واضح آرشیو وب فارسی:فارس: توصیف محمد حنیف از محمدعلی گودینی
کتابی از رنج و تلاش و کار گِل و کار دِل
گودینی عزیز! تو را در خلوت پیش از سرزدن سپیده دیدهام که پالتوی بلندت را دور تن نحیفت میپیچیدی و منتظر آمدن اولین اتوبوس دو طبقه صبح میشدی تا از آنجا به کارخانه بروی و ریههایت را به تاراج بگذاری.
خبرگزاری فارس – گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛ بیستودومین «عصرانه ادبی فارس» هفته گذشته به تجلیل از محمدعلی گودینی، نویسنده پرداخت. محمد حنیف به همین مناسبت متنی را خطاب به گودینی در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است که از نظر میگذرد: گودینی عزیز! سابقه آشنایی من و تو، به اندازه فرصت همصحبتی کوتاهیست، در خلال یک سفر درون شهری. همین، با این حال، گویی سالهاست که تو را میشناسم، تو را در روستاهای کوهستانی و سرد دیدهام، در همانجا که جغرافیای «تالار پذیرایی پایتخت» شده است. با تو در کلاسهای درس شبانه همکلاس بودهام، یادم میآید خسته از کاری طاقت فرسا میآمدی و می نشستی پشت آن میزهای فلزی سرد و فکر میکردی که باید غول فقر را با فرشته علم به زانو درآوری. تو را در خلوت پیش از سرزدن سپیده دیدهام که پالتوی بلندت را به دور تن نحیفت میپیچیدی و در حالی که بخار نفسهایت را تماشا میکردی منتظر آمدن اولین اتوبوس دو طبقه صبح میشدی تا از آنجا به کارخانه بروی و ریههایت را به تاراج بگذاری. تو را در سالهای بعد، وقتهایی که بچههایت بزرگ میشدند دیدهام ، پشت در درمانگاههایی که پزشکان هندی، فارسی را لهجه اهالی روستاهای ایران حرف میزدند و پول ویزیتشان آنقدر کم بود که ما بتوانیم آن را بپردازیم تو را ... وای آنقدر از تو در مکانهای مختلف این مملکت خاطره دارم که میتوانم با آنها یک کتاب خواندنی بنویسم، کتابی از رنج و تلاش، امید و آرزو ، شکست و پیروزی و کار گِل و کار دِل. خوشحالم که بزرگداشت تو برگزار شد، هر چند نمیدانم با چه کیفیتی، اما ضمن سپاس از آنان که به یاد تو بودهاند، از تو خواهش میکنم چند صدتا از سکههایی را که گرفتهای به ورزشکاران و هنرپیشگان مظلومی بدهی که یک عدۀ از خدا بیخبر، به جای کارت پایان خدمت واقعی، کارت جعلی در پروندۀ ایشان گذاشته و آنها را محتاج پول یارانه کردهاند. گودینی عزیز! اگر به اعتبار اینکه تو از کارگری به نویسندگی رسیدهای و به همین دلیل دارند فیلمها از زندگیات میسازند و تو را به عنوان الگوی جوانان کارگر معرفی میکنند و از همین رو، روسای بانکها برای دادن وامهای کم بهره به تو، دارند از همدیگر سبقت میجویند، مواظب باش تا مبادا این جایگاه را با نقل مکان از آپارتمان اینچنینی به خانه آنچنانی از دست بدهی. در نهایت و به دور از تعارف، از اینکه تو باعث شدی از پیله انزوای چند ماههام بیرون بیایم خوشحالم. من نه قصد تمجید آثارت را دارم، چرا که جز یکی از آنها، توفیق مطالعه بقیه را نداشتهام، نه با برخی نظراتت احساس یگانگی میکنم، اما آنقدر عزیزی و بزرگ، که نمیتوانم از نوشتن چند سطری کوتاه در باره تو صرف نظر کنم. و نوشتن من از تو با وجود فاصلههای نگرشی، خود پیامی روشن است در ضرورت برانداختن این دیوارهای تنگنظرانه فرهنگی. شاید اگر دیرتر به دنیا میآمدی، در زمانهای که سوسیالیسم رئالیستی بر ادبیات داستانی این مرز و بوم چنبره زده بود، یا کمی آنسوتر روی بر جهان میگشودی و فرصت داد و ستد فرهنگی بی حب و بغض برایت فراهم بود، داد و ستدی که زمینه ساز رشد هر انسان پویایی به شمار میرود . امروز جایگاه تو بهتر پاس داشته میشد. من البته به دور از خطکشیهای فرهنگی برآنم تا به چند دهه تلاش بیوقفه تو دست مریزادی بگویم. زیرا میدانم تو برای رسیدن به این جایگاه، زحمات جانفرسایی کشیدهای. به یاد دارم روزی را که هر هفته برای انجام کاری به دیدار دوستی میرفتم و در آن جا یک آقازادۀ مودب هم میآمد، کسی که فرزند مدیر دوست من بود، یک روز که جای آن آقازاده را خالی دیدم، از دوستم علت غیبت آقازاده مذکور را ( که البته انسان بسیار شریفی هم بود) جویا شدم. و دوستم گفت: حنیف جان! راه من و تو مثل این کوه البرز است، پرصخره و صعبالعبور و پر خطر. و راه امثال ایشان، مثل اتوبان تهران قم است، صاف و چند بانده و کم خطر. بعد تعریف کرد که چگونه ابوی آن بزرگوار، چند بار از کیسه بیتالمال رئیس یک دانشگاه غیر ایرانی را در همایشی ایرانی دعوت میکرده و حالا هم آن آقازاده در دانشگاهی که رئیسش نمکگیر شده، رفته برای ادامه تحصیل. گودینی عزیز! تو نه این امکانات را داشتی، نه بورس داخلی گرفتی، نه پست و مسئولیتی. تو هنوز در ادامه همان راه کوهستانی هستی، در گردنهای که شاید به قله نزدیک باشد، همین که هنوز داری میروی ، یعنی که در راهی، یعنی که خسته نشدهای . با همه این اوصاف، میدانم که امروز دیگر برای تو، کار از این حرفها گذشته است، میدانم که داری به آنها که تو را و امثال تو را نمیبینند و جایگاهت را پاس که نمیدارند، هیچ، تاب هم نمیآورند، میگویی: به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن که شبی نخفته باشی به درازنای سالی غم حال دردمندان نه عجب گرت نباشد که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی محمد حنیف انتهای پیام/
93/10/07 - 09:41
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 88]