واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: دلنوشته مهران مدیری برای «خسرو شکیبایی»
دوست داشت خلوت باشد . دیگران را به خود راه نمی داد . هرگز نفهمیدم چه چیزی خوشحالش می کند و چه زمانی حالش خوب است .
متنی که در ادامه میخوانید به تازگی در صفحه رسمی فیس بوک مهران مدیری منتشر شده است:
مهران مدیری در یادداشتی که در کتاب مرحوم خسرو شکیبایی منتشر شده به تمجید از مرحوم شکیبایی پرداخته است . مدیری دراین یادداشت نوشته است :از روزی که او را شناختم و از اولین باری که او را دیدم ، حالش خوب نبود . اصولا هیچ وقت حالش خوب نبود . منظورم بدحالی جسمانی اش نیست . احساس خوشبختی درونی نداشت . از آن آدم های غمگینی بود که ذاتا اندوه را در خود داشت . این در صدایش بود . در لحن گفتارش بود ، در چشمانش بود و در حرکت دستانش . شاید با همین اندوه درون ، احساس شادی داشت و با همین دلمشغولی های درون ، خودش را زنده نگه می داشت . دوست داشت تنها باشد . دوست داشت خلوت باشد . دیگران را به خود راه نمی داد . هرگز نفهمیدم چه چیزی خوشحالش می کند و چه زمانی حالش خوب است .برای بازی در پاورچین به او تلفن زدم . رفتم خانه اش و نشستیم به درد دل . در همه جای خانه بود . مجسمه اش، عکس هایش، نقاشی هایی که از چهره او کشیده بودند، جوایزی که گرفته بود . تصویر آدم های مهمی که با او کار کرده بودند . و نقطه درخشان کارنامه اش، هامون . همه جا پر از او بود و او غمگین، مثل کودکی بود که توسط خداوند تنبیه شده باشد . یک بغض نهفته که در گلوی او بود و نمی دانم چرا . گفت که می آید و در پاورچین بازی می کند . فردا به محل فیلمبرداری ما آمد و حرف زدیم . می دانستم که نمی آید. حوصله نداشت، حقیقت را نمی گفت که دل مرا نشکند حوصله نداشت و رفت. چند سال گذشت .برای بازی در مرد هزار چهره به او تلفن زدم و در یک روز برفی دوباره به محل فیلمبرداری ما آمد . غمگین تر، شکسته تر و بی حوصله تر .مدیری در ادامه یادداشت خود نوشته است:باز هم می دانستم که نمی آید . با هم حرف زدیم . حوصله نداشت . باز هم نمی خواست که دل مرا بشکند . بهانه آورد و باز هم حوصله نداشت و رفت. نزدیک درب خروجی برگشت، مرا بوسید و گفت : من همیشه یک بازی به تو بدهکارم، و رفت، برای همیشه رفت . روزی که برای خاکسپاری رفتم، و هزاران نفر آمده بودند تا این پیکر غمگین را به خاک بسپارند و مردم فراوانی که دوستش داشتند و می گریستند. و مردم فراوان دیگری که آمده بودند با هنرمندان مورد علاقه شان عکس بگیرند و عده فراوان هنرمندانی که سعی داشتند به دیگران بفهمانند که ما بیشتر از شما با ایشان دوست بودیم، و در این هیاهوی عظیم ، آخرین جمله او را دوباره شنیدم که می گفت : من همیشه یک بازی به تو بدهکارم ......... مطمئنم در بهشت ، روزی با او کار خواهم کرد . احتمالا در یک تئاتر مشترک که آنجا دیگر، حوصله دارد، حالش خوب است و غمگین نیست .
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغwww.seemorgh.com/culture
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 57]