تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس حقيقت را از طريق قرآن نشناسد، از فتنه ها بركنار نمى ماند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815366053




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حکیم دانا و مرد غمگین


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حکیم دانا و مرد غمگین
حکیم دانا و مرد غمگین
آورده اند که در زمان های قدیم، حکیم دانشمندی زندگی می کرد که عادت داشت عصرها برای قدم زدن به کنار دریا برود. او هر روز به ساحل دریا می رفت و در آن جا قدم می زد و در تنهایی با خودش فکر می کرد. او ساحل دریا را بهترین جا برای خلوت کردن با خود می دانست. او به زیبایی های دریا و خورشید به هنگام غروب نگاه می کرد و درباره قدرت آفرینش خداوند فکر می کرد. همه چیز دنیا در نظر او شگفت انگیز و زیبا بود. کسی اگر او را از دور در ساحل می دید، گمان می کرد که صیّادی است که آمده است از دریا ماهی بگیرد و یا عاشقی است که از غم عشق به کنار دریا پناه برده است و یا کسی است که در کنار دریا صدف جمع می کند.روزی از روزها، حکیم دانشمند قصه ما داشت در ساحل قدم می زد که ناگاه...
حکیم دانا و مرد غمگین
دید مردی غم گیتی در دل کرده بر ساحل دریا منزلمردی را دید که غمگین و خسته و ناامید کنار دریا روی سنگی نشسته است. به نظر می رسید که آن مرد، قصد خودکشی دارد. او غمگین و خاموش کنار دریا نشسته بود و دریا را تماشا می کرد. در چهره اش هیچ امیدی به زندگی وجود نداشت. مثل کسی بود که به قول معروف همه کشتی هایش غرق شده است و چاره ای جز خودکشی ندارد.سر اندوه فرو برد، به خویشناوک آه برآورده ز کیشحکیم دانشمند که بسیار باهوش بود و از زردی رخساره مردم پی به سر درونشان می برد، فهمید که آن مرد، غم بی کران در دلش دارد. دلش به حال او سوخت، پیش رفت. سلام گفت و جواب شنید. سپس گفت: «ای مرد جوان، چرا این چنین زانوی غم بغل گرفته ای؟ چرا این گونه غمگین و ماتم زده به نظر می آیی، چه اتفاقی برایت افتاده است؟»مرد غمگین، همان طور خاموش ماند و پاسخی نداد. حکیم...گفت: « چندین به دل اندوه، که چه؟کم ز کاهی، غم چون کوه که چه؟»مرد غمگین وقتی اصرار حکیم دانشمند را دید، سرش را به سوی او برگرداند و...داد پاسخ که ناسازی بختکار شد بر من دلسوخته سختنه دلی ساده ز نقش هوسمنه رسیدن به هوس دسترسمکیسه از زر تهی و کاسه ز لوتمانده پشت و شکم از قوّت و قوتمرد حکیم با تعجب پرسید: «همین؟ چون فقیر و گرسنه ای و شغلی نمی یابی، غصه می خوری؟»مرد غمگین گفت: «مگر این ها غم های کوچکی هستند؟»حکیم با خونسردی گفت: «آن قدر کوچک که حتی ارزش غصه خوردن را هم ندارند، چه رسد به این که به آن ها فکر کنی و از کاهی، کوهی برای خود بسازی!»حکیم این را گفت و کنار مرد غمگین نشست و گفت....ادامه دارد....منبع:هفت اورنگ جامیگروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطحکایت حاجی و جن تابستان در تهران جان محترم! پروازسلیم پهلوان یک جمجمه و دو سنگ عموجان با هدیه آمد! یک درس تازهرزمنده ی فداکار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 428]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن