تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هنگامى كه مؤمن بر صراط مى‏گذرد، و مى‏گويد: بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم. ناگاه زبان...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

خرید تجهیزات دندانپزشکی اقساطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1799106072




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اهانت به «مادر امام زمان» در کتابی با مجوز وزارت ارشاد!


واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:



اهانت به «مادر امام زمان» در کتابی با مجوز وزارت ارشاد!
آنچه در این کتاب اعجاب آور است، اهانت های آن به بانو ملیکا خاتون مادر بزرگوار حضرت صاحب الزمان (ع) و شگفت تر از آن، مجوز وزارت ارشاد به این کتاب است.



به این مطلب امتیاز دهید

  به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز، نام این کتاب «دوازدهم» است که داستان آن از زبان یک نویسنده که مدرس فیلم نامه نویسی است، روایت می شود.   دوست تهیه کننده نویسنده به او پیشنهاد نگارش فیلم نامه ای با موضوع حضرت ولی عصر (عج) را می دهد و اغلب فصل های این کتاب، در خصوص مسایل و ماجراهای مربوط به مراودات نویسنده، دوست تهیه کننده و شاگردان کلاس نویسندگی او و یا تمرین برای نگارش فیلم نامه می گذارد.   بخش های دیگری از کتاب هم که به عنوان مثال کار تحقیقی شاگردان نویسنده است، زمان شهادت حضرت امام حسن عسگری (ع) و ماجراهای جعفر کذاب و رفتار خلیفه وقت را روایت می کند و در لابه لای کتاب چند مورد از تشرفات تاریخی به حضور حضرت ولی عصر و هم چنین یکی دو مورد تشرف اعضای کلاس نویسندگی ذکر می شود.   اما آنچه در این کتاب اعجاب آور است، اهانت های آن به بانو ملیکا خاتون مادر بزرگوار حضرت صاحب الزمان (ع) و شگفت تر از آن، مجوز وزارت ارشاد به این کتاب است. منتقدان رویکرد جدید وزارت ارشاد گرچه انتقادات اساسی به عملکرد وزیر و مدیرانش دارند اما شاید هرگز گمان نمی کردند این رویه به جایی ختم شود که توهین به مادر امام عصر از ارشاد مجوز بگیرد.   و تازه این همه در حالی است که این "گل" هنوز به سبزه آراسته نشده و طبق خواسته وزیر ارشاد هنوز ممیزی به ناشران واگذار نشده است!   جام نیوز با عذرخواهی از مخاطبان محترم، برخی از توصیفات ناشایست این اثر را به نقل از سایت سراج 24 برای روشنگری منتشر می کند:   ۱- ص۱۱۱/ ملیکا با اطمینان خاطری که جعفر را به آتش کشید، گفت: چنان که در نماز بر جنازه پدرش چنین گفت! جعفر [همان جعفرکذاب]: توکیستی دهانت را ببند، کنیزک بی مقدار!   ۲- ص۱۹۷/ خواست در پی ملیکا برود تو، که فاطمه دوید و در آستانه در ایستاد. جعفر فاطمه را پرت کرد، محکم، طوری که فاطمه خورد به طاهره و هر دو به زمین افتادند. صدای جیغ و گریه دوباره اوج گرفت. جعفر پیش از ورود به اتاق به سربازی اشاره کرد. سرباز جلو دوید تا راه را برای ورود احتمالی هر کسی به اتاق ببندد. جعفر در را پشت سرخود بست. جعفر به سوی بانو ملیکا رفت. گفت کجاست؟
بانو ملیکا از او فاصله گرفت. پرسید. کی؟   جعفر گفت: مطمئن باش ملاحظه ی تو یکی را نمی کنم، چون خواهرم نیستی!   بانو ملیکا گفت: اگر فکر می کنی در این خانه است، پیدایش کن!   جعفر گفت: تو را قبلا این جا ندیده بودم واقعا زن برادر من بوده ای؟   چهره بانو ملیکا از اندوه درهم شد. گفت: دیر نیست که به او بپیوندم.   جعفر خریدارانه به او نگاه کرد. گفت: حیف نیست؟ تو به این دنیا باشی، خوشتر است!   ملیکا روی برگرداند. با نفرت گفت: هزاران شیشه عطر هم که مصرف کنی، باز بوی ابلیس می دهی!   جعفر پوزخند زد و با تمسخر گفت: باور کنم؟ که تو راستی راستی از نوادگان امپراتوری؟   بانو ملیکا گفت: شاید باشم. شاید هم نه!   جعفر به او نزدیک شد. گفت: این را جلوی فاطمه نمی شود گفت اما غمزه ات را دوست دارم!   ۳- ص۲۱۷/ صحنه ای که اشواق، از زنان پیش کار کاخ خلیفه آمده است تا بانو ملیکا خاتون را نزد خلیفه ببرد.
قرار است امشب شرفیاب شوید. دستور داده اند شما را آماده کنم.   -آماده چی؟   - آماده دیدار با خلیفه معظم.   ملیکا لم داد. گفت: من آماده ام.   -باید به سر و وضعتان برسم.   -استحمام کردم، کافی است. چادرم را هم شسته ام گذاشته ام توی آفتاب خشک بشود.   اشواق به لباس های روی تخت اشاره کرد. گفت: یعنی نمی خواهید یکی از این لباس های زیبا را که مطمئنم همه برازنده شمایند، بپوشید؟   -آن ها که لباس های من نیستند.   -اگر بخواهید مال شما می شوند و مبادا فکر کنید قبلا پوشیده شده اند؛ اصلا.   -ببین اشواق، عزیزم، من اگر پذیرفتم استحمام کنم، به خاطر خودم بود نه به خاطر دیدار با خلیفه. بنابراین اگر چادر تمیزی داشته باشید، سر می کنم و گرنه صبر می کنم چادر خودم خشک بشود!   اشواق گفت: شما برای من به دلایلی که برای خودم محفوظ است، محترمید، اما فراموش نکنید که در چه موقعیتی هستید؟   ملیکا گفت: تو برایم تشریح کن که در چه موقعیتی هستم؟   اشواق گفت: در موقعیتی که باید رحم خلیفه را نسبت به خودتان برانگیزید که دوباره به سیاهچال برتان نگرداند!   و انگار خود متوجه شده باشد که حرف تندی زده، گفت: البته این چیزها به من مربوط نیست. من وظیفه ای دارم که در صورت تمایل شما انجامش می دهم و گرنه ….   -همان که گفتم.   بسیار خوب. می گویم چند نوع چادر برایتان بیاورند تا هر کدام را که پسندتان افتاد…   ملیکا گفت: اگر همین الان چادری بیاورند، نمازم را خواهم خواند.   اشواق گفت: پس می خواهید زودتر وضو بگیرید تا بتوانیم کار آرایش را شروع کنیم!   ملیکا با تعجب به او نگاه کرد.   اشواق پرسید با شگفتی، یعنی آرایش هم نمی خواهید بکنید؟   ملیکا فقط لبخند زد. حالا بعد از سال ها می فهمید که آن قدر از این جور مراسم دور شده که دیگر در نظرش بیشتر رویا می آیند. گفت، با لبخند، منظورت این است که من خودم را برای نامحرمان زیبا کنم؟   اشواق درماند که چه بگوید. چه گونه باید خود را به او نزدیک کند، در چه راهی باید پیش برود که خوشایند ملیکا باشد مگر رام شود و حداقل تن به آرایش بدهد؟ کنجکاو بود صورت او را با آرایش ببیند.   مطمئن بود چشم ها را خیره می کند و حسادت زن های حرمسرا را چنان برمی انگیزد که تا سم به او نخورانند، دست از سرش برنخواهند داشت. برای همین گفت: نه برای دیگران برای خودتان!   ملیکا گفت، با بغضی که اشواق آن را دریافت، حتی اگر عزادار مردی نمی بودم که بهترین بود، باز هم…   نفس عمیق کشید. گفت: الان بهترین کمکی که به من می توانی بکنی، اشواق عزیزم، این است که بگذاری بخوابم تا شاید همسر مرحومم را در خواب ببینم! به بیداری که دیگر ممکن نیست!   114    




۰۱/۰۵/۱۳۹۳ - ۰۱:۳۶




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 71]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن