واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: شهریار، آخرین سلطان عشق ارومیه - ایرنا - هنوز هیچ شاعری نتوانسته همانند شهریار ملک سخن، تصویری زیبا و خیال انگیز از دنیای کودکی بکشد واژه ها در تسخیر اویند طوقی برگردنشان آویخته و به هرجا که بخواهد می کشد، شعر او درد انسانهاست و شاهکار او حیدربابا .
با حیدربابای او که همراه می شوی می روی به کوچه پس کوچه های کودکی، جائی که مهربانی را جا گذاشته ای و صداقت را تنها راه کرده ای حیدربابای او حرف همه انسانهاست تفسیری زیبا از زندگی تمام آدمیان.
حیدربابای شهریار گاه می خنداند و گاه می گریاند و گاه تو را میان گذشته های دور سرگردان رها می کند و گاه صدای موذن محله را در گوش ات نجوا می کند.
با حیدربابا که انس می گیری زندگی برایت معنا می شود بغض گلویت را می گیرد و دوست داری از ته دل فریاد بزنی به آرامستان بروی و سر برمزار عزیزان بگذاری و بلندبلند گریه کنی.
حیدربابا بیدارت می کند از خواب چندین ساله و تداعی می کند دنیای خوش کودکی را، تفسیر می کند روزهایی را که هنوز الفبای اندوه را نیاموخته بودی و نمی دانستی زندگی و سرنوشت چگونه آدمی را تسلیم خود می کند نمی دانستی چرا پیرمردان خمیده پشت گشته اند، نمی دانستی چرا از ته دل آه می کشند، نمی دانستی چرا بزرگترها ساعتها به فکر رفته و دنیا را نکوهش می کنند.
حیدربابا اوج هنر شهریار و حاصل وفاداری و باور عمیق او به سادگی های سرزمینش است.
حیدربابا کار دیگری هم می کند حسرت بر گذشته و اشک را میهمان چشمانت می کند، از نامردمی ها و جفای روزگار با تو سخن می گوید، بر رفتگان و آنانی که روزی صدایشان و خودشان زینت بخش مجالسمان بودند و بر بزرگمردانی که زمان در نبودشان رخت سیاه برتن کرده اشک ماتم می ریزد.
درحیدربابای او هرچه بخواهی هست خنده، گریه، شیطنت کودکانه و دلهای زخمی فراوان.
شهریار، شاعر ارزشها و خوبیهاست، تعهد در ذات او ریشه دوانده و بزرگ شده بزرگ و بزرگتر.
او در فراق یارانش، مردم سرزمینش اشک حسرت می ریزد، فریاد می زند و می گوید کاش می توانستم با این نسیم همراه شده و با قوم جدامانده خود گریان شده و از زمانه بپرسم چه کسی بین ما جدایی افکند.
محبت کودکانه را در شعر شهریار می توان یافت، عاطفه و احساس را آنجا می توان نگاه کرد، وقتی مرگ مادر بزرگش را باور نمی کند وقتی به او می گویند مادر بزرگ راهی کربلا شده و او می نشیند به امید آمدنش قرآن را حفظ می کند و بارها در فراقش اشک می ریزد و به امید آمدنش انتظار می کشد.
ساز رفیق همیشگی شاعر ماست، او الفتی دیرینه با ساز و موسیقی دارد و می توان گفت موسیقی جدای از شعر او نیست و آنجا که می گوید:
هر باخیشدا چالسان کیپریگی مضراب کیمی
بیر قولاق وئر بوسنیق قلبی نه ساز ائیله مسین
من عشیران اوخسام پنجه عراق اوسته گزه ر
گوزلیم تورک اولالی ترک حجاز ائیلمه مسن
اما سیاستهای حاکم بر جامعه توسط رژیم پهلوی او را از دیدار هنرمندان آذربایجانی محروم می سازد و آنجاست که می گوید:
اینسان خزانی دیر توکولور جان خزان کیمی
ساز تک خزه ل یاغان دا سزیدلار خزان سسی
قیرخ ائلدی دوستاغام قالا بیلمز او یاغلی سس
یاغ سیزدا اولسا قبول ائله مندن یاوان سسی
شهریار وقتی واژه را یارای بیان احساس خود نمی یافت حکایت غمهای هجران را با سه تار می سرود.
از غم جدا مشو که غنا می دهد به دل
اما چه غم غمی که خدا می دهد به دل
گریان فرشته است که در سینه های تنگ
از اشک چشم نشو و نما می دهد به دل
چون شیر مادران که بود مستحیل خون
غم هم به استعاله غذا می دهد به دل
دل پیش از ناله رود ارغنون نواز
نازم غمی که ساز و نوا می دهد به دل
** شهین غریب بیدادرس خبرنگار ایرنای مرکز آذربایجان غربی
8135/581
27/06/1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]