واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
فرمانده ای که بدون اجازه نیروهایش نماز نخواند!
خورشید کم کم غروب کرد و هوا تاریک شد و هور هم مثل بچه ها که از پاتکی سخت به چادرها برگشته بودند و هر کدام گوشه ای رفته و خواب آرام سرشان را در آغوش گرفته، ساکت بود...
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، خاطرات 8سال دفاع مقدس و بازگو کردن گوشه ای از سیره عملی فرماندهان دفاع مقدس همچون گنجینه ای ارزشمند برای نه تنها نسل های آینده بلکه در جامعه برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت در برابر هجمه های ضدفرهنگی دشمن نقش بسزایی داشته و همچنین هدایت کننده نسل های جوان در این برهه از زمان است. خورشید کم کم غروب کرد و هوا تاریک شد و هور هم مثل بچه ها که از پاتکی سخت به چادرها برگشته بودند و هرکدام گوشه ای رفته و خواب آرام سرشان را در آغوش گرفته، ساکت بود که ناگهان صدای بلمی سکوت هور را شکست. وقتی بلم به نزدیکی ساحل رسید سریع پایین پرید و به کمک دستش گفت بلم را با طناب محکم ببند. آستین های دستش را بالا زد و وضو گرفت به سمت چادر ها رفت به اولین چادر که رسید با صدایی آرام یا الله گفت و از رزمنده هایی که در آن بودند اجازه گرفت که می توانم در گوشه ای از این چادر نماز بخوانم .که رزمنده ها گفتند می خواهی فانوس روشن کنی ، ما خسته ایم برو چادر دیگر. عذرخواهی کرد و از چادر بیرون رفت.کمی آن طرف از تمامی چادرها روی زمین، سنگریزه ها را کنار زد ، پوتین هایش را درآورد و شروع کرد به نماز خواندن الله اکبر ... کمک دست هم بعد از بستن بلم به سمت چادرها امد . چادر اولی را کنار زد و گفت:شما حاجی را ندید ؟ بچه ها گفتند: حاجی کیه؟! گفت: فرمانده بصیر! گفتند: نه دوباره گفت: آیا کسی نیامد اینجا برای نماز خواندن ؟ که بچه ها انگاری که آب سردی در همان حال خستگی برسرشان پاشیده باشد سراسیمه از جا بلند شدند و گفتند او حاج بصیر فرمانده لشکر بود؟که کمک دست حاجی گفت: چطور؟ گفتند:یک مردی آمد و اجازه خواست که اینجا نماز بخواند که گفتیم ما خسته هستیم و فانوس را روشن نکن ،عذر خواهی کرد و رفت. کمک دست حاجی تا از چادر خارج شود بچه ها از چادر بسرعت بیرون آمدند و برای پیدا کردن حاجی به هر چادری سرمی زدند که بالاخره فرمانده را پیدا کردند.دل توی دلشان نبود که نکند توبیخ شوند و یا حاجی به آنها برخوردی داشته باشد. وقتی بچه ها کنار حاجی که روی زمین نشسته بود و ذکر می گفت جمع شدند، گفت:چه شده؟ بچه ها که سرشان پایین بود گفتند: حاجی ما را ببخشید ما نمی دانستیم که ...حاجی حرفشان را قطع کرد و گفت :من رزمنده هایی مثل شما میخواهم که صادقانه چیزی را طلب می کنند. این حق شما بوده گرچه نمی توانم همه خواسته هایتان را برآورده کنم و از روی شما شرمنده ام. بروید و استراحت کنید که روز سختی در پیش داریم. هورالعظیم منطقه ای مردابی در جنوب غرب کشور است از چزابه تا سمت جنوب و منطقه طلائیه قریب به 100 کیلومتر طول و عرضش از 8 تا 18 کیلومتر و عمق آن نیز از نیم متر تا هشت متر می رسد. منطقه ای که در جنگ هشت سال دفاع مقدس در اکثر عملیاتهایی همچون بدر،خیر و الفجر مقدماتی و ...نقش مهمی داشت. تا شهدا
۱۰/۰۷/۱۳۹۳ - ۰۷:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 52]