محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830415175
پیشنهاد نوروزی-10/ جدال با امریکاییها در دامنه سبلان
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:
پیشنهاد نوروزی-10/ جدال با امریکاییها در دامنه سبلان فرهنگ > کتاب - نوروز اگرچه برای ایرانیها بیشتر با سفر و دیدوبازدید همراه است اما رفتار پسندیده مطالعه در کنار «عیدی کتاب» نیز از زمانهای دور در میان ما رواج داشته است.
به گزارش خبرآنلاین، «گرگسالی» که گفته میشود جلد دوم رمان «اسماعیل» نوشته زنده یاد امیرحسین فردی است در دامنههای سبلان روایت میشود. در پایان جلد اول رمان «اسماعیل»، برای این شخصیت انقلابی شرایطی بهوجود میآید که ناگزیر میشود برای امنیت بیشتر پایتخت را ترک کند و به روستایی در دامنۀ سبلان، نزد مادربزرگش برود که با مشکلاتی روبهرو میشود. مهمترین اتفاقی که برای اسماعیل در سبلان رخ میدهد، این است که از اهالی آن منطقه میشنود که امریکاییها که در آن زمان کشت و صنعت مغان را در دست داشتند، میخواهند به اصلاح نژاد گرگهای دامنه سبلان اقدام کنند و گرگهایی با مدل امریکایی داشته باشند. امریکاییها، اصلاح نژاد گرگها را با هدف تولید گرگهای آدمخوار پیگیری میکردند که بتوانند از آنها در جهت نابودی و کشتن افراد انقلابی استفاده کنند. در بخشی از این رمان میخوانیم: بعد از ظهر آخرین روز زمستان کنار جاده باریکی که به روستای بنفشهدره میرسید، از مینیبوس پیاده شد. همان جا ساکش را روی زمین گذاشت و به دور و برش نگاه کرد. در چشماندازش دشت صاف و همواری دیده میشد که تا کوهپایههای دوردست کشیده شده بود. خاک نرم و پوک بود. سبلان باز هم روبهرویش بود، اما این بار، از جبهه جنوبی آن را میدید، پرهیب، مانند شتری کوهاندار. پربرف و با پاره ابرهایی که مانند گردنآویز، گرد قله و بر یالهای سبزش آویخته بودند. این چهره از سبلان را در کودکیهایش که همراه پدر به بنفشهدره آمده بود به یاد داشت و به یاد داشت که در پندارهای کودکانهاش آن شتر عظیمالجثه در حال حرکت به سوی مقصدی نامعلوم آرام و بدون توقف، همچنان میرفت. ... پدر میخواست برود دِه برای عروسی، کت و شلوار تازهاش را پوشید، مادر لباس زیر برایش گذاشت تا عوض کند. اسماعیل جفت دو پایش را توی کرد یک کفش که من هم میخواهم بیایم دِه. پدر عصبانی شد و سرش داد کشید: ـ آخه بزغاله تو برای چی میخوای بیایی ده، من یه روز بیشتر نمیمونم، عروسی که تمام شد، برمیگردم. گریه کرد. پاهایش را زمین کوبید، اشک ریخت: ـ منم... منم میخوام بیام! ـ بیایی چی کار بکنی. مگه تو مدرسه نمیخوای بری؟ درس و مشق نداری؟ ـ جمعه که مدرسه ندارم... ـ شیطونه میگه بزن دهن دماغشو خونین و مالین کنها! بدتر گریه کرد و خودش را به زمین زد. در حال غلتیدن بود که مشت گره کرده پدرش، مثل پتک نشست روی نرمه رانش. از درد جیغ کشید. صدای مادر بلند شد: ـ بزن... بزن... چلاقش کن این یتیم رو! ـ تو دیگه چی میگی... این... این آخه برای چی میخواد بیاد هان!؟ من که یه شب بیشتر نمیمونم، بلیت هم یک دونه بیشتر نگرفتم. اونم فقط برای خودم... اینو کجا جا بدم؟ روی کله بابام بنشونم؟ هان؟ مادر بالا سر اسماعیل نشسته بود و اشکهایش را خشک میکرد: ـ پس میخوای بچه را با این اشک چشم ول کنی بری؟ خب میخواد بره عروسی ببینه، مادر بزرگشو ببینه... ـ نخیر هم خانم... بگو دلش برای سگها و الاغهای ده تنگ شده! ـ خیلی خب... دلش برای سگها و الاغها تنگ شده... بچهاس دیگه... دلش به حیوونا خوشه! پدر با چند بد و بیراه و یکی دو تا استغفرالله نرم شد و گفت: ـ پس برای این آشغال هم لباس بذار... عوضی! اسماعیل گریهاش بند آمده بود، اما سکسکه میکرد و دست مشت شدهاش را توی کاسه چشمهایش میچرخاند. وقتی لباس سفر پوشید و خواست راه بیفتد، پایش همراهی نکرد، لنگ زد و آه کشید. مشت پدر او را از پا انداخته بود. به زحمت میتوانست قدم از قدم بردارد. با دیدن این صحنه چهره غضبناک پدر رنگ عوض کرد. نگرانی و همدردی جای خشم و خروش را گرفت. مادر چیزی نگفت، فقط نگاهش کرد. دور چشمهایش اشک نشسته بود. پدر بیآنکه حرف بزند، زانو زد تا اسماعیل دستش را روی شانه او بگذارد و کفشهایش را بپوشد. وقتی آماده شدند، پدر ساک را به یک دست داد و با دست دیگر دست او را گرفت و راه افتادند. اما اسماعیل همچنان میلنگید. مادر کاسه آبی پشت سرشان خالی کرد و آنها کوچه را پشت سر گذاشتند و به خیابان رسیدند. عصر توی اتوبوسی که از میدان آزادی به طرف اردبیل میرفت، با پدر روی یک صندلی نشستند. گاهی وسط اتوبوس سرپا میایستاد، خسته که میشد، روی پای پدر مینشست. غروب خورشید را با اشتیاق تماشا میکرد، همین طور کوهها و دشتهای اطراف را که جا میماندند و آنها میرفتند. غروب هم جا ماند، شب شد، تاریکی آمد. سفیدرود را به صورت اژدهای خفته، در زیر نور ماه دید. از هیبت آن ترسید. از کوهها و صخرههای پوشیده از جنگل وحشت داشت. احساس میکرد، هر آن روی اتوبوس آوار خواهند شد و یا ممکن بود، در پس پیچی از پیچهای جاده، ناگهان دیوی ظاهر شود و با یک مشت اتوبوس را مثل قوطی حلبی له کند و آنها هم نابود شوند. پدر او را نشاند روی زانوهایش و به خودش فشرد. احساس آرامش کرد. چشمهایش را بست و خوابش برد. مدتی بعد با سروصدای چند نفر بیدار شد: ـ رسیدیم آقاجون؟ ـ نه. هنوز. با چشمهای خوابآلود به اطراف نگاه کرد. کوه مثل دیواری کج و کوله آمده بود نزدیک شیشه اتوبوس. ریشه علفها و تخته سنگها دیده میشد. ـ پس اینجا کجاست؟ ـ حیران! ـ حیران؟ حیران شده بود. ماشین نمیرفت، مسافرها با هم حرف میزدند. شوفر و شاگردش هی پیاده و سوار میشدند. پرسید: ـ آقاجون پس چرا ماشین راه نمیره؟ در همان موقع راننده با صدای بلندی گفت: ـ سیل اومده جاده را برده. همه پیاده شین! اسماعیل به صورت این و آن نگاه میکرد. مسافرها نگران بودند. ـ آقاجون، یعنی چطور جاده را برده؟ ـ چیزی نیست. حالا میریم پایین میبینیم. باز هم دست او را گرفت و از راهرو باریک وسط دو ردیف صندلی حرکت کرد. اسماعیل آخ گفت و خم شد. پدر برگشت: ـ چی شد؟ ـ پام... پام... درد میکنه هنوز! پدر دستش را فشرد و با هم از ماشین پیاده شدند. باران شلاقکش میریخت. آب توی جاده خاکی راه افتاده بود. کمی جلوتر کوه ریخته بود روی جاده و آن را بسته بود. چند نفر با بیل و کلنگ داشتند جاده را باز میکردند. مسافرها به اتوبوس چسبیده بودند تا باران کمتر روی سرشان بریزد. مردها کار میکردند. چند نفری به نوبت با کلنگ توده کلوخ و سنگ را متلاشی میکردند. گروه دیگر آنها را با بیل برمیداشتند و میریختند توی دره که تا چشم میدید درخت بود که بر شانههای هم ایستاده بودند و شرشر رودی که آن پایین جاری بود و اما خودش دیده نمیشد. در تمام مدتی که مردها کلنگ میزدند و با بیل گل و لای خزیده روی جاده را برمیداشتند. باران یکریز میبارید و بر کمر و شانههای آنها مینشست. کمکم ماشینهای دیگر هم از مقابل رسیدند و پشت سر هم صف بستند. از توی آنها چند نفر پیاده شدند و به کمک آمدند. کلنگ زدند و خاک را برداشتند و خیس و خسته شدند. چند ساعت بعد گل و لای برداشته شد. جاده نفس کشید، اما تنها یک ماشین میتوانست از آن باریکه عبور کند. راننده نشست پشت فرمان و در میان داد و فریاد رانندهها و شاگرد شوفرهای دیگر و سلام و صلوات مسافران ترسیده و خیس و تلیس، ماشین را از آن میانه تنگ گذراند. مسافرها هم با سرهای به زیر افکنده و شانههای خمیده، پشت سر ماشین حرکت کردند و بالا دست آب بردگی سوار شدند. با صلواتی بلند، برای سلامتی خودشان و آقای راننده، اتوبوس با سروصدای زیاد، دوباره سربالایی حیران را در پیش گرفت. تازه گرم شده بودند که چند قطره آب روی سر اسماعیل چکید. به سقف اتوبوس نگاه کرد، آب باران از میان درزها راه به درون باز کرده بود و قطره به قطره میچکید. به سقف اشاره کرد: ـ آقاجون نیگا؛ اون بالا آب میده! پدر به آنجا نگاه کرد، قطره آبی در حال شکلگیری بود تا به موقع بچکد. پدر دست روی سر اسماعیل گذاشت و صورت او را به شانه خود تکیه داد و گفت: ـ اشکال نداره... فردا قیرگونیش میکنیم! ـ ما!؟ ـ نه... راننده. ـ آقاجون مگه پشت بوم ماشین رو هم قیرگونی میکنن؟ ـ ولش کن، چشماتو ببند بخواب. چی کار به این کارها داری تو؟ بغل پدر خوابید. وقتی بیدار شد که ماشین ایستاده بود. آفتاب میتابید، باید پیاده میشدند؛ پیاده شدند. در چند قدم اول پایش تیر کشید و درد پیچید تو جانش. اما وقتی قله بلند و پربرف سبلان را دید، دیگر درد را احساس نکرد. آنجا بود که گمان کرد سبلان شتر کوهانداری است که آهستهآهسته به سوی مقصدی نامعلوم میرود. پشت سر پدر در جاده باریک راه افتاد. گندمها درو شده بودند و خرمنها را جمع کرده بودند. همه جا زرد و افسرده بود. پاییز آمده بود. ...اما حالا آخرین روز زمستان بود. باریکهراه همان طور بود که آن سال با پدر آن را دیده بود. دشتها و تپهها و ماهورها، همه سر جای خود بودند. او هم بود، در آن میان تنها یک نفر نبود، جای یک نفر خالی بود. آن هم جای پدر، جای آقاجون که دیگر نبود تا دست او را بگیرد و در آن باریکهراه خالی پر پیچ و خم، با هم به طرف دِه بروند. باز هم جای مشت پدر روی نرمه راستش درد بگیرد، احساس کرد باز هم همان جا درد گرفت؛ یک درد قدیمی و دوست داشتنی، به نظرش رسید کمی میلنگد و یا دوست دارد که کمی بلنگد، همان طور که دوست دارد، پدر هم پیشش باشد. با صدای بلند شروع به خواندن فاتحه کرد. سوره مهر این رمان را در 400 صفحه، جلد سخت و با قیمت 17900 تومان منتشر کرده است. 6060
دوشنبه 11 فروردین 1393 - 08:25:57
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 77]
صفحات پیشنهادی
پیشنهاد نوروزی-7/خاطرات خواندنی همسر دوم رضاشاه
پیشنهاد نوروزی-7 خاطرات خواندنی همسر دوم رضاشاه فرهنگ > کتاب - نوروز اگرچه برای ایرانیها بیشتر با سفر و دیدوبازدید همراه است اما رفتار پسندیده مطالعه در کنار عیدی کتاب نیز از زمانهای دور در میان ما رواج داشته است به گزارش خبرآنلاین مصاحبه شفاهی با تاجالملعروسی خان مظفر در «سنگلج» و پیشنهاد ناصربخت
جمعه ۲۳ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۹ ۲۲ محمد حسین ناصربخت که این روزها نمایش عروسی خان مظفر را به صحنه برده است درباره چگونگی ارتباط نسل جوان با تئاتر آئینی سنتی گفت معاصرسازی و پرداختن به مسائل روز در دل قصههای قدیمی میتواند باعث علاقه نسل جدید به تئاتر آئینی سنتی شود این کارگردان نپیشنهاد نوروزی-4/ اعترافات تکان دهنده یک ماما
پیشنهاد نوروزی-4 اعترافات تکان دهنده یک ماما فرهنگ > کتاب - نوروز اگرچه برای ایرانیها بیشتر با سفر و دیدوبازدید همراه است اما رفتار پسندیده مطالعه در کنار عیدی کتاب نیز از زمانهای دور در میان ما رواج داشته است به گزارش خبرآنلاین رمان «اعترافات تکانکوشکی در گفتوگو با فارس مطرح کرد پیشنهاد تشکیل شعبه ویژه «نهی از منکر» در قوه قضائیه
کوشکی در گفتوگو با فارس مطرح کردپیشنهاد تشکیل شعبه ویژه نهی از منکر در قوه قضائیهعضو هیئت علمی دانشگاه تهران گفت مطالبه عمومی از قوه قضائیه برای پشتیبانی از فرهنگ نهی از منکر باید این باشد تا برای پیگیری پروندههایی نظیر شهید خلیلی یک شعبه در هر شهرستان با گماشتن قاضی دغدغهمندپیشنهاد نوروزی کوروش تهامی؛ تماشای فیلم خوب و مطالعه یادمان نرود/ تعطیلات را با خانوادهام میگذارنم
پیشنهاد نوروزی کوروش تهامی تماشای فیلم خوب و مطالعه یادمان نرود تعطیلات را با خانوادهام میگذارنم کوروش تهامی بازیگر سینما و تلویزیون پیشنهاد داد که مردم در نورز به کارهای خود در طول یک سال گذشته فکر کنند و همچنین از اینکه خودش بیشترین وقتش را در این ایام با خانوادهاش خواهد گپیشنهاد یک کارگردان برای هدیه نوروزی
پیشنهاد یک کارگردان برای هدیه نوروزیبه علاقمندان به خواندن کتاب این است که در تعطیلات نوروز که فرصت برای خواندن کتاب بیشتر است نمایشنامه های برتولت برشت را بخوانند همچنین اشعار این نویسنده بزرگ آلمانی را هم خوانده و آن را به عنوان هدیه نوروزی به مسعود موسوی نویسنده کارگردان وپیشنهاد نوروزی ستاره اسکندری؛ صله رحم را از یاد نبریم/ من هم سفر میکنم هم تمرین تئاتر
پیشنهاد نوروزی ستاره اسکندری صله رحم را از یاد نبریم من هم سفر میکنم هم تمرین تئاتر ستاره اسکندری پیشنهاد میدهد مردم در تعطیلات نوروز صله رحم را از یاد نبرند خود او هم نوروزش را به سفر و تمرین تئاتر میگذراند به گزارش نامه نیوز ستاره اسکندری بازیگر تئاتر سینما و تلویزیونپیشنهاد سردار باقرزاده به رئیس ستاد کل نیروهای مسلح
سهشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۳ ۰۹ سردار باقرزاده در پیشنهادی به رئیس ستاد کل نیروهای مسلح خواستار حضور نماینده نیروهای مسلح در شورای عالی انقلاب فرهنگی شد به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران ایسنا سردار سید محمد باقرزاده خاطر نشان ساخت من میخواهم پیشنهاد بدهم به رئیس محترم ستادبازخوانی گفتوگوهای آیینواندیشه در سال۹۲/ ۱ دعانویسی را رها کردم و طلبه شدم/ پیشنهاد جالب شهید بهشتی درباره ع
بازخوانی گفتوگوهای آیینواندیشه در سال۹۲ ۱دعانویسی را رها کردم و طلبه شدم پیشنهاد جالب شهید بهشتی درباره عمامهگذاریسید یحیی یثربی استاد فلسفه میگوید در دوران کودکی پدربزرگم به جای اینکه مرا به کار مشغول کند اجازه داد درس بخوانم و دعانویس شوم البته در آن زمان به غیر از اینبهاره رهنما:سال آینده 20 کیلو وزن کم میکنم/پیشنهاد بازی در فیلم «طبقه حساس» را خودم مطرح کردم
بهاره رهنما سال آینده 20 کیلو وزن کم میکنم پیشنهاد بازی در فیلم طبقه حساس را خودم مطرح کردم شاید در سینمای ایران خیلی مرسوم نباشد که یک بازیگر خودش پیشنهاد بازی در فیلمی را به کارگردان بدهد مخصوصا اینکه با یک کارگردان مطرح طرف باشد اما بهاره رهنما که این روزها طبقه حساس را بر پپیشنهاد نوروزی سعید سهیلی؛ آجیل زیاد بخورید/ پیش بهسوی دیدار بزرگان فامیل
پیشنهاد نوروزی سعید سهیلی آجیل زیاد بخورید پیش بهسوی دیدار بزرگان فامیل سعید سهیلی معتقد است یکی از بهترین کارها در ایام نوروز خوردن آجیل و شیرینی و دید و بازدید با بزرگان فامیل و آشنایان است به گزارش نامه نیوز سعید سهیلی کارگردان سینما در گفتگو با خبرنگار مهر خطاب به مردم ابهاره رهنما: پیشنهاد بازی در «طبقه حساس» را خودم به تبریزی دادم/ سال آینده ۲۰ کیلو وزن کم میکنم
بهاره رهنما پیشنهاد بازی در طبقه حساس را خودم به تبریزی دادم سال آینده ۲۰ کیلو وزن کم میکنم فرهنگ > سینما - ایسنا نوشت شاید در سینمای ایران خیلی مرسوم نباشد که یک بازیگر خودش پیشنهاد بازی در فیلمی را به کارگردان بدهد مخصوصا اینکه با یک کارگردان مطرح طرف باشد اپیشنهاد نوروزی ستاره اسکندری به مردم
پیشنهاد نوروزی ستاره اسکندری به مردم ستاره اسکندری پیشنهاد میدهد مردم در تعطیلات نوروز صله رحم را از یاد نبرند خود او هم نوروزش را به سفر و تمرین تئاتر میگذراند خبرگزاری مهر ستاره اسکندری پیشنهاد میدهد مردم در تعطیلات نوروز صله رحم را از یاد نبرند خود او هم نوروزش راپیشنهاد نوروزی پرستویی برای مردم/ «شکار» را از دست ندهید
فرهنگ و هنر سینمای ایران پیشنهاد نوروزی پرستویی برای مردم شکار را از دست ندهید پرویز پرستویی به مردم پیشنهاد کرد تماشای فیلم سینمایی شکار محصول کشور دانمارک را در در دستور کار خود در تعطیلات نوروز قرار دهند پرویز پرستویی بازیگر سینما و تلویزیون با اشاره به اینکه تعطیلات نپیشنهاد نوروزی-5/ مرگ من، کفشهای خدمتکار و قبر گمشده
پیشنهاد نوروزی-5 مرگ من کفشهای خدمتکار و قبر گمشده فرهنگ > کتاب - نوروز اگرچه برای ایرانیها بیشتر با سفر و دیدوبازدید همراه است اما رفتار پسندیده مطالعه در کنار عیدی کتاب نیز از زمانهای دور در میان ما رواج داشته است به گزارش خبرآنلاین ترجمههای امیر مهدپیشنهاد نوروزی-6/داستان جذاب زوال یک انقلابی
پیشنهاد نوروزی-6 داستان جذاب زوال یک انقلابی فرهنگ > کتاب - نوروز اگرچه برای ایرانیها بیشتر با سفر و دیدوبازدید همراه است اما رفتار پسندیده مطالعه در کنار عیدی کتاب نیز از زمانهای دور در میان ما رواج داشته است به گزارش خبرآنلاین کتاب «تروتسکی زوال یک انقپیشنهادی برای برگزاری دو سالانه مجسمهسازی داده نشد
عضو هیئت مدیره انجمن مجسمهسازی ایران پیشنهادی برای برگزاری دو سالانه مجسمهسازی داده نشد منصور آذری گفت پیشنهادی برای برگزاری هفتمین دوره دو سالانه مجسمهسازی ایران درسال 92 داده نشد منصور آذری عضو هیئت مدیره انجمن مجسمهسازی ایران در گفتگو با خبرنگار حوزه تجسمی باشگاه خ-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها