واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
روایت مستندساز بسیجی از آخرین فیلمش برای شهدا
در تمام آن سالها خدمت به شهدا تنها هدفم بود اما از مدد خود شهدا در عملی کردن ایدههایم غافل بودم. تصمیم گرفتم آخرین فیلمم را بدون طرح و تصویب در جایی و حتی بدون بودجه و فقط برای رضای خدا و با مدد از خود شهدا بسازم.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری فارس، «سجاد محمدی» از مستندسازان بسیجی کشورمان است که از 10 سال گذشته اقدام به ساخت مستنداتی پیرامون مسائل مختلف اجتماعی و فرهنگی کرده است. مستندات «خشتهای بیدار» درخصوص زلزله بم، «پنهان در روشنایی» درخصوص اقامه نماز دانشجویان، «سایه روشن» با محوریت ارتباط جوانان با دین و مستندات «سرزمین مهتاب»، «همسو با ستارگان» و «در آغوش آسمان» نیز درباره راهیان نور جنوب از جمله تولیدات این مستندساز جوان کشورمان است. مستند 3 قسمتی «گامهای بارانی»، مستند 8 قسمتی «رانشگران مهر»، «روایتی از باران»، «گامهای جاودان» و «در ضیافت باران» نیز از مجموعه آثار سجاد محمدی درخصوص اردوهای جهادی در مناطق مختلف کشور به شمار میرود. مستند 3 قسمتی «از مکتب علم تا مکتب عشق» با موضوعیت کاروان راهیان نور اساتید، «از خاک تا خورشید» درباره مناطق طلائیه، اروند و شلمچه، «مسافران فرزانه آفتاب» با محوریت راهیان نور کارکنان صدا و سیما و مستند داستانی «آن سوی هفت آسمان» درباره مناطق عملیاتی غرب کشور از دیگر آثار این جوان هنرمند کشورمان است. در هفتهای که مزین به نام بسیج است، پای حرفهای این جوان هنرمند مینشینیم. صحبتهای سجاد محمدی به دلیل روانخوانی، همان گونه که بیان شده، در اختیار مخاطبان قرار میگیرد. **** شیفته خدمت به شهدا بودم. سال 82 اولین فیلمم را برایشان ساختم. در طول 10 سال کارگردانی بیش از 50 مستند و مجموعه مستند در عرصه دفاع مقدس و مسائل ارزشی را تجربه کردم که بیشتر آن از شبکههای مختلف پخش شده بود. ولی دیگر خسته شده بودم و نا امید؛ این خستگی نه از خدمت به شهدا بود، نه از طی کردن پلهها برای پیشرفت، نه طی کردن پلهها برای رسیدن به اتاق مدیران و خواهشها و التماسها برای دریافت حداقل آن بخشی از بودجه فیلمها که از جیب خود پرداخت کرده بودم. کمیت به چه دردی میخورد وقتی خودم میدانستم در بین این همه تولید به ندرت آثار قابل توجه و تأثیرگذار یافت میشد. البته شاید به مقدار همه تولیدات کم تأثیرم، طرح و ایده تأثیرگذار داشتم و به همان تعداد از مدیران تصمیم گیر «نه» شنیده بودم. نه به خاطر کمبود بودجه و امکانات، دوربین، عوامل، هزینه سفر، اسکان و... نمیخواستم باز تکرار کنم، ساخت برنامههایی را که میدانستم نه مخاطب زیادی دارد و نه تأثیری. موضوعات ارزشی و دفاع مقدس به کیفیت آثار نیاز دارد نه کمیت آن، پس بهترین تصمیم رها کردن این حرفه بود. چندین ماه با سرخوردگی و نا امیدی گذشت تا اینکه با مرور گذشته دریافتم ایراد از کجاست! در تمام آن سالها خدمت به شهدا تنها هدفم بود ولی متأسفانه برای رسیدن به آن خود را متکی به مدیران و ارگانها میدانستم و این بزرگترین اشتباه بود. گرچه توکل بر خدا داشتم ولی از مدد خود شهدا در عملی کردن ایدههایم غافل بودم. تصمیم گرفتم آخرین فیلمم را بدون طرح، بدون تصویب در جایی، بدون بودجه و حتی بدون برنامهریزی و فقط برای رضای خدا و با مدد از خود شهدا بسازم. ایام اعزام کاروانهای راهیان نور به مناطق جنگی بود، دوربین ارزانی اجاره کردم و از دوست تصویربردارم خواستم همرایام کند. با کمی پول به راه افتادیم، به سفری سرشار از کرامت و مدد شهدا. به طلاییه رسیدیم. «روح الله عبداللهی» جانباز شیمیایی و قطع عضو، کپسول بر دوش، به عصایش تکیه داده بود و با چشمانی خیس به نقطهای خیره شده بود. به سراغش رفتم، اهل فسا شیراز بود و با پسر کوچک و همسرش به طلاییه آمده بودند. طلاییه، جایی که برای اولین بار در آنجا مجروح شده بود؛ قصد داشتند مثل هر سال با پای پیاده تا شلمچه بروند، منطقه مقدس دیگری که در آنجا شیمیایی شده بود و باز مجروح و این نذر هر سال او و خانودهاش بود. به سختی آقای عبداللهی را راضی کردم تا با ما مصاحبهای داشته باشد؛ این بینظیرترین سوژهای بود که پیدا کرده بودم و ممنونم از شهدا... با آقای عبداللهی قرار گذاشتیم تا فردای همان روز همسفر باشیم؛ به یاد دوستی که خادم الشهدا بود، افتادم و با او تماس گرفتم. او گفت تا هر زمان که خواستیم میتوانیم در اردوگاهی در اهواز اقامت کنیم و ممنونم از شهدا... به اردوگاه رفتیم و در آنجا با دوستان دیگری آشنا شدیم، آنها در مجموعه خود دوربین حرفهای داشتند که بلا استفاده بود، دوربین را در اختیارمان گذاشتند. ممنونم از شهدا... باز دوست دیگری را به یاد میآورم که ماشیناش را در اختیارمان قرار داد و باز هم ممنونم از شهدا... حالا نوبت ساخت بود، ساخت فیلمی که در آن خبری از «نه» شنیدن از مدیران فرهنگی نبود! چرا که سفارش دهنده، مجری طرح، مدیر و همه کارهاش شهدا بودند... و بدین ترتیب فردای آن روز ساخت مستند را آغاز کردیم، مستندی شامل رخدادهایی که زنجیروار یکی پس از دیگری و حتی بدون پیش بینی و اراده من و آقای عبداللهی به هم میپیوست تا خط سیر مناسبی ایجاد شود. چون با بازگو کردن آن رویدادها، روایت فیلم آشکار میشود، فعلا به همین نکته اکتفا کنم که متحیرم، نه از مشاهده آن اتفاقات که از خودم که چطور در این 10 سال راه را نیافته بودم! و امیدوارم با ساخت «بازگشت به مدار عاشقی» گذشته را جبران کرده باشم. انتهای پیام/و
93/09/04 - 11:03
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]