واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: چهارشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۴
علی بهجت فرزند حضرت آیتالله العظمی بهجت در برنامه ضیافت شبکه قرآن گفت: آیتالله بهجت بسیار در کارهایشان نظم داشتند و از تمامی وقتشان استفاده میکردند. وی افزود: به یاد دارم زمانی که بیکار بودند و تنها میخواستند از این میز به میز دیگر بروند تا کتابی را بردارند اگر در این فاصله کوتاه از ایشان سؤالی میکردی میگفتند الان وقت سؤال است؟ یعنی حتی در بین این راه کوتاه نیز بیکار نمیماندند . به گزارش ایسنا علی بهجت همچنین گفت : اگر من تیتر روزنامهها را میخواندم میگفتند وقت اضافه آوردهای که تیتر روزنامهها را میخوانی و واقعا هم همین بود. من در زندگیام کسانی را دیدهام که بسیار روزنامه مطالعه میکنند اما یادشان نمیآید ماه قبل چه اتفاقی افتاده و کسانی را دیدهام که روزنامه نخوانده و تلویزیون ندیده، میدانستند ماههای آینده چه اتفاقاتی میافتد . خواب ایشان نیز بسیار کم بود؛ به طوری که گاهی نشسته میخوابیدند. از ایشان که میپرسیدیم چرا نشسته میخوابید؟ میگفتند دراز نمیکشم که خواب بر من مسلط نشود . علی بهجت ادامه داد: در رابطه با خانواده نیز سعی میکردند با تمام مشغلههایشان سر سفره بیشتر غذا خوردن را طول بدهند. صله رحمشان نیز در این زمان بود؛ زیرا احوال همه را از من و دیگر اعضای خانواده میپرسیدند . حتی به نام میگفتند فلان فرد مشکل داشت آیا حل شد؟ دختر فلان فرد مشکلش برطرف شد؟ و میخواستند پیگیر مشکلات همه باشیم و اگر زمانی هم ما یادمان میرقت خودشان آن کار را انجام میدادند؛ از برنج و میوه هم که جزء وجوهات نبود، یک سوم را کنار میگذاشتند؛ به طوری که گاهی ما 3 ، 4 ماه سال را بیبرنج میماندیم . فرزند حضرت آیتالله العظمی بهجت افزود : ایشان نسبت به اتفاقاتی که در جاهایی مانند بغداد میافتاد از جمله انفجارها به شدت حالت ترحم داشتند؛ به طوری که از شدت ناراحتیشان احساس میکردید در آن انفجار برای یکی از اقوامشان اتفاقی افتاده است . در جلسه استفتائات نیز گاهی بعد از جواب به چند سؤال یکدفعه بیان میداشتند هر روز یک انفجار انجام میدهند نمیگذارند راحت باشیم . حتی از شدت ناراحتی برای اینگونه مسائل توانایی و انرژیشان برای درس دادن تحلیل میرفت؛ گاهی یکدفعه به شدت ناراحت میشدند و میگفتند خدایا رحم کن! ما از ایشان میپرسیدیم آقا چه شده؟ میگفتند سفیانی از حتمیات است؛ اینها به اسم میکشند. شما چه میدانید؟ با این درندگان چه کنیم؟ نمیدانیم، مرددیم دعا کنیم آیا بمانیم تا ظهور؟ یک موضوعی که به شدت ایشان را عصبانی میکرد این بود که بگویید من فلان کرامت را از شما دیدهام. این حرف باعث ناراحتی و عصبانیت ایشان میشد؛ طوری که با ناراحتی میگفتند من چه کارهام ؟ من کارهای نیستم من گدا هستم ؛ در صورتی که فرد میدانست این از کرامات آقا بوده است یک بار فردی نزد آقا آمد و گفت نورسیدهای دارم، آقا گفتند نامش را زینب بگذار! من گفتم آقا از کجا میدانید دختر است. پس شما میدانید که فرزند ایشان دختر است. آقا حرف را عوض میکردند و میگفتند من مگر گفتم دختر است. در حقیقت ایشان هرگز دوست نداشتند کسی ایشان را بشناسد و تمام نشانهها را پاره میکردند . علی بهجت همچنین گفت: ناراحتی برای اتفاقات دنیای اسلام توان پدر را میگرفت و میگفت سفیانی از حتمیات است، ایشان از دوازده سالگی باطن گناه را میدیدند اما اگر از کرامت ایشان نقل میکردیم بسیار ناراحت میشدند. انتهای پیام
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 249]