تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش، نابود كننده نادانى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821049751




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پیشنهاد نوروزی-7/خاطرات خواندنی همسر دوم رضاشاه


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


پیشنهاد نوروزی-7/خاطرات خواندنی همسر دوم رضاشاه فرهنگ > کتاب - نوروز اگرچه برای ایرانی‌ها بیشتر با سفر و دیدوبازدید همراه است اما رفتار پسندیده مطالعه در کنار «عیدی کتاب» نیز از زمان‌های دور در میان ما رواج داشته است.


به گزارش خبرآنلاین، مصاحبه شفاهی با تاج‌الملوک - همسر دوم رضاشاه و مادر محمدرضا پهلوی - که با بنیاد تاریخ شفاهی ایران در لندن انجام شده، حالا در قالب کتابی با عنوان «تاج الملوک» منتشر شده که شرحی خواندنی از زوایای زندگی شخصی و تحولات سیاسی ایران در زمان رضاشاه است. تاج‌الملوک در خانواده پهلوی هم زن بوده و هم همسر و هم مادر؛ و همین مساله خاطراتش را چندوجهی و بااهمیت می‌کند. این گفتگو پس از حدود سی سال در ایران منتشر شده است و با اینکه گوینده در سن بالای هشتاد بوده است با این همه حاوی یادآوری ها و نکات بسیار جالبی از دوران پنجاه و هفت ساله حاکمیت پهلوی است. در این گفتگوها تاج الملوک بخوبی نقش خود و خانواده اش را در رشد و ارتقاء رضا خان یاد آور میشود و با وجود یادآوری بی‌سوادی او از آموزش های رضا شصت تیر، رضا میرپنج، سردار سپه (مراحل ترقی رضاخان ) و بالاخره رضا پهلوی توسط علی اصغر خان حکمت، تقی زاده و محمد علی فروغی می‌گوید. تاج الملوک اطلاعات و حافظه خوبی از حدود شش دهه حاکمیت پهلوی دارد از خاطرات دیدار با استالین در تهران تا خاطرات شخصی رضاشاه و شخصیت های دوره پهلوی، او در ابتدای گفتگو تاکید دارد که به درخواست نوه اش رضا پهلوی بنا ندارد راجع به فرح سخنی بگوید ولی یکی دو جا گرچه کوتاه اساس نگاه خود را بر ملا می‌کند و او را بی ریشه و بی اصل و نسب می‌خواند و بخشی از خرابی های دوران شاه را متوجه فرح و دار و دسته او می‌داند. در بخشی از این کتاب می​خوانیم: «درطول سفرکلارمونت اسکرین خیلی معلومات به ما می‌داد؛ تا اینکه یک روز رضا به اوگفت به خدا قسم که اگرمثل تو یک نفردردربارخود داشتم سرو کارم به امروزنمی کشید. یک مشت احمق چاپلوس وکودن دراطراف من بودند که بلااستثناء همه اعمال ورفتارمرا تایید می‌کردند. رضا مطابق عادت مالوف صبح ها که ازخواب بلند می‌شد به اندازه یک پشت ناخن تریاک استعمال می‌کرد وایضا" شب ها هم! ملوانان هندی که با تریاک آشنا بودند وقتی بوی تریاک ازکابین رضا بیرون می‌زد پشت درکابین ازدحام می‌کردند تا ازبوی تریاک کیفورشوند! کاپیتان انگلیسی ویکی دو صاحب منصب عمده هم که با رضا طرح دوستی ریخته بودند به کابین او می‌رفتند ویکی دوبست می‌زدند. فایده این مسافرت یکی هم این بود که چند نفرازخدمه کشتی بندرا تا رسیدن ما به مقصد تریاکی شدند! وقتی به بمبئی رسیدیم به یک کشتی بزرگتر به نام " برمه" منتقل شدیم. کشتی برمه یازده هزارتنی وازنظر ظاهربیشتراز دوبرابرکشتی قبلی ما به نظر می‌رسید. این کشتی عظیم متعلق به شرکت هندرسون انگلیس بود که رضا هم مقداری ازسهم آن را درگذشته خریده بود، و درواقع رضا از سهامداران اصلی خط کشتیرانی هندرسون بود. چند نفرازپارسیان هندوستان هم جزو سهامداران این خط کشتیرانی بودند. سقوط هواپیما و مرگ مشکوک علیرضا علیرضا در روز دوازدهم فروردین ماه 1301 متولد شد. علیرضا ازنظرشکل وشمایل وخلق وخوکپی رضا بود. به عکس محمدرضا که بچه ضعیف الجثه ای بود، علیرضا ازقدرت بدنی خوبی برخورداربود. "رضا" چون خودش نظامی بود هیچ شغلی را دردنیا به غیرازنظامیگری به رسمیت نمی‌ شناخت. واصلا صاحبان مشاغل دیگر را داخل آدم به حساب نمی‌ آورد! محمد رضا را درسن 6 سالگی به دبستان نظام تهران که خودش تاسیس کرده بود فرستاد تا تحت تربیت مربیان نظامی آموزش ببیند. علیرضا را نیزبه دبستان نظام فرستاد. محمد رضا حدود شش سال دردبستان نظام تهران بود وبعد برای ادامه تحصیل به سوئیس فرستاده شد. علیرضا هم تا کلاس چهارم ابتدائی دردبستان نظام تهران بود ومتعاقبا به لوزان )سوئیس( فرستاده شد وحدود شش سال درلوزان ماند. بعد به تهران آمد و به دبیرستان نظام رفت و گواهینامه افسری گرفت. بنده باید عرض کنم که محمد رضا تحت فشاروزور پدردبستان نظام را تحمل کرد، اما علیرضا ذاتا به نظامیگری کشش داشت وبعد ازمراجعه به ایران با پای خودش به دبیرستان نظام رفت وافسرارتش شد. علیرضا قدی بلند وقیافه ای جدی داشت و " رضا" برای او نه فقط یک پدر، بلکه یک الگووحتی یک " بت" بود. علیرضا پدرش را به حد پرستش دوست داشت. این پسرم درسال 1333 شمسی( یکسال پس از کودتای 28 در سالهای تثبیت حکومت فردی و بی‌رقیب محمد رضا) موقع پرواز با یک فروند هواپیمای داکوتا دچارسانحه شد وضمن سقوط درکوههای اطراف تهران جان خود را ازدست داد. علیرضا درموقع فوت حدود 31 سال داشت. متاسفانه پس ازدرگذشت او شایعات ناجوانمردانه ای را بر سرزبان ها انداختند وگفتند علیرضا دریک توطئه خانوادگی جان باخته و محمدرضا او را به هلاکت رسانده است. من ازسال 1331 شمسی تا به حال سکوت کرده ام اما حالا عرض می‌کنم که چون تاریخ سقوط هواپیمای علیرضا مصادف بود با حوادث وبلوا و آشوب های سیاسی سالهای 1330 به بعد، دشمنان خانواده پهلوی وسیاست بازان کوشیدند با متهم کردن فرزند ارشدم به قتل برادر درخانواده سلطنتی شکاف ایجاد کرده ومحمد رضا را بدنام کنند. من شهادت می‌دهم که هیچ اختلافی بین محمدرضا وعلیرضا نبود واصلا در آن سالها محمدرضا دنبال فرصتی می‌گشت که سلطنت را رها کند ودست زنش را بگیرد وازمملکت برود. محمدرضا بخصوص ازسال 1330 به بعد دنبال این بود که ثریا را بردارد برود آمریکا مزرعه داری کند وازدنیای سیاست کناره بگیرد، واین علیرضا بود که او را تشویق به ماندن ومقاومت می‌کرد.( این گرایش محمدرضا را مادر فرح نیز در کتاب خاطراتش نقل می‌کند.) فوزیه، عروس مصری ما در طول هفته دوسه بارفوزیه را می‌دیدیم. آنهم زمانی بود که فوزیه برای صرف عصرانه به کاخ من می‌آمد. شمس واشرف هم هفته ای دو الی سه باربه کاخ او رفته و با محمد رضا وفوزیه چای صرف می‌کردند. ما فوزیه را دوست داشتیم و به خاطراینکه درتهران غریب است خیلی به او محبت می‌کردیم تا احساس دلتنگی نکند. حتی ازسفیرمصروخانمش و مصریانی که درایران بودند دعوت می‌کردیم به کاخ بیایند ومرتب دورو بر فوزیه را شلوغ نگه دارند. فوزیه با آنکه دریک خانواده سلطنتی بزرگ شده بود قدری " امل" بود وحاظر نمی‌ شد با میهمانان محمدرضا برقصد. خلاصه کلام اینکه این ازدواج اجباری بود. رضا اجبارکرده بود محمدرضا با یک شاهزاده مصری ازدواج کند وملک فاروق پادشاه مصرهم خواهرش را مجبوربه ازدواج با ولیعهد ایران کرده بود وهردواز این ازدواج ناراضی بودند. عاقبت هم درسال 1327شمسی فوزیه ایران را ترک کرد وبه قاهره)مصر( رفت ودیگربازنگشت. محمدرضا دیگرهیچوقت سراغ اورا نگرفت وبه ما هم اجازه نمی‌ داد اسم فوزیه را جلوی رویش بیاوریم. اسم میدان فوزیه را هم به میدان شهنازتغییرداد.»   کتاب را مصطفی اسلامیه در ۱۳۵ صفحه از سوی انتشارات نیلوفر روانه بازار نشر کرده است.



جمعه 8 فروردین 1393 - 10:53:12





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 66]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن