تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 14 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):غِنا از خود نفاق بر جای می گذارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820848738




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادداشت/مصطفی جمشیدی هنر قصه‌گویی و دروغ‌گویی در سطحی بزرگ به سبک مادر‌بزرگ!


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادداشت/مصطفی جمشیدی
هنر قصه‌گویی و دروغ‌گویی در سطحی بزرگ به سبک مادر‌بزرگ!
مارکز از جنس شیاطین بود. شیاطینی البته در فن‌آوری و فسون مخاطب. (پیش از او نیز کورتاسار که یک رگه‌اش اروپایی بود نام‌آوری دیگر بود!) هر سحر و فسون اگر به کار مبارزه با شیطان‌های تاراجگر جهان بیاید البته فسونی زیباست.

خبرگزاری فارس: هنر قصه‌گویی و دروغ‌گویی در سطحی بزرگ به سبک مادر‌بزرگ!


به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، مصطفی جمشیدی نویسنده به مناسبت درگذشت گابریل گارسیا مارکز یادداشتی را نوشت و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داد که در ذیل می‌خوانید: رئالیسم جادویی در نفس خود دچار تناقضی است. ظاهرا رئالیسم با عنصر جادو که امری غیراصیل است جمع نمی‌شود و چنین جمعی (مگر در عملی داستانی) مجاز نیست. صد البته جادو در جهان ما سعی دارد از واقعیت، امری شگفت‌انگیز را استخراج کند و رئالیسم جادویی دائیه این را دارد که آن امر شگفت‌انگیز در حقیقت چیز معمول و دردسترسی باید تلقی شود و قاعده این است و لاغیر...! اینکه داستان و هر نمایشی ابتدا قراردادی نامه‌ای بین مولف و مخاطب منعقد می‌کند که آنچه ارایه می‌شود دروغ است، چیزی بدیهی و پذیرفته شده‌ای است اما اینکه بخواهیم جادو را نیز امری معمول در نظر آوریم، این دیگر از آن حرفهاست... و به نظر من تئوری رئالیسم جادویی یا سبک مذکور از اول دچار نوعی غلط بوده و مرتکب گناهی چون اصالت بخشیدن به امر نامعمولی همچون «جادو» شده است. اما اینکه این را نیز نوعی رئالیسم و سبکی جدی بدانیم و ابلهانه و از سر تسامح خود را دستاویز کاری غیرعقلی قرار دهیم و به استمرار آن در حوزه ادبیات و حتی امور اجتماعی دامن بزنیم صدالبته دچار گمراهی گشته‌ایم... ... و چکار کنیم که جهان پر است از این اشتباهات که برخی از آنان تاریخی‌اند...! مرحوم بهمن‌ فرزانه را در کسوت مترجم، وقتی ملاقات کردم که آمده بود برای دریافت مبلغی ناقابل به عنوان حق ترجمه در سالهایی که پروژه اقتباس برای سینما در فارابی در جریان بود. تند تند سیگار می‌کشید و از زندگی خودش می‌گفت. رمان کوتاهی هم به قلم خودش نوشته بود که آن هم عالمی داشت... من مسئول پروژه ناکام اقتباس برای سینما بودم. از سینمای کیارستمی گفت تا دیدار با چند کارگردان ایتالیایی و همکاری با آنها... البته زحمت ترجمه صد سال تنهایی و خیلی از رمان‌های مفید دنیا را مرحوم فرزانه کشیده بود،‌اما ما جهان را _ جهان ادبیات_ را از زاویه دید او می‌دیدیم نه اهل رمان‌های مارکز در زبان اسپانیایی یا انگلیسی. ... (الان شبکه‌های اجتماعی جوری هیجان به خود می‌دهند که انگار مارکز و همه دایره‌های واژگانی او در جیبشان است بدون اینکه مثلا بدانند یا بخوانند که مارکز و ادبیات او محصول چه مترجمی یا چه جریانی است!!) از آن دیدار کوتاه که قسمتی از اتفاقات ادبیات برای ما بود چیز شکوهمند قابل اتکایی در خاطرم نمانده که به آن ببالم... (جز اینکه مترجم و مولف به فاصله چند ماه رخت از جهان بربستند!). ما حالا در ذائقه، متفاوت شده بودیم و جهان را از کسوت دیگری نیز می‌دیدیم.... حالا می‌خواهم به آن زمان رجوع کنم. به روزگاری که رمان صد سال تنهایی را خواندم. نه بر اساس مد یا اپیدمی رایج روشنفکران این چند سطر را می‌نویسم. (در حقیقت به ره توشه خود در زندگی‌ام فکر می‌کنم!) ... اغلب شوخی‌های من با رفقای اندکم در سالهای پیش نامه‌ای بود که قاچاقچیان مواد مخدر کلمبیا گویا به مارکز نوشته بودند. در آن کشورهای فقر‌زده درگیری بین باندهای مافیایی مواد مخدر آنچنان بالا گرفته بود که روسای مافیای آنجا تصمیم گرفته بودند در اقدامی احمقانه به مارکز نامه‌ای بنویسند و خواستار دخالت او در توقف درگیری‌ها شوند. صورت ماجرا آنقدر احمقانه بود که نیازی به وصف آن نمی‌بینم. آخرین سطر نامه سندیکای تبهکاران به مارکز چنین بود. 1100 اینک با بغضی در گلو (!) به تو می‌گوییم این بزرگمرد میهن را نجات ده!» این جمله آنقدر به تبع ادبیات مارکز فرصت طلبانه نوشته شده بود که خنده آدم را اشباع می‌کرد. (شاید فرصت‌طلبی تاراجگران مرگ در کسب و کاری که حداقل تاج و نشانش تقلید از واژگان مارکز بود آن هم برای چنین امری کثیف حال به هم زن و در عین حال خنده‌دار بوده‌ برایم) از آوردن چنین جملاتی متاسفم ما _بشریت_ شاید خود عقل را زدوده بودیم و به زوال آن کمک کرده بودیم... فیلم کوتاهی از آخرین روزهای بزرگمرد را دیدم و به پیروزی طبیعت بر ساحت انسانی گریستم. شاید همینگوی نیز از این سیطره طبیعت پرانسان و همناک بود که طاقت نیاورد و با فشردن دکمه‌ای خود را خلاص کرد... واقعیت این است که نیت‌انگاری، میراث ظرفیت‌های حاد شده در آن سوی مرزها بود، آن هم در هنری با نام رمان که ظرف و مظروف با هم پیوستگی سحر‌آمیزی دارند، حتی در رمانی که به قول ناتالیا گینز‌بورگ احتضار رمان را متوقف ساخته بود! ... روزگار سختی بود و مارکز توانست با اتکا به یک اتفاق هنر خود را به جهانیان ارایه دهد. هنر قصه‌گویی و دروغ‌گویی در سطحی بزرگ به سبک مادر‌بزرگ! ارایه دادن همه امور وهمی یا غیبی به صورتی کاملا واقعی و رئال، درست مثل اینکه از اساس هیچ چیز دروغین نبوده است 0چیزی مثل همان ضرب‌المثل معروف شتر دیدی، ندیدی...) یعنی واقعیت کار ما داستان‌نویسان این بود؟!! ... اما امروز از آن تاثیر دیدین متاسفم. این پیشانی نوشت نسل‌ ما بود که به اعجاز این هنر در مارکز خیره بشویم و هر خیره‌شدنی به آفتابی _ ولو مجازی و مشاکله_ کور شدن را به دنبال خود دارد...! شاید خنده‌دار باشد. ما امور را به همان قدرتی که مارکز در جعل واقعیت و واقعیت نمایاندن مجهولات ارائه داده بود پذیرفته بودیم و این اغوال هنر است. رئالیسم جادویی حتی از پایین‌ترین لایه‌های سطحی جوامع جهان سوم در آمریکای لاتین عبور کرده بود. قصه‌ها و افسانه‌های کهن آن سرزمین در دل رئالیسم جادویی جا خوش کرده بود و همه را چون جریانی پرشتاب با خود می‌‌برد. حتی قاچاقچیان برای خود مشاور ادبی! استخدام کرده‌ بودند که با سبک مارکز به وی نامه بنویسند و با بزرگمهر و درد دل کنند و ایضا طلب استمداد از وی! جهان آن قدر تهی شده بود که درخشش ولو یک استعداد همه خرمن‌ها را آتش می‌زد و از رفتگران تا سیاستمداران را کتاب‌خوان می کرد و فیلم‌سازان را سراسیمه راهی آمریکای لاتین و مکزیک می‌کرد. چه انقلابی مگر شده بو جز درخشش یک استعداد؟!! سلطه جهان خواران میهن و قاره مارکز را به دهکده کوچکی بدل کرده بود که ماکوندو نام داشت. از آسمان ماهی می‌بارید و ملحفه‌ها به قعر آسمان کوچ می‌کردند. کسی از سلطه صاحبان کارخانه‌های موز و هیجان اعجاب‌آور آدمیان برای جنایت و عشق‌ورزی و خیانت نمی‌توانست عبور کند. «توفان‌های برگ» و «سالوادر ناصر»‌ها نفس‌ها را در سینه‌ها حبس کرده بودند. قهرمان «توفان برگ» تا آخرین روزها روزنامه می‌خواند و موز می خورد و بر ننوی خود می‌آرامید و سرنوشت او چنین بود که خبر پیروزی انقلاب‌های سوسیالیستی جهان را در روزنامه‌های فردا صبح آمریکای لاتین نبیند. (روزی که دیگر قهرمان قصه مرده بود!) و چنین بود که مارکز در دفاع از سوسیالیسم ایدئولوژیک عمل کرده بود و بی‌آنکه صراحت به خرج دهد گفته بود: «اگر قهرمان قصه‌ام خبر پیروزی‌ها را فردا در روزنامه‌ها می‌دید، از غصه دق نمی‌کرد و نمی‌مرد!» ماکوندو از آن حصار کوچک بزرگتر شد. قهرمانهایش پرکشیدند و جهانی شدند... اما به ما چه مربوط؟؟ ظلم‌ستیزی و رفاقت با ملل محروم و مبارزی چون کوبا و فیدل کاسترو و ساندنیست‌ها انبوهی از مبارزان را در مقابل ستم (آمریکا) قرار می‌داد و این باز هم هنر مارکز بود و از این حقیقت نمی‌توان گذشت! اینک اما همه چیز تغییر یافته است. چهره جوانانی که سر بریده می‌شوند و جگر آنها توسط تروریست‌ها به دندان گرفته می‌شود در مقابلمان ظاهر می‌شود و جایی برای مد و پژ روشنفکرانه برای امثال چو منی نمی‌گذارد... نوشتن برای مارکز نیز تابع چنین رفتاری است... دو تن از بزرگترین آورندگان ادبیات نوین آمریکای لاتین «ماریا بارگاس یوسا» و مارکز بودند. یوسا در سایه لیبرالیسم غنود و چپ‌گرایی را ترک کرد و مارکز،‌ دوستانش، کلینتون و جهان‌ آزاد! شدند. سهم مارکز از مبارزه جهانی بر علیه امپریالیسم البته به شیوه کوبایی خود محفوظ ماند. اما ادبیات قدسی و نویسندگان آن را با فسونگری که راه را به جدل و مجاز حاد می‌کشاند کاری نیست. بارها لفظ فی‌المثل «شیاطین سرخ» را در لفظ گزارشگران فوتبال شنیده‌ایم.. مارکز از جنس شیاطین بود. شیاطینی البته در فن‌آوری و فسون مخاطب. (پیش از او نیز کورتاسار که یک رگه‌اش اروپایی بود نام‌آوری دیگر بود!») هر سحر و فسون اگر به کار مبارزه با شیطان‌های تاراجگر جهان بیاید البته فسونی زیباست... بی‌ملاحظه کاری معتقدم روح مارکز با موجوداتی که جاودانه‌اند و در قصه‌های او مخاطبان را به خواب و جنون می‌خوانند درگیر و در برزخ همراه است و چه خوب بود اگر می‌توانست از غوغا و شر و شور آنان راحت و رهایی را بیازماید و غفران الهی را بجوید. اگر چنین بود و این دشوار شدنی بود! انتهای پیام/و

93/02/03 - 09:03





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 50]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن