تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 31 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چيزى مثل شام و غير آن را بر نماز مقدم نمى‏داشتند و ه...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817283687




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

من اگر خواب باشم مفیدترم


واضح آرشیو وب فارسی:مهر:


فرهنگ و ادب > ادیبات ایران داستان خاطره‌ای به یاد سید حسن حسینی؛
من اگر خواب باشم مفیدترم
باقررجبعلی نویسنده و پژوهشگر معاصر با ارسال یادداشتی در قالب داستان خاطره‌ای، متن داستانی را که سال‌ها پیش با الهام از شخصیت سید حسن حسینی نوشته و به رویت او رسانده بود را همزمان با نهمین سالگرد درگذشت این شاعر معاصر در اختیار مهر قرار داده است.



به گزارش خبرنگار مهر، باقر رجبعلی نویسنده و پژوهشگر معاصر همزمان با نهمین سالگرد درگذشت سید حسن حسینی شاعر توانمند انقلاب اسلامی با ارسال یادداشتی به خبرگزاری مهر به بیان خاطره‌ای از همکاری خود و مرحوم حسینی در رادیو تهران پرداخته و  طی آن نمایی زیبا و بکر از شخصیت ایسن شاعر و اندیشمند معاصر را ارائه داده است: تقریباً از نیمه‎ دوم سال 80 تا آخر سال 1382، در رادیو تهران همکار بودیم. او مسئول واحد ویرایش بود، من مسئول تحریریه. گه‎گاه که می‎رفت کرج، همراه می‎شدیم. مقصد‎ش خانه‎ برادر بود. توی مترو، اگر پیش می‎آمد، برای هم چیزهایی می‎خواندیم و البته او بیشتر می‎خواند. اگر نمی‎خواندیم، غرق خودمان می‎شدیم و در فکر شعری، داستانی، گرفتاری و نداری‎ای و حرف‎هایی از دوستان شاعر و نویسنده و چالش‎های محیط کار و زندگی می‎زدیم، و او اینطور وقت‎ها زود خوابش می‎برد و تا برسیم کرج، این برایش غنیمت انگار خواب کم داشت. یک بار همینطور، روبرویم خوابیده بود. بدجور رفته بودم توی نخش. ناگهان ذهنم جرقه‎ای زد. بلافاصله داستان کوتاهی آمد و نوشته شد. اسمش را گذاشتم: حکایت آن و این. به کرج که رسیدیم بیدارش کردم، گیج بود. رفتیم سمت‎ تاکسی‎ها؛ ناگهان پیچید و رفت طرف دکه‎ای، چهار پنج بسته سیگار خرید، با فروشنده به زبان ترکی خوش و بشی کرد و یکی از سیگارها را گیراند. می‎دانستم تا دوسه سیگار همانجا توی محوطه‎ی سرسبز متروی کرج نکشد سوار نمی‎شود. با هم قدم زدیم، گفتم وقتی خواب بوده داستانی نوشته‎ام. بلافاصله گفت: چه خوب! اگه بیدار بودم نمی‎تونستی بنویسی. و نتیجه گرفت: من اگه خواب باشم مفیدترم. انگار می‎خواست خوابش توی مترو و تنها گذاشتن مرا توجیه کند. و کاغذ کوچک و مچاله شده‎ی توی دستم را قاپید. پک محکمی به سیگار زد و سریع داستان را خواند. یک صفحه بیشتر نبود. در همان حال رفت طرف تاکسی‎ها، من هم به دنبالش، سوار که شدیم نگاهی به داستان کرد و گفت: توی شخصیت پردازی همیشه یه کسی مد نظر آدم هست .«این» رو که می‎نوشتی به کی فکر می‎کردی؟ سریع گفتم: تو! باز رفت توی خودش، حتماً به فکر سیگاری بود که نمی‎توانست توی تاکسی روشنش کند، بعد من پیاده شدم و او که هنوز باید می‎رفت، کاغذ را داد دستم، گفت: فردا صحبت می‎کنیم. دیگر هیچ صحبتی پیش نیامد، چون دوستی داستان را از من گرفت، توی روزنامه‎ی جام‌جم چاپ کرده بود. آن داستان این بود: دو دوست بودند، آن و این، به کلاس نقاشی می‎رفتند، «آن» پرنده‎ها را پر شکسته و پابسته می‎کشید، «این» در حال پرواز. همیشه با هم بحث می‎کردند. آن از دندانهای شیر خوشش می‎آمد. این عاشق گنجشک‎ها ود. آن آسمان را خاکستری می‎کشید، این آبی. آن اتاق می‎کشید بی‎پنجره، این می‎کشید بی‎دیوار. آن باغ می‎کشید بی‎درخت، این می‎کشید بی‎حصار. آن صورت می‎کشید با لج، این می‎کشید با بغض. و زمان بر آن و این گذشت. هردو بزرگ شدند. زن گرفتند. زندگی کردند و بچه دار شدند. آن شد تاجر، این شد شاعر. آن هر کار دلش می‎خواست می‎کرد. ثروتش حد و حدود نداشت. این توی زندگی‎اش حد و حدود داشت. هر کاری نمی‎توانست بکند. فقط شعر می‎گفت، شعرهایش همه جا می‎رفت، همه می‎خواندند. حتی دختر مردی به نام «آن». مردی که با همه‎ قدرتش، در این مورد هیچ کاری از دستش برنمی‎آمد. یعنی نمی‎توانست دخترش را وادار کند که شعرهای این را دوست نداشته باشد و وقت و بی‎وقت آنها را زمزمه نکند. حتی وقتی شعرهای «این» را از دختر قاپید و سوزاند، باز هم به آرزویش نرسید. دخترک همه را حفظ کرده بود.


۱۳۹۳/۱/۱۹ - ۱۲:۰۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 107]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن