تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820112333




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کاش با هم گم می شدیم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: کاش با هم گم می شدیم 
کاش با هم گم می شدیم
در قسمت قبل خواندید که در زمانه های قدیم، مرد عربی بود که از مال دنیا تنها یک شتر داشت. روزی از روزها مرد عرب که  در بیابان بسوار بر شترش بود از راه خسته شد و تصمیم گرفت کمی استراحت کند. مرد عرب خوابش برد و وقتی بیدار شد شترش را نیافت و حالا ادامه ی ماجرا... از قضای روزگار، مردی سواره از آن جا می گذشت. مرد عرب را که به آن حال دید، بر بالینش آمد و کوشید تا او را به هوش آورد. آبی بر سر و صورت او پاشید.مرد عرب به هوش آمد و شروع به آه و ناله کرد. مرد سوار، ماجرا را از او پرسید مرد عرب ساده لوح قصه ما، با گریه و زاری به شرح ماجرای خوابش در بیابان و گم شدن شترش پرداخت و در بین گریه هایش گفت:کاش با او گشتمی من نیز گمتا نرفتی بر سرم این اشتلممرد سواره که این حرف را از مرد عرب شنید، حیرت زده پرسید: «چه می گویی مرد؟ نکند گرمای بیابان عقل از سرت پرانده است. منظورت چیست؟ این چه آرزویی است که می کنی و می گویی که کاش من هم با شترم گم می شدم؟»مرد ساده لوح گفت: «یعنی تو با این سن و سال و با این ریش سپیدت که نشان می دهد عمری از زندگی ات گذشته است، منظور مرا درک نمی کنی؟»مرد سواره گفت: «نه! نمی فهمم چه می گویی!»مرد ساده لوح گفت: «خوب، منظورم این است که اگر من هم با شترم گم می شدم، دیگر این بدبختی را نداشتم که در به در، به دنبال شترم بگردم!»هر کجا او رفت، با او رفتمیتا از این دوری به یکسو رفتمی مرد سواره خندید و با نگاهی عاقل اندر سفیه به مرد عرب نگریست و گفت: «باز هم منظورت را نفهمیدم. حرف هایت. با عقل جور در نمی آید!»
کاش با هم گم می شدیم
مرد عرب ساده لوح قصه ما، این بار عصبانی شد و با صدای بلند گفت: «ای بابا! با عجب آدم زبان نفهمی طرف شده ام. خوب، مرد حسابی، چطور نمی فهمی که من چه می گویم؟ می گویم اگر من با شترم گم می شدم، هر دو با هم گم می شدیم. آن وقت هر کس که مرا پیدا می کرد، شترم را هم پیدا می کرد. و با هر کس که شترم را پیدا می کرد، مرا هم پیدا می کرد. آن وقت دیگر لازم نبود که خودم دنبال شترم بگردم. حالا فهمیدی منظورم را!»هر که آن گم گشته را وایافتیبا من آواره، یک جا یافتی!مرد سواره خندید و گفت: «حالا منظورت را فهمیدم. ناراحت نباش. شترت پیدا می شود. حتماً از این منطقه دور شده است. اگر به دنبالش بروی پیدایش می کنی. برخیز و همراه من بیا با هم سوار شتر من می شویم و می رویم. شتر شاید به همان روستایی رفته است که تو خود قصد رفتن به آن جا را داشته ای!»مرد عرب، مرد سواره را دعا کرد و با او رفت، با این امید که شاید بتواند شترش را در بین راه یا در آن روستا پیدا کند. همان طور هم شد. شتر مرد عرب شبانه، قدم زنان و گردش کنان به همان روستایی رفته بود که قرار بود صاحبش برود.هفت اورنگ جامیتنظیم:نعیمه درویشی_تصویر:مهدیه زمردکارمطالب مرتبطبیمار پیر محکوم به مرگ خرس و خیک گوش های حاکم حکیم دانا و مرد غمگین حکایت حاجی و جن سلیم پهلوان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1148]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن