تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سفره هايتان را با سبزى، زينت دهيد ؛ زيرا سبزى با بسم اللّه الرحمن الرحيم، شيطان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804605119




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطره شیرین ملاقات با امام بعد از عملیات


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:


لحظه های ماندگار؛
خاطره شیرین ملاقات با امام بعد از عملیات
امام چند دقیقه در جایگاه ایستاد و با دستانش احساس بچه ها را پاسخ گفت. وقتی برای خروج از حسینیه به طرف در می رفت، یکی از بچه ها با صدای بلند گفت: «تو را به جان مهدی (عج)، رهنمود، رهنمود»



  به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، سال 1361 شمسی، شاید درست چند دقیقه بعد از اتمام عملیات آزادسازی جاده «پیرانشهر ــ سردشت» زمزمه ها درباره ی قولی که «محسن رضایی» قبل از شروع عملیات به بچه ها داده بود، شروع شد. بچّه های «تیپ ویژه‌ی شهدا» برای آزادکردن جاده ای 120 کیلومتری با ضد انقلاب ها و موانع طبیعی و غیر طبیعی و هوای سرد و استخوان سوز منطقه جنگیدند و و در یکی از روزهای آبان ماه، نیروهای «تیپ ویژه شهدا» و «ارتش جمهوری اسلامی» در 30 کیلومتری شهر «پیرانشهر» به هم دست دادند و این الحاق، یعنی جاده آزاد شد. خودمان هم باور نمی کردیم این پیروزی بزرگ توسّط ما رقم خورده باشد. حالا زمان وفای به عهد بود؛ «بردن بچه ها به دیدار امام».
روز موعود فرا رسید. نیروهای «تیپ ویژه شهدا» به همراه جمعی از خانواده های شهدای منطقه‌ی کردستان برای دیدار با امام عازم تهران شدیم.  

  وقتی به تهران رسیدیم، برای استراحت ما را به یکی از پادگان های سپاه بردند. همین قدر می دانم که تا صبح چشم روی چشم نگذاشتم و در خیالات شیرین دیدار با امام غرق بودم که صدای اذان مرا به خود آورد. بلند شدم، روی تخت نشستم. طلوع خورشید، در صبح 61/9/3 زیباتر از هز روز به نظر می رسید.
بچّه ها بعد از صرف صبحانه، سوار اتوبوس شدند. همه سعی می کردند در ردیف اول اتوبوس جای بگیرند تا زودتر از بقیه پیاده شوند. تعداد نفرات آن قدر زیاد نبود که در «حسینیه جماران» جا نشویم. ولی این احساس که هر چه جلوتر بنشینیم به امام نزدیک تر می شویم ما را به این کار وا می داشت.
 به «جماران» که رسیدیم، همه چشم ها خیس اشک بود. به خدا، دست خودمان نبود. هر کسی را می دیدی، صورتش از اشک شوق خیس شده بود. به یاد دوستان شهیدم افتادم که حالا جای خالیشان بدجوری حس می شد.
بعد از گذر از پست های ایست و بازرسی، به داخل «حسینیه‌ی جماران» هل داده شدیم! با هزار زحمت زیر سکّویی که امام بر روی آن می ایستاد، نشستیم. غرور سرباز خمینی بودن سرتاسر وجودم را تسخیر کرده بود!
وقتی دری که امام از آن وارد حسینیه می شد، باز شد، یک لحظه سکوت کل حسینیه را فرا گرفت. این حالت، زیاد طول نکشید و با بسته شدن دوباره‌ی در، سکوت شکست و غلغله به پا شد. از صحبت‌ها پیدا بود که بعضی ها امام را درهمان چند لحظه دیدند.   هم بغض کردم و هم ترس برم داشت! ‌ترس از اینکه نکند امام برایش مشکلی به وجود آمده باشد. قبلاً به ما گفته بودند امام مریض است و پزشک ها اجازه صحبت کردن به او را نداده اند. در همین افکار سیر می کردم که درب حسینیه دوباره باز شد. امام در آستانه ی در هویدا شد. فقط خدا می داند آن لحظه بر من چه گذشت.  


 قدرتی ما را از جا کند. آنهایی که دیرتر متوجه شدند در زیر دست و پا افتادند. جمعیت در آن فضای محدود حسینیه، مثل موج به این طرف و آن طرف می رفت. هرکس شعاری می داد و مطلبی را در وصف امام می گفت.
امام چند دقیقه در جایگاه ایستاد و با دستانش احساس رزمندگان را پاسخ گفت. وقتی برای خروج از حسینیه به طرف در می رفت، یکی از بچه ها با صدای بلند گفت: «اماما! اماما! تو را به جان مهدی (عج)، رهنمود، رهنمود»
بچه ها یک‌پارچه این شعار را تکرار کردند. با تکرار شعار، امام برگشت و به طرف صندلیش رفت. به میکروفون اشاره کرد. یکی از همراهان خم شد و به ایشان چیزی گفت، ولی امام دوباره با اشاره میکروفون را خواست.  



میکروفون در مقابل امام قرار گرفت. امام بعد از بسم الله، با این جمله سخنان خود را شروع کرد: «من امروز بنا نداشتم صحبت بکنم»
 همه بچه ها زدند زیر گریه. شاید اولین کسی که بغضش ترکید، همان عزیزی بود که امام را به امام زمان (عج) قسم داد. صدای گریه بچه ها فضای حسینیه را پر کرده بود. امام در آن سخنان کوتاه به رزمندگان گفت: «شما موجب سرافرازی حضرت امام زمان (عج) در پیش‌گاه خدای تبارک و تعالی شدید.»
با شنیدن این جمله، موی بدنم سیخ شد. امام در همان سخنان کوتاه به مردم کردستان فرمود: «شما مردم کردستان، گول این گروهک ها را نخورید.» صدای گریه خانواده های شهدا با این جمله امام بلندتر شده بود.
امام که از صندلی بلند شد، جمعیت تکانی دیگر خورد و شعار «تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست» فضای حسینیه را لرزاند.

*راوی: حمیدرضا رستمیان     مشرق  



۲۷/۰۹/۱۳۹۳ - ۱۴:۱۴




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 30]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن