واضح آرشیو وب فارسی:مهر:
فرهنگ و ادب > کتاب
داستانهای انتخابی احمد اخوت به بازار آمد
کتاب «به انتخاب مترجم؛ داستانهای گزیده» شامل داستانهای کوتاه از نویسندگان بزرگ جهان به انتخاب احمد اخوت مترجم این داستانها، توسط انتشارات افق منتشر و راهی بازار نشر شد.
به گزارش خبرنگار مهر، احمد اخوت که گردآوری داستانهای این کتاب را به عهده داشته است، در مقدمهاش بر این اثر نوشته است: داستان ساکن "پوشهی داستانها"، معمولا کمی پس از استقرار، چند مطلب وابسته به خود را خبر میکند و سروکلهی آنها هم پیدا میشود که سلام، ما هم آمدیم. این، بارها برایم اتفاق افتاده. نمونهاش داستان «لنگه جوراب» نوشته لیدیا دیویس که ترجمهاش را در این کتاب میخوانید. کمی که گذشت، او دوسهتا جوراب دیگر را هم با خودش آورد، یکیشان «جوراب» تیم اوبراین. اخوت در بخش دیگری از مقدمه آورده است: گاهی هم اتفاق جالبی میافتد: نقد داستانی خود داستان را خبر میکند. این کار معمولا با خیر و خوشی به پایان میرسد و داستان و نقد آن هر دو ترجمه میشوند. اما گاهی آدم در تله میافتد و حسرت به دل میماند. یک بار نقد بسیار خوبی درباره داستان آدمکشهای همینگوی خواندم. نویسنده از منظر نشانهشناسی داستان به کار استادهمینگوی نگاه و طوری آن را بازسازی کرده انگار داستان پلیسی تمام عیاری است. نقد عالمانهای است و دلم میخواست آن را ترجمه کنم... میگل د. سروانتس، مارسل پروست، کاترین مانسفیلد، لینلی استیس، شرلی جکسون، ریچارد باوش، ولادیمیر ناباکف، جان چیور، کوبو آبه، خولیو کورتاسار، نادین گوردیمر، جامائیکا کینکائید، آلیس واکر، ادوارد جونز، لور سیگال، لیدیا دیویس، تیم اوبراین، برنارد مالامود، ژوستین هانکینز، یان فریزیر، سوزان اورلئان، یییون لی، جین ناکس، جیمز لاسدون و اُ. هنری نویسندگانی هستند که داستانها یا مطالبشان درباره داستانها، در این کتاب گردآوری و چاپ شده است.
قسمتی از داستان «تیغ» نوشته ولادیمیر ناباکف را از این کتاب میخوانیم: چرخهای کوچولوی درخشان تندتر چرخیدند، به نیمرخ برجسته ایوانف نگاهی انداختند و دوباره به حالت قبلیشان برگشتند. ایوانف ورقهای از صابون اضافی را با پشت تیغ گرفت و ادامه داد: «رفیق شما رو خیلی خوب یادمه. متاسفم که اصلا دوست ندارم اسمتون رو بر زبون بیارم. یادمه چطور تقریبا شش ماه پیش تو خارکف ازم بازجویی کردین. دوست عزیز، امضاتونم یادمه... اما خب همینطور که میبینین هنوز زندهام.» بعد اینها اتفاق افتاد: چشمان کوچولو دودو زدند و ناگهان محکم بسته شدند. پلکها فشرده شدند مانند آن وحشی که گمان میبرد بستن چشمانش نامرئیاش میکند. ایوانف با ملاطفت تیغش را روی صورت حرکت میداد و خشخش صدا میکرد. - رفیق ما کاملا تنهاییم. میفهمی؟ کافیه یهکم دستم بلغزه فورا کلی خون ریخته میشه. شاهرگت اینجاست. خب هرچی خون بیشتر ریخته بشه، بهتر. اما فعلا میخوام صورت رو خوب بتراشم. علاوه بر این میخوام یه چیزاییام یادت بیارم. ایوانف بااحتیاط و با دو انگشت نوک گوشتی بینی مرد را بالا گرفت و با همان ملاطفت بنا کرد روی لب بالایی مرد را خوب بتراشد. - مشکل اینه که رفیق، من همهچی رو یادمه. اون هم خیلی خوب. میخوام توام به یاد بیاری... این کتاب با 328 صفحه، شمارگان هزار و 500 نسخه و قیمت 14 هزار و 500 تومان منتشر شده است.
۱۳۹۳/۵/۱۳ - ۱۲:۴۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]