واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۳:۵۲
میدانم همبازیتان دیگر به کوچه نمیآیند، عروسکهایتان هم در زیر آوار ماندهاند و کسی نیست تنهاییتان را با او قسمت کنید، اما به فاصله کمی از شما، ما دستهایمان را به آسمان بردهایم و به شما فکر میکنیم، به عروسکهایتان که در زیر آوار تنها ماندهاند و دستهای کوچکی نیست گرد از تنهاییشان بتکاند. حالا بعد از آن همه باران بمب و گلوله، آسمان غزه هم بغضش را فرو خورده و آسمانی آفتابی و آبی را انتظار میکشد! میدانم گناهتان این است که آسمان آبی میخواهید و این که بیدغدغه بمبها در ساحل غزه بازی کنید و خنده را دور از این زندان بزرگ که گرد شما کشیدهاند به سخره بگیرید. حالا که آسمان خدا اشکهای مکررش را ریخته و ابرها با دست باد به کمی آنسوتر از آنجا که تو ایستادهای، رفتهاند تا آسمان برای آمدن خورشید آزادی، لباس آبی بپوشد، بلند شو. میدانم حتی عروسک چوبیات در زیر آوار آخرین بمب مانده است، میدانم دختر همسایه دیگر نیست که دور از چشم مادرش در کوچههای تنگ غزه "لی لی" کنید و جهان را در زیر پاهای کوچک خود به سخره بگیرید! میدانم که ... اما باید به آفتاب روزهای نیامده سلامی دوباره کرد و دیگر به آسمان بهانه نداد. آه دخترک کوچههای بغض کرده خان یونس، میدانم که مرگ در زیر آوارها زیبا نیست اما ایستاده مردن، زیباست و دوستان و همبازیهای تو با همه کوچکیشان ایستاده میمیرند و همینها مادربزرگ و پدربزرگها را به فردای فلسطین امیدوار کرده است، آخر تنها آنها هستند که آبی آزادی را بیاد میآورند و میدانند که"عشق آبی است“.تنها آنها هستند که بذر آزادی را در دلهای کوچک شما کاشتهاند تا روزی گل دهد. آه دخترک کوچههای بغض کرده غزه! اگرچه سرزمینتان در زیر این آوارهای زمخت، کمر خم کرده است اما باید دوباره بلند شد و رنگ بهار را به روی پاییز زردی که در راه است بپاشی تا دیگر برگی برای افتادن نباشد. یادت باشد به خانه که برگشتی مدادهای رنگیات را با خود بیاوری تا در خلوت این روزها دوباره بهار را نقاشی کنی تا وقتی دوباره به خانه برگشتی بهار را به خانه ببری. بهار را برای تنهایی مادرت که در زیر غمهای انباشته از این روزها، کمر خم کرده است به خانه ببر تا خانه دوباره سبز شود. میدانم آسمان دلتان بلندتر از آن است که دوباره برنخیزید پس بلند شو دستت را به کودک همسایه بده تا کوچههای غزه دوباره پر شود از هیاهوی کودکانه شما. بلند شو دخترک "خان یونس"(1)بلند شو پسرک "غزه" بلند شو.... چشم هایت را به فردا بدوز و به آسمانی که در راه است. بلند شو آنها ما را با چشمهایمان میشناسند وقتی که پر از امید میشوند. آنها ما را با دستهایمان میشناسند، وقتی که سنگ به دست میگیریم و به جنگ گلوله میرویم. آنها ما را با دستهایمان میشناسند وقتی که آستینمان را بالا میزنیم و میگوییم "دوباره میسازمت وطن اگر چه با خشت جان خویش/ستون به سقف تو میزنم اگر چه با استخوان خویش...(2). پس بلند شو و "از آنچه که کردهای پوزش مخواه"(3)تا"گنجشکها در الخلیل نمیرند".(4) چشم زنان دلشکسته، دلهای داغدیده و دخترکان بیعروسک و کودکان بیپا به دستهای کوچک شماست تو میتوانی با همین دستهای کوچک ابرهای سیاه را از آسمان سرزمینات کنار بزنی تا آسمان آبی و آفتاب رفته در پس ابر خود را به مادران دلشکسته نشان دهد و هم بازیهای دیروزیات که حالا به عصای کودکی تکیه دادهاند یک چشم سیر، آسمان آبی را ببینند. تو میتوانی با همین دستهای بیعروسک هم ، کارهای بزرگی کنی پس دوباره بلند شو دخترک غزه . پس بلند شو پسرک"بیت حانون"(5) یادداشت از: هوشنگ حبیبی بسطامی خبرنگار ایسنا منطقه سمنان پانوشت 1 از شهرهای فلسطین. 2 شعری از سیمین بهبهانی 3 و 4 "گنجشکها در الخلیل میمیرند" و "از آنچه که کردهای پوزش مخواه" دو کتاب شعر محمود درویش شاعر مقاومت 5 از مناطق فلسطینی انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 98]