واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: روایتهای برنده جایزه نوبل از جام جهانی و مارادونا
یوسا، نویسنده برنده جایزه نوبل، سالها به عنوان روزنامهنگار فعالیت داشته است. گزارشهای او از جامجهانی فوتبال سال۱۹۸۲ در اسپانیا، یکی از خواندنیترین گزارشهای فوتبالیست.
سال ۱۹۸۲. سالی تاریخی برای ادبیات آمریکای لاتین و کشور اسپانیا بود. در همین سال گارسیا مارکز جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد. اسپانیا میزبان جام جهانی شد و ماریو بارگاس یوسا یک سال پس از نوشتن عظیمترین رمانش راهی اسپانیا شد تا این بار از جادوی مستطیل سبز و توپ و تور بنویسد.رمانی که یوسا یک سال پیش به پایان رسانده بود، «جنگ آخرالزمان» نام داشت، اثری سترگ که منتقدان ان را با شاهکار تولستوی مقایسهاش می کردند و معتقد بودند این رمان «جنگ و صلح» آمریکای لاتین است.رمان در برزیل میگذشت، اما نه از فوتبال برزیل در این اثر خبری بود و نه از ستاره هایی که نام شهرهای این کشور را سر زبان ها انداخته بودند؛ روایت یوسا از برزیل روایت جنگهایی بود که قرن ها پیش در این مستعمره اروپایی در گرفته بود.او یک سال پس از این روایت تاریخی در کسوت روزنامه نگاری ماجراجو راهی اسپانیا شده بود تا این بار از جدال کشورهای روی مستطیل سبز بنویسند، جایی که به قول خودش برتریهای نظامی و سیاسی و ... رنگ می باخت و مهارت در چرخاندن توپ چسباندنش به تور ملاک برتری بود.
مایو بارگاس یوسا و ایکر کاسیاس / نویسنده سرشناس پرویی هنوز هم به فوتبال علاقه دارد نویسنده مشهور پرویی راههای زیادی را تا آن سال پیموده بود و راههای بسیاری را هم باید می پیمود که در آن تجربههای بزرگ، شکستهای تکاندهنده و البته موفقیتهای چشمگیر انتظارش را میکشید؛ موفقیت هایی مثل بردن جایزه نوبل ادبیات.روزنامهنگاری اما یکی از دغدغه های همیشگی او بود، کاری که هرگز رهایش نکرد. او نیز درست مثل خیلی از نویسندگان بزرگ دیگر، همیشه از روزنامهنگاری به عنوان سرچشمه تمام نشدنی سوژهها استفاده کرده است. روزنامهنگاری برای او وسوسهایست که هرگز تمام نمیشود. رویایی که برای داشتنش میتوان هر کاری کرد، و یکی از آن کارها گزارش جام جهانی اسپانیا در سال ۱۹۸۲ است.با این اوصاف خواندن گزارشی از جامجهانی فوتبال از زبان و قلم او میتواند تجربه ویژهای باشد. گزارشی که در آن نوع نگاه یوسا به عنوان نویسندهای رئالیست که هرگز خود را درگیر بازیهای رئالیسم جادویی و سوررئالیسم نکرد، به خوبی مشخص است.او در جامجهانی اسپانیا، به عنوان گزارشگر رسمی پرو حضور یافت. دورهای که حضور تیم کشورش، پرو در آن خبرساز شده بود چرا که تیم را عده بسیاری از جادوگران پرویی همراهی میکردند: «از چپ و راست درباره هموطنان جادوگرم سئوال بارانم کردند. کدام جادوگران؟آنهایی که تیم پرو با خود آورده است تا نیروهای شری را دفع کنند که حکیمهای ساحر کامرون ــ اولین تیم رقیبشان در لاکورونیا ــ به بار میآوردند.به نظرم بیادبی رسید که همکارانم را با این شرح ناامید کنم که تقریبا همه جادوگران پرویی نماینده سنت اراذل و اوباش ملیاند و همراهمی با اسپانیای ۸۲ را لوس و بیارزش میدانند و در عوض به اطلاعشان رساندم که آنها از مهمترین منطقه جادوگری پرو، و از بلندیهای آیاباکا هستند، و در آنجا دخترها پیش از آن که راه رفتن را یاد بگیرند میآموزند که سوار جارو شوند، و پسرها یاد میگیرند که خودشان را به وزغ، مار، خوک بدل کنند و باز به شکل اول برگردند. همه سئوال پیچم کردند. آیا جادوگران پرویی جادوی خیر به کار میبرند یا شر؟ دوپهلو حرف زدم و گفتم که آنها در جادوی بومیان سرخپوست استادند، یعنی جادوی دورگهها و پیشبینی کردم که با تمام این جزئیات ورای فوتبال، بازی پرو ــ کامرون واقعا جادوگری باشد.»سال ۱۹۸۲ علاوه بر همه عنوانهایی که دارد، آغاز کننده یک اتفاق دیگر هم هست. در همین سال است که ورزشگاه نیوکمپ بارسلونا افتتاح میشود. ورزشگاهی که حالا در آن تیم محبوب کاتالانها بازیهای خانگیاش را در آن انجام میدهد تا بازی کردن در آن برای هر بازیکنی به خصوص بازیکنان رئال مادرید، تبدیل به کابوس شود، یوسا درباره این ورزشگاه می نویسد: « تقریبا استادیومی را که ده سال پیش برای تشویق بارسا... به آنجا آمده بودم نشناختم. چون حالا خیلی بزرگتر و مجللتر شده بود. پیداست که تمام سعی خود را به کار بستهاند تا 120 هزار هوادار فوتبال را که جایگاهها را پر میکنند گیج و شگفتزده سازند.دوستم آندرس که با غرور سالنهای آیرودینامیکی مطبوعات را ماشینهایی با هزار جور صفحه کلید برای خبرنگارهای قدرنشناس، سالنهای کنفرانس مطبوعاتی، درمانگاهها، رختکنهای چهار ستاره، رستورانهای مجهز و سوناهای پرخار را نشانم داد، وادارم کرد صندلیهای نرم و تازه را امتحان کنم و بوی خوش چمن سرسبز میدان بازی را به مشام بکشم...»سال ۱۹۸۲ اما سال درخشش اسطوره آرژانتین هم هست. اسطورهای که همه عاشقش بودند از جمله بارگاس یوسا. این سال، سالی است که آرژانتین همراه با مارادونا میآید تا از عنوان قهرمانی خودش دفاع کند. اتفاقی که البته رخ نمیدهد و ایتالیا با درخشش بازیکن تاریخیاش «روسی» جام را به جای آرژانتین و مارادونا به بالای سر میبرد.
هنرنمایی یوسا با توپ در حاشیه بازی رئال مادرید و والنسیا در سانتیاگو برنابئواما اینها همه مانع از این نمیشود که مارادونا سوژه اصلی یکی از گزارشهای آقای نویسنده نباشد. حتی وقتی که تیم محبوبش در برابر بلژیک یک بر صفر باخته باشد. یوسا در این گزارش مارادونا را پله دهه ۱۹۸۰ میداند. یکی از بتهای زندهای که انسان ساخته است تا خود را به وسیله آن ستایش کند. با این حال از نظر یوسا مارادونا از پله هم بهتر است: «وصف بازی مارادونا آسان نیست. چنان پیچیده است که هر صفتی برای وصف آن به سایه معنایی اضافی نیاز دارد. مانند پله اشرافمآب درخشان و متظاهر نیست. بلکه چنان کاراست که وقتی آن شوتهای نیرومند را از بعیدترین زاویهها میزند یا پاسی کوتاه به دقت یک معادله میدهد، حمله مقاومتناپذیری را به راه میاندازد که ناعادلانه است آن را تماشایی نخوانیم، بازیکنی که بازی را به نمایش از نبوغ فردی (یا به قول منتقدی که به درستی درباهر بازی او با مجارستان نوشت، به یک تکنوازی) بدل میکند.»او مینویسد: «مارادنا تقسیمی را که بن فوتبال علمی اروپایی و فوتبال هنری امریکای لاتین قائل بودیم پیچیده کرد. این فوروارد آرژانتینی هم در عین حال هر دوی اینهاست و هم هیچ یک از اینها به خصوص، ملغمه غریبی است که هوش و شهود، محاسبه و ابداع پیوسته در وجودش درآمیخته است. مثل اتفاقی که در ادبیات افتاد، آرژانتین سبکی در فوتبال ایجاد کرده است که اروپاییترین بیان امریکای لاتینی بودن است.» و همین باعث میشود که در نهایت یوسا گزارشش را درباره مارادونا با یک جمله کوتاه ساده اما شگفتانگیز به پایان ببرد: «اگر به قهرمان نیاز داریم، پس زندهباد مارادونا.»یوسا در یکی از گزارشهایش از جام جهانی ۱۹۸۲ به جنگ معروف بین مخالفان و هواداران فوتبال هم اشاره میکند. مخالفانی که معتقد بودند فوتبال تنها ابزاری برای مسخ تودههاست. اما این چیزی ست که یوسا آن را رد میکند: «شاید توضیح این پدیده خارقالعاده معاصر، این شور و شوق فوتبال ــ ورزشی که به مقام مذهبی عامیانه با خیل عظیم پیروان رسیده است ــ در واقع به آن پیچیدگی هم که جامعهشناسان و روانشناسان میگویند نباشد، و دلیلش فقط این باشد که فوتبال چیزی به مردم میدهد که کمتر میتوانند داشته باشند، یعنی فرصتی برای تفریح، لذت بردن، به هیجان آمدن، مفری برای تخلیه این هیجان، برانگیختن احساسات و عواطف عمیقی که زندگی روزمره کمتر مجال آن را میدهد.»او فارغ از هر ژست روشنفکرانهای به این تفریح موقت اما بسیار لذتبخش اشاره میکند و میگوید: «آن دسته از ما که فوتبال را دوست داریم و از آن لذت میبریم، به هیچوجه از محبوبیت عظیم آن همچون سرگرمی جمعی تعجب نمیکنیم. اما بسیاری دیگر هم هستند که این نکته را درنمییابند و حتی از آن اظهار تاسف یا انتقاد میکنند. آنان این پدیده را مایه تاسف میدانند، زیرا میگویند فوتبال تودههای مردم را از خود بیگانه میسازد و تحلیل میبرد و از موضوعات مهم منحرف میکند. آنهایی که این طور فکر میکنند یادشان میرود که تفریح کردن مهم است. همچنین ایشان فراموش میکنند که آنچه یک سرگرمی را مشخص میسازد، هر قدر که شدید و جذاب باشد، و بازی خوب فوتبال سخت چنین است، این است که موقتی، غیرمتعالی و بیضرر است. تجربهای که علت و معلول با هم در آن ناپدید میشوند. ورزش برای کسانی که از آن لذت میبرند عشق به صورت است، چشماندازی که به حرکت جسمی، حسی، و آنی تعالی نمیبخشد و مثلا برخلاف کتاب یا نمایش کمتر ردی در حافظه به جا میگذارد و به دانش غنا نمیبخشد یا تحلیلش نمیبرد. و کشش آن در همین است که هیجانآور است و تهی. به همین دلیل روشنفکر و عامی، فرهیخته و نافرهیخته میتوانند به یکسان از فوتبال لذت ببرند. حالا دیگر کافی است. شاه آمده است. تیمها هم رسیدهاند. جام جهانی به طور رسمی افتتاح شده است. بازی شروع شده است. نوشتن کافی است. بگذارید کمی هم تفریح کنیم.»گزارشهای یوسا از فوتبال و جام جهانی به اندازه رمانهایش خواندنی است، مخاطب فارسی این شانس را داشته است که برخی از آن ها را در کتاب «موج آفرینی» که با ترجمه غبرایی از سوی نشر مرکز روانه بازار شده بخواند. درست مثل رمان های این نویسنده که با ترجمههای عبدالله کوثری، کاوه میرعباسی و احمد گلشیری در بازار کتاب ایران موجود است.
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغwww.seemorgh.com/culture
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]