تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 6 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه نيت فاسد شود، بلا و گرفتارى پيش مى آيد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834412088




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

دومین «عصر هنر انقلاب»؛ پاسداشت محمدحسین قدمی/1 از مسافرکشی با ژیان تا آشنایی با دکتر شریعتی و همکاری با شهید آوینی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: دومین «عصر هنر انقلاب»؛ پاسداشت محمدحسین قدمی/1
از مسافرکشی با ژیان تا آشنایی با دکتر شریعتی و همکاری با شهید آوینی
قدمی: آوینی را نمی‌شناختم. گزارش‌های مربوط به سفرهایم به مناطق جنگی که در روزنامه چاپ شد از طرف ایشان با من تماس گرفتند که بهتر است جلسه‌ای با هم داشته باشیم.

خبرگزاری فارس: از مسافرکشی با ژیان تا آشنایی با دکتر شریعتی و همکاری با شهید آوینی



خبرگزاری فارس- گروه ادبیات انقلاب اسلامی؛ برگزاری دومین «عصر هنر انقلاب» در سه‎شنبه هفته جاری و تجلیل از محمدحسین قدمی در این مراسم ما را بر این داشت تا با او در خصوص سابقه حضور و فعالیت‌هایش در جبهه فرهنگی انقلاب به گفتگو بنشینیم. اتاق کوچکی در حوزه هنری که کارهای بزرگی در آن انجام شده  و می‌شود. قدمی در این گفتگو از پیشینه و سابقه ارتباط با فخرالدین حجازی و دکتر شریعتی و شهید رجایی گفت تا آشنایی با سیدمرتضی آوینی و چند قسمت از «روایت فتح» و دسته ایمان. متولی مراسم «شب خاطره» - که شماره برگزاری آن از 200 گذشته است - و نویسنده «جشن حنابندان» - که رهبر معظم انقلاب بر آن تقریظی به یادگار نوشته‌اند- در ادامه آلبوم تصاویر خود را ورق زد و به تشریح برگ‌های خاک خورده‌ای از تاریخ هنر و ادب انقلاب پرداخت. گفت‌وگوی فارس با قدمی در دو قسمت منتشر خواهد شد. بخش نخست آن به شرح زیر تقدیم می‌شود: آقای قدمی می خواهیم چند دهه به عقب برگردیم. برای شروع بهتر است اول بدانیم محمدحسین قدمی اهل کجاست؟ متولد 1330 تهران. منتها اهل دماوند هستم. از کودکی در تهران نو ساکن بودیم و بعد هم در محلات مختلف تهران. الان هم ساکن اطراف میدان امام حسین(ع) هستم. البته چون بین این طرح میدان شهدا و میدان امام حسین(ع) قرار گرفته بین الحرمین شده است.(خنده)

از اجدادتان چه کسانی دماوند بوده اند؟ در دماوند روستایی است به نام دشتبان به که به چشمه علی معروف است. اهل آنجا بوده اند.کسی از نیاکان شما نویسنده و دست به قلم بوده است؟ نه! به واسطه دوستان مدرسه و علاقه به مجلات و نشریات مختلف به این سمت‌ها کشیده شدیم. در دوره کودکی شما چه اتفاقاتی افتاده و تاثیر گذاشت که نویسنده شوید و محمدحسین قدمی دست به قلم شود؟ به طور نامحسوس و تدریجی بود. البته الان هم خودم را نویسنده نمی دانم ولی همین قدری که الان می نویسم اثرات مطالعات بوده است. از کودکی ما در تشکل ها و هیات بودیم. از کودکی یکی از رفقا در دماوند که مثل خودمان بود(عباس شاهیدفر) به برنامه های مذهبی علاقه داشتیم. ضبط را بر می داشتیم و در مسجد جامع نارمک و جاهای دیگری که فخرالدین حجازی سخنرانی داشت می رفتیم پای سخنرانی  اش. به این شکل با دیگر بچه ها آشنا می شدیم. بعدا هم بیشتر به ایشان سنجاق شدیم. بعد از ورود به انتشارات بعثت هم با دکتر شریعتی آشنا شدیم. کتابهایی که آنجا چاپ می شد خیلی روی ما موثر بود. امثال دکتر شریعتی و بازرگان و دیگران در انجا آمد و شد داشتند. این اواخر هم که در منزل آقای حجازی سخنرانی های خصوصی داشتند و در آن جلسات شرکت می‌کردیم. بعضی مواقع خود دکتر شریعتی هم به انتشارات می آمد. وقتی می آمد بچه ها در را می بستند و پشت در می زدند «تعطیل است». می نشستند و صحبت می کردند. چه کسانی در این جلسات حضور داشتند؟ قاسم تبریزی(مدرس تاریخ)، آقای طاهایی که الان استاندار گیلان است. آقای موحدی کرمانی و امثالهم هم بودند که می نشستند و در مورد کتابها صحبت می کردند.

این اتفاقات مربوط به چه سالی است؟ تقریبا 10 سال قبل از انقلاب بین سال های 46 و 47. من به دلیل اینکه دوست داشتم کارهای مذهبی و تشکلی انجام دهم گاهی حتی ترک تحصیل هم می کردم و مدرسه نمی رفتم. دنبال کارهای دیگر می رفتم. تقریبا اکثر کارها از کفاشی و نقاشی و تراشکاری انجام داده ام. بعضی از این جاها به دلیل اینکه فضای حاکم مذهبی نبود و حق بچه ها را می خوردند با آنها درگیر می شدم و بیرون می آمدم. دایی‌ام ضمانتم را می کرد طولی نمی کشید که بعد از چند ماه دعوایم می شد و می زدم بیرون. حق دیگران را می خوردند و روحیه ما هم طوری بود که درگیر می شدیم و می رفتیم سراغ یک کار دیگر. چه شد که به سمت مسائل فرهنگی و تربیتی کشیده شدید؟ دنبال کاری می گشتم که بر وفق مراد باشد و خود کار را هم دوست داشته باشم. زمانی ژیان داشتم و مسافرکشی می کردم تا اینکه یکی از دوستان گفت تو که می توانی کارهای فرهنگی و تربیتی کنی حیف است مسافرکشی کنی! مدیر یکی از مدارس در در چهاراه آبسردار بود. با شهید رجایی مدرسه رفاه و موسوی و علوی با هم کار می کردند. خدا کار را درست کرد و آنجایی که دوست داشتم مرا راهنمایی کرد. سرویس مدرسه دستم بود و کم کم توی ماشین با بچه ها سرود کار می کردیم و چیزی نمانده بود که بابای یکی از بچه ها را ساواکی ها دستگیر کنند. بعد مربی تربیتی شدم و توی نمازخانه داستان می گفتم. تقریبا سه سال قبل از انقلاب بود. تفکر و اندیشه شریعتی و فخرالدین حجازی روی ذهن  شما خیمه داشت؟ بله! ارتباط با این افراد خیلی برایم خوب بود. بعدها هم که وارد مدرسه شدم و کارهای تربیتی می کردم چون نقاشی ام خوب بود جزواتی با زیرنویس تهیه می کردم. گاهی اوقات شعر عم می گفتم. بچه ها هم خیلی خوش شان می آمد. زمان جنگ که آهنگران در جبهه شعر «ای لشگر صاحب زمان اماده باش اماده باش» را می خواند من هم در حیاط مدرسه بچه ها را جمع می کردم و پا به زمین می کوبیدند و این شعر را با هم می خواندیم: «ای بچه جان دَرسَت بخوان اماده باش اماده باش؛ آمده فصل امتحان آماده باش آماده باش!» از این اشعار ما زیاد می گفتیم. تربیت معلم های پروشی در آن زمان طوری بود که اول خودشان را درست می کردند و بعد دیگران را می ساختند و قطعا این گونه بین مردم نافذتر بودند. بله! ما به سفارش شهید رجایی وارد آموزش و پروش شدیم. شهید رجایی حتی بعد از آزادی در اوایل انقلاب در راهپیمایی های بزرگ با هم همراه بودیم. ایشان شعار می گفنند و ما می نوشتیم. رنگ می آورد و ما می نوشتیم.

اگر خاطراتی از ایشان دارید بیان کنید! زمانی که وزیر شدند مثل الان که هیات دولت در شهرستانها و استانها جلسه دارد، ایشان هم جلسات دوره ای جلسات دوره ای داشتند. یک بار این جلسه در دماوند بود. بحث شروع شده بود که دیدیم از بیرون سر و صدای  بچه ها می آید. یک سری از دانش آموزان دبیرستانی فهمیده بودند که شهید رجایی  در دماوند است، آمده بودند ایشان را ببینند. به آنها گفتم صحبت می کنم و جواب میدهم. رفتم پیش شهید رجایی. گفت بهشان بگو یک ساعت دیگه کنار روخانه باشندو به کسی هم نگویند که می روم پیش شان! خودم توی این فکر بودم که چطوری وسط جلسه برویم. بعد از مدتی که از جلسه گذشته ساعتش را نگاه کرد و به من اشاره کرد که برویم. رفتیم و کنار رودخانه و قدری با بچه ها صحبت کرد و دوباره برگشتیم به جلسه. یک بار دیگر هم که اولین نمایشگاه علوم تربیتی در مدرسه البرز برگزار شده بود و من مسئول قسمت شهرری بودم. یک سری از مخترعین بودند و کلتی ساخته بودند که با تیر ژ3 شلیک می کرد. صدای زیادی هم داشت. همه کارها را اماده کرده بودیم و غرفه های برای بازدید شهید رجایی و باهنر آماده بود. به غرفه این بچه ها که رسید انها شروع کردند به توضیح دادن. حین توضیح دادن داخل کلت پوکه گذاشته بودند. تویش باروت داشت اما مرمی نداشت. به ما هم چیزی نگفته بودند. حین توضیح دادن هم شلیک کردند و صدایش نمایشگاه را برداشت. همه حواسها رفت به سمت صدا. محفاظها آمدند داخل و گلنگدن کشیدند. اوضاع به هم ریخته بود. بعد شهید رجایی خم به ابرو نیاورد فقط با سر اشاره کرد که موفق باشید. خیلی برایم جالب بود. بعد از اتفاقات یکی دو سال اول انقلاب هم جنگ شروع شد. محمدحسین قدمی چطور به جبهه و جنگ کشیده شد؟ جنگ که شروع شد ما بیشتر امور تربیتی استان تهران بودیم. از آنجا نیروهای فرهنگی را برای جبهه بسیج می کردیم. خودمان هم به بهانه‌های مختلف می‌رفتیم و به خطوط مختلف جبهه از غرب تا جنوب می رفتیم. می رفتیم نیروها را مستقر کنیم. بعد هم درون نیروها سرکشی می کردیم. سال 63 چند ماهی با بچه های سپاه به لبنان رفتیم و در بعلبک مستقر شدیم. لبنانی ها برای ایرانی ها سر و دست می شکستند. اغلب هر یکی دو هفته ای یکبار می رفتیم خانه شان. با حدیث مباحثه می کردیم. یک حدیث آنها می گفتند و یکی ما تا بالاخره ته بکشد. اغلب هم ایرانی ها می بردند. از احادیث کوچک شروع می کردیم. سفرهایمان به جبهه هم ادامه داشت. دو سفر آخر هم منجر کتاب جشن حنابندان شد. تا اینکه با شهید آوینی آشنا شدیم. می شناختید ایشان را؟ نه! چطور با هم آشنا شدید؟ زمانی که در روزنامه ابرار و آزادگان و چند روزنامه دیگر کار می کردم، شروع به نوشتن گزارشهایی کردم که از سفرهایم به جبهه حاصل شده بود. این گزارش ها به صورت هفتگی چاپ می شد. شهید آوینی این گزارشها را خوانده و دیده بود که سبک و سیاق نوشتن انها به گونه ای است که به کار آنها در روایت فتح می آید و کارشان را قدری آسان تر می کند. از طرف ایشان با من تماس گرفتند که با هم جلسه ای داشته باشیم. ما هم از خدا خواسته رفتیم جهاد تلویزیونی صدا و سیما. از همان مرتبه اول هم شیفته اخلاق ایشان شدم.

چه صحبتی شد؟ صحبت شد که همین نوشتن ها را ادامه بدهم منتها با فیلم وعکس هم همراه باشد. سی چهل حلقه فیلم عکاسی به من دادند. یکی از  بهترین فیلمبردارهایشان به نام فلاحت پور که بعدها در لبنان شهید شد را هم همراه ما کردند. آن قسمتهای روایت فتح که تحت عنوان «دسته ایمان» معرفی شد مربوط به همین زمان است. گفتند هر اندازه که می توانی عکس بگیر! بعد هم یک اردوی آموزشی در شلمچه برگزار کردند که بیشتر برای آموزش با دوربین های جدیدی بود که آورده بودند. بیشتر بچه های روایت در اردو شرکت داشتند. در اردو چون وقت آزاد زیاد بود ما طبق روالی که امور تربیتی داشتیم یک سری کارهای فرهنگی انجام دادیم. یکی از این برنامه ها مسابقه سخنرانی بود. هرچه کردیم آوینی شرکت نکرد. اصلا توی این خطها نبود. حتی چند عکسی هم که در این اردو از او گرفتم در حین کوهپیمایی و ورزش بود. یواشکی گرفتم. بیشتر مشغول فعالیت های خودش بود. بعد از برگشت از اردو هم چند هفته در جهاد تلویزیون ماندیم که منجر شد بیشتر با آوینی محشور شوم. تا نیمه های شب می نشست و نریشن ها را می نوشت. چون کارش را دیگران نمی توانستند انجام دهند مجبور بود که تهران بماند. گله داشت که بچه ها جبهه می روند و من باید اینجا بمانم. خیلی هم برای حرف مقام بالاتر احترام قائل بودند به همین خاطر نمی توانست فشار بیاورد. لای منگنه بود. ماندن برایش خیلی سخت بود. خودش اوایل جنگ تا یک قدمی شهادت و حتی اسارت هم رفته بود. آنقدر جلو رفته بود که به عراقیها رسیده بود ولی فکر کرده بود ایرانی هستند. ادامه دارد... گفت‌وگو: حسین قرایی، محمدصادق علیزاده انتهای پیام/    

93/07/26 - 10:26





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن