واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:
نمایش «نمیدونم فردا چی میشه» اثری از تنسی ویلیامز، نمایشنامهنویس مشهور آمریکایی است دوستت دارم با صدای آهسته بهندرت میتوان نمایشنامهنویسی را پیدا کرد که تمام آثارش شاهکار و ارزشمند باشد. حتی نویسندگان بزرگ دنیا هم در میان نوشتههایشان، چند تایی اثر کماهمیت دارند. تنسی ویلیامز آمریکایی نیز از این قاعده مستثنا نیست.
دوستداران هنر نمایش در جهان و ایران، او را با نمایشنامه های ماندگار «باغ وحش شیشه ای» و «اتوبوسی به نام هوس» می شناسند، اما این روزها نمایشنامه «نمی دونم فردا چی می شه» - یکی از متن های کمتر خوانده و شناخته شده این نویسنده - با کارگردانی سمیرا مهدوی در فرهنگسرای ارسباران تهران در حال اجراست؛ نمایشی ساده با یک کارگردانی معمولی و قابل قبول. داستان نمایش به ماجرای ارتباط عاطفی میان زن و مردی می پردازد که مشکل کوچکی با هم دارند، اما زن آن را بزرگ و حل ناشدنی جلوه می دهد. مَرد که معلم مدرسه است، نمی تواند خوب حرف بزند و از مشکل کمرویی رنج می بَرد. او نمی تواند جمله هایش را تمام کند یا منظورش را خوب برساند. زن که از علاقه او به خود باخبر است، این مساله را به شکلی سادیسم گونه دستمایه ریشخند مرد و تفریح خود قرار داده است. در روایت این قصه، تنسی ویلیامز بیشترین بار اطلاعاتی را بر دوش زن گذاشته است. او یک ریز حرف می زند و حرف می زند و در طول حرف هایش یا مرد را مسخره می کند یا پیشداوری و قضاوت، و مرد گویا به خاطر حس عاشقانه اش نسبت به زن نمی تواند گستاخی او را پاسخ دهد، اما جالب آن که در پیشرفت داستان، مخاطب به مرور درمی یابد زن نیز با مشکل حادی گریبانگیر است. او دارو می خورد، خنده های بی دلیل و وحشیانه سر می دهد یا ناگهان ابراز خستگی و کلافگی می کند. این همان حلقه مفقوده ماجراست که متاسفانه خیلی دیر برای تماشاگر فاش می شود؛ این که زن به افسردگی مبتلاست و در حقیقت او نیز مانند مرد تنهاست و نیاز به همدم و هم صحبت دارد. مرد که به نظر می رسد این موضوع را از آغاز دریافته، خود را به دست سرنوشت و زن می سپارد تا در کنار او به آرامش برسد. از منظر زن، آنچه سبب ملاقات های تکراری شبانه آنها شده، وابستگی است، نه دلبستگی؛ اما مرد عاقبت با اعترافی دیرهنگام، زن را متوجه اشتباهش می کند. او می گوید «دوستت دارم و می ترسم»، و چیزی که موجب ترس مرد شده، نه خود دوست داشتن، که ابراز دوست داشتن است. او زن را دوست دارد، ولی با صدای آهسته. در کارگردانی نمایش، اتفاق ویژه ای را شاهد نیستیم. سمیرا مهدوی متن ویلیامز را خیلی خطی و سرراست به اجرا درآورده است. میزانسن ها دور از هر گونه تصویرسازی پیچیده است و ریتم و روایت نمایش، درست مانند رابطه زن و مرد، کُند و کش دار و گاهی کسالت بار. در دکور ثابت و قاب های تکراری نمایش، بازیگران مجبورند مخاطب را تنها با نحوه بیان و بازی های گفتاری ـ بیشتر در مورد زن ـ به دنبال خود بکشانند. حتی مرد هم که این فرصت را دارد تا با بروز بازی های رفتاری، فضای جذابی را به نمایش تزریق کند، به دلیل کارگردانی فاقد خلاقیت مهدوی، از این امتیاز محروم مانده است. یکی از لحظه های کُشنده و بی تاثیر نمایش، صحنه بازی دومینوست. به راستی چرا تماشاگر باید دقایقی طولانی را شاهد یک بازی ناآشنا و خاص میان دو شخصیت نمایش باشد، بی آن که بداند میان آنها و بازی شان چه می گذرد یا چه معنایی باید از آن بازی استنباط شود؟ با توجه به این که شخصیت ها نام ندارند و می توان مشکل آنها را به هر فرهنگ و قومیتی نسبت داد، آیا بهتر نبود با انتخاب یک بازی آشنا و جهانی تر ـ برای نمونه شطرنج ـ علاوه بر رمزگشایی از افکار و دغدغه های شخصیت ها، زمینه جذاب تری برای سرگرمی تماشاگر فراهم می شد؟ در میان دو بازیگر نمایش، محمدعلی حسینعلی پور بسیار خوب و موفق عمل کرده است. نحوه بیان و نگاه او، شخصیت ساده لوح و خجالتی مرد را بدرستی نشان می دهد و با آن که در بیشترین لحظه های نمایش، حرکت بخصوصی ندارد، ریزترین و ساده ترین حرکت های او، احوال و افکار مرد را بیرون می ریزد. نگاه کنید به جایی که مجبور است چسب زخمی را دور انگشت زن بپیچد و این کار ساده را به شکلی نصفه نیمه ـ از سر خجالت ـ انجام می دهد. اشاره انگشت مرد به انگشت زن یک بازی نمایشی کوچک، اما بشدت جذاب و شیرین خلق می کند. بازی راحله طاهری گرچه چندان در ذوق نمی زند و تماشاگر می تواند آن را تحمل کند، ولی تکرار بیش از حد خنده های عصبی و اغراق آمیز، زن را از وجه افسردگی و بیمارگونگی دور کرده و او را بیشتر موجودی بدجنس و دیگرآزار نشان می دهد. در حالی که زن هم به اندازه مرد، نیازمند اوست. اگر زن در بازی خود از سکوت های طولانی و نگاه های مفهومی و سرزنش بار به مرد استفاده می کرد، بی شک می توانست وجوه بیشتر و پنهان تری از شخصیت زن را به نمایش بگذارد، اما طاهری در این شکل از بازی، بی ضرورت گرفتار خنده های ناخوشایند و پرگویی های کلافه کننده و آزارنده شده است. در مجموع باید گفت نمایش «نمی دونم فردا چی می شه»، هرچند دستاورد ضعیفی برای گروه اجرایی نیست، اما پیش و بیش از هر چیز به آثار تجربی و دانشجویی شباهت دارد تا یک اثر حرفه ای و کامل از کارگردانی که حدود ده سال است در حوزه تئاتر و بویژه کارگردانی فعالیت می کند. احمدرضا حجارزاده / جام جم
 
پنج شنبه 4 دی 1393 ساعت 02:15
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 119]