.7.5 دارد طبیعی است که در مجموعه نباشد اما آن دیگری (شاید نزدیک بیس سال) که تاریخ نگارشش 49.6.20 است مشخص نیست چرا کنار گذاشته شده! گو اینکه در بررسی فرقی نمیکند آثار یک نویسنده یا شاعر در کجا و چگونه چاپ شدهاند، همین که نوشته شدهاند و در جامعه هستند، مجوز نقد و بررسیشان خود به خود صادر شده است. بنابراین، با در دست داشتن هشت داستان از شاعرِ «امشب ای نفت ته مکش به چراغ - پیت پیت ای فتیله کمتر کن»، به بررسی آنها مینشینیم ضمن احترام (و البته بیتوجه) به اوجی که اسماعیل شاهرودی به عنوان «شاعر» در آن ایستاده است. *بخشی از کتاب منتشرنشده «فراز و فرود داستاننویسی شاعران ایران» انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 62]