تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ مرد و زن مؤمنى نيست كه دست محبت بر سر يتيمى بگذارد، مگر اين كه خداوند به اندازه ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821179979




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سزاي از هم بريدن دولت‌هاي اسلامي


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: سزاي از هم بريدن دولت‌هاي اسلامي
مولانا در دفتر دوم مثنوي حكايتي دارد از باغباني نيرنگ‌باز (كنايه از كسي كه همه چيز دنيا را متعلق به خود مي‌داند) كه در باغ خود، سه مرد صوفي و فقيه و علوي را تاب نمي‌آورد و چون مي‌داند كه نمي‌تواند به تنهايي از پس هر سه آنها بر آيد، با نيرنگ‌هاي ساده آنان را از يكديگر جدا و هر يك را به تنهايي سر مي‌كوبد.
نویسنده : غلامرضا صادقيان 
مولانا در دفتر دوم مثنوي حكايتي دارد از باغباني نيرنگ‌باز (كنايه از كسي كه همه چيز دنيا را متعلق به خود مي‌داند) كه در باغ خود، سه مرد صوفي و فقيه و علوي را تاب نمي‌آورد و چون مي‌داند كه نمي‌تواند به تنهايي از پس هر سه آنها بر آيد، با نيرنگ‌هاي ساده آنان را از يكديگر جدا و هر يك را به تنهايي سر مي‌كوبد. آن داستان در كليت و برخي بخش‌ها مصداق پيوند و دوستي كشورهاي اسلامي با يكديگر است كه دشمن با نيرنگي ساده براي سركوب همگي آنان، با يكي به ظاهر دوست مي‌شود تا ديگري را از پا در آورد و براي نابودي همه آنان به همين نقشه تا پايان اميد بسته است.
ديروز كه رهبر انقلاب به سران كشورهاي اسلامي توصيه كردند عليه يكديگر حرف نزنند و دشمني با ايران به عنوان اساس سياست خارجي برخي دولت‌هاي منطقه را خلاف عقل دانستند، اين داستان مولانا به ياد آمد، حكايتي كه در پايان به نابودي فقيه و علوي و صوفي مي‌انجامد و پشيماني آنان سودي ندارد.
رهبر انقلاب فرمودند: «اينكه رؤساي كشورهاي اسلامي يا روشنفكران كشورهاي اسلامي عليه يكديگر حرف بزنند - ولو فقط حرف باشد - دشمن را جَري مي‌كند، به دشمن اميد مي‌دهد. همچنان‌كه واقعيت امروز، همين است.» و در جاي ديگر: «من شنيدم بعضي از دولت‌هاي منطقه، سياست خارجي خودشان را بر مبناي معارضه با ايران قرار داده‌اند! چرا؟ اين خلاف عقل است، خلاف حكمت است، اين كار كار ابلهانه‌اي است.» مولانا در آغاز حكايت خود به اخلاق پيمان‌شكنانه آن سه مسلمان اشاره مي‌كند و سپس به اينكه در هر حال جماعت ايشان مانع پيروزي مرد باغبان است: «گفت با اينها مرا صد حجت است / ليك جمعند و جماعت قوت است» اما باغبان، صوفي را به بهانه آوردن گليم به اتاق مي‌فرستد و چون با فقيه و آن مرد شريف تنها مي‌شود، به آنان مي‌گويد حساب شما از اين صوفي شكم‌خوار خسيس جداست، زيرا يكي از شما فقيه است كه ما به فتواي او نان مي‌خوريم و ديگري شه‌زاده و سيد و از خاندان رسول است.
همين تعريف ساده، فقيه و علوي را مي‌فريبد تا خود را از صوفي جدا كنند: «وسوسه كرد و مرايشان را فريفت /آه كز ياران نمي‌بايد شكيفت». باغبان هم سراغ صوفي مي‌رود و سر او را با چوب سخت مي‌كوبد: «كوفت صوفي را چو تنها يافتش/ نيم كشتش كرد و سر بشكافتش». صوفي در دل به دوستان خود مي‌گويد من كه رفتم اما كاش شما ديگر تفرقه نكنيد: «گفت صوفي آن من بگذشت ليك/‌اي رفيقان پاس خود داريد نيك» و سپس چيزي مي‌گويد كه امروز هم كشورهاي اسلامي مي‌توانند به يكديگر توصيه كنند: « مرمرا اغيار دانستيد هان! نيستم اغيارتر زين قلتبان». دولت‌هاي اسلامي هرچقدر هم كه احساس اختلاف و دوري از يكديگر كنند، از دشمنان كافر و مجوس خود كه به يكديگر نزديك‌ترند و ملت‌ها ي آنان كه نزديكي‌شان بسيار بيشتر از دولت‌ها ست  و همه بر يك آيين و كيش هستند. پس ريشه اين همگرايي با دشمن اصلي عليه هم‌كيشان و هم‌زبانان چيست؟!
صوفي اما كار جدايي را ادامه مي‌دهد و با فرستادن مرد شريف علوي به سوي كاري، با فقيه خلوت مي‌كند كه از كجا معلوم او سيد و آل پيغمبر باشد. حساب او نامعلوم اما تكليف علم و فقاهت تو معلوم است. به اين ترتيب فرصتي مي‌يابد تا سيد علوي را نيز سر بكوبد. سيد نيز در دل همان آرزو و همان حرف را براي فقيهي كه فريب تفرقه و نيرنگ بازي دشمن را خورده است مي‌كند و اين حقيقت را بر زبان مي‌آورد كه ما هر چه كه بوديم از دشمن ظالم كه براي هم كمتر نبوديم، پس چرا خويشتن را به دشمن فروختيم: «شد شريف از زخم آن ظالم خراب /با فقيه او گفت من جستم از آب /گر شريف و لايق و همدم نيم / از چنين ظالم تو را من كم نيم».
باغبان سراغ فقيه تنها مي‌رود؛ سراغ كسي كه تا كنون گمان مي‌كرد با بريدن از دوستان مي‌تواند بر سر خوان كدخدا بنشيند و از باغ او بهره‌اي ببرد اما حالا تنها گشته بود و چون باغبان را با گرز گران بر بالاي سر خود ديد: « گفت حق استت بزن دستت رسيد/ اين سزاي آنكه از ياران بريد».
حكايت مولانا به نوعي حكايت دولت‌هاي اسلامي و كشورهاي منطقه غرب آسياست كه اكنون با كدخداي جهان يك به يك مي‌سازند تا از او بهره‌اي ببرند و دوستان و هم زبانان و هم كيشان و بلكه هم مذهبي‌هاي خود را در آتش تفرقه و دشمني انداخته‌اند. اين كاري است ابلهانه و عاقبت آن همان سرنوشت مردان حكايت مولاناست.



منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۰ دی ۱۳۹۳ - ۰۰:۱۶





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سیاسی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن