واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری پانا: منوچهر آذری از خاطرات دوران مدرسه اش می گوید: وقتی کلاسمان سرد و دل هایمان گرم بود خبرگزاری پانا: منوچهر آذری بازیگر قدیمی و باسابقه تئاتر، تلویزیون و رادیو که با هنرنماییهایش در برنامه ˝جمعه ایرانی˝ لبخند را به مردم هدیه می دهد، با نزدیک شدن پاییز، فصل بازگشایی مدارس خاطرات دوران تحصیل خود را مرور می کند.
۱۳۹۳ شنبه ۲۲ شهريور ساعت 13:06
منوچهر آذری متولد سال ۱۳۲۲و فارغ التحصیل هنرکده هنرهای دراماتیک در رشته فن بیان، بازیگری و کارگردانی است. وی که به واسطه همکاری اش با برنامه "صبح جمعه با شما" شناخته شد و به محبوبیت رسید، در فیلم های سینمایی بسیاری از جمله "دیوار"، "زن بدلی"، " ماه و خورشید"، "دزد عروسک ها"، "حسرت دیدار"، "آخرین لحظه"، "در مسیر تندباد" و... نقش آفرینی کرده است. مثل همیشه که خوش برخورد و با رویی گشاده دعوت ما را به مصاحبه پاسخ می دهد. اما این بار نه به بهانه حضورش در برنامه ای رادیویی یا تلویزیونی یا از این دست گفت و گوهایی که به زبان رسمی و جدی نگاه کارشناسانه به رسانه را در بر می گیرد. از او می خواهیم تا هر آنچه از سال های تحصیل اش در مدرسه را به یاد دارد، بازگو کند. آذری صحبت خود را این طور شروع می کند: مهر ماه همیشه برای من زمان خاطره انگیزی بوده است. به ویژه سال هایی که به مدرسه می رفتم. زیرا بعد از سه ماه تعطیلی و دلتنگی برای درس خواندن مدرسه ها باز می شد و شور و اشتیاق سال تحصیلی جدید را آغاز می کردیم. اما آن زمان حال و هوای مدرسه با امروز فرق داشت. امکانات دانش آموزان بسیار کم بود. گاهی نزدیک به 40 نفر دانش آموز یا حتی بیشتر سر یک کلاس حاضر می شدند و سه یا چهار نفر در هر نیکمت می نشستند. تخته سیاه بود اما انگار نبود! بخشی از دیوار کلاس را رنگ زده بودند در ابعاد دو متر در یک متر و آن شده بود تخته سیاه کلاس. گچ هایی هم که برای نوشتن روی تخته وجود داشت چیزی شبیه روشورهای حمام بود نه مثل حالا گچ های رنگی کاملا بهداشتی و بسته بندی شده. معلم شروع می کرد به درس دادن و تخته پاکنش تکه پارچه ای مندرس در دستانش قرار داشت که کاربردش تنها کثیف تر کردن تخته بود تا تمیز کردن آن. گرد و خاک گچ ها همیشه به حلقمان وارد می شد و سرفه هایمان همیشه به راه بود. با گذشت زمان کم کم به فصل سرد زمستان نزدیک می شدیم و بخاری ها به کار میافتاد. اما سوز کلاس همیشه ما را به لرزه می انداخت. گاریچی ها کنده های درختان بریده شده را به عنوان هیزم به مدارس می فروختند اما تا زمانی که این چوب ها شعله ور و کلاس گرم شود دیگر زنگ مدرسه به صدا در آمده بود.
وی صحبت هایش را درباره تغییر شرایط تحصیل نسبت به سال های قبل ادامه می دهد: حتی لباس هایی متحد الشکل یا روپوش به تنمان نمی کردیم. بلکه هرکس لباس متفاوتی میپوشید اما پارچه ای سفید رنگ که به یقه لباسش دوخته می شد، نشان می داد که در کدام مدرسه تحصیل می کند. سرویس مدرسه هم که پدیده جدیدی برای رساندن دانش آموزان به مدرسه در ناز و نعمت است و زمان درس خواندن ما وجود نداشت. شرایط درس خواندن این روزها خیلی فرق کرده است. اینترنت آمده، هر دانش آموزی دیگر موبایل دارد و همه امکانات برای او فراهم است اما معلم ها همیشه در طول تاریخ دلسوز بوده اند و هستند. مانند شمعهایی که می سوزند تا محیط اطراف خود را روشن کنند. باید برای جایگاه و مقام این عزیزان احترام بیشتری قائل باشیم.
آذری با بیان خاطره ای از سال های تحصیلش می افزاید: وقتی صبح ها در حیاط مدرسه صف می بستیم با خواندن سرود راهی کلاس می شدیم و بعد از تدریس معلم حدود ساعت 12 زنگ ناهار به صدا در می آمد. مادر من غذایم را در ظرفی مسی قرار می داد و دور آن دستمال می پیچید و همراه با دو برادر کوچکترم که در سال های پایین تر تحصیل می کردند به مدرسه می آمدیم. یک روز یادم است وقتی زنگ خوردن ناهار شد دیدم ظرف غذا هست اما غذایی در آن نیست! تعدادی از دوستانم برای شوخی با من غذایم را خورده بودند. خلاصه آن روز را گرسنه سپری کردم!
این هنرمند در پایان از تعدادی معلمان خود یاد می کند: خانم گرجی و خانم نصرالهی از معلمهای من در مقطع دبستان بودند که متاسفانه سال هاست فوت کرده اند. یادم است یک روز خانم گرجی را زمانی که 25 ساله بودم، در صف نانوایی دیدم و از دیدنش بسیار خوشحال شدم و از او تشکر کردم.
از معلم های دوران دبیرستانم نیز اسم آقای دولو را به خاطر دارم که اتفاقا در هنر نقاشی هم چیره دست بودند. من دوران دبیرستان را در مدرسه های کوروش و ادیب گذراندم و بعد مدرک کارشناسی خود را از هنرکده هنرهای دراماتیک گرفتم. مرحوم مادرم در موفقیت های من نقش به سزایی داشت. او همیشه می گفت درست است که پدرت کارگر است و شاید ثروتی نداشته باشد. اما من حاضرم حتی برای ادامه تحصیل تو و درس خواندنت اگر دستانم هم از کار بیافتد با دندان زمین را تمیز کنم تا تو برای خودت کسی بشوی! من همیشه مدیون او هستم و خدا را شکر می کنم که تلاش هایش به ثمر نشست و حالا خود نیز 4 فرزند دارم که در رشته پزشکی تحجصیل می کنند و علاقه زیادی به درس خواندن دارند.
آذری همچنین می گوید: من از همان دوران مدرسه علاقه زیادی به تئاتر داشتم و یادم است هر سال با همکلاسی هایم گروهی تشکیل می دادیم و در نمازخانه یا سالن مدرسه نمایش اجرا می کردیم. در ابتدای یکی از این نمایش ها که نقش خدمتکار خانه را بازی می کردم این شعر را خواندم: "بچه بودم، نفهم بودم، جیم بودم ز مکتب.....انگار که لولوخورخورست قلم و مرکب...درسمو از برمی نمودم اما همچو طوطی...صید مگس می کردم و مینداختم تو قوطی.... بدسرخری است برای من درد بی سوادی...بلای جان مردمه درد بی سوادی"
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری پانا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]