واضح آرشیو وب فارسی:فارس: بازخوانی گفتوگوهای آیینواندیشه در سال۹۲/ ۱
دعانویسی را رها کردم و طلبه شدم/ پیشنهاد جالب شهید بهشتی درباره عمامهگذاری
«سید یحیی یثربی» استاد فلسفه میگوید: در دوران کودکی پدربزرگم به جای اینکه مرا به کار مشغول کند، اجازه داد درس بخوانم و دعانویس شوم، البته در آن زمان به غیر از این هم تصور نمیشد.
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ با سیدیحیی یثربی رییس سابق دانشگاه کردستان و استاد بازنشسته دانشگاه علامه طباطبایی و نویسنده حوزه عرفان و فلسفه گفتوگویی انجام دادیم که مشروح آن از اینجا قابل مطالعه است.
در ادامه بخشهایی این گفتوگو را میخوانیم: *پدر بنده انسانی بود که اعتقاد داشت «سید» باید تا میتواند خودش کار کند و نان زکات و خمس و ... را نخورد و اگر زنده بود مرا در همان 5-6 سالگی که بتوانم نان درآوردم سر کار میگذاشت. پدربزرگم به جای اینکه مرا به کاری مشغول کند گفت که اجازه میدهد درس بخوانم تا دعانویس شوم و البته در آن زمان به غیر از این هم تصور نمیشد، چون در سال 56- 57 هم شهر ما دیپلمه نداشت. *ابتدای فعالیت علمی علاقهمند به معلمی بوده و تا اکنون نیز معلم و عاشق درس و بحث هستم، برای همین زندگی معلمانه داشتهام. مثلاً همین منزلی را که اکنون در آن سکونت دارم، حدود 60 سالگی مالک شدم. به این صورت که وزارت علوم زمینی به ما فروخت و ما نیز توانستیم آن را بسازیم و صاحب یک آپارتمان سه خوابه شویم. *هفت سال پیش یک چشمم از کار افتاده و چشم دیگرم نیز آب مروارید آورده و به زودی عمل خواهم شد، اگر بیناییام را از دست ندهم، بازهم فعالیت میکنم. با این چشمها خیلی هنر کنم فقط اخبار روز را تعقیب میکنم، دیگر به فیلم و سریال و ... نمیرسم. *از حوزه به دانشگاه آمدم نسبت به منبر و مسجد متعصب بودم کلا فضای قم در آن دوره محدودتر و بستهتر بود اما یک ماجراجویی در ذهن من همیشه بود، مثلا ما در قم پنج-شش نفر بودیم که طالب عرفان بودیم در حالی که در زمان آیتالله بروجردی عرفان یک جور منکر به شمار میرفت. دانشگاه با لباس روحانیت بودم اما وقتی در سال 51 استخدام شدم، لباسم را درآوردم. ترک لباسم در همان اوایل انقلاب بود، حتی در دوره سربازی هم ملبس بودم اما وقتی در آوردم دیگر هرچه گفتند، تن نکردم و گفتم: راحتترم. *به خاطر دارم زمانی مرحوم بهشتی به من گفت دیگر عمامهات را بگذار و به ما کمک کن! به شوخی گفتم من یک کیلو شیرینی خریدم عمامه گذاشتم و بدون یک کیلو شیرینی هم در نمیآورم. من همیشه با همه شوخی میکردم. مرحوم مفتح تا روز آخر هم با من قرار داشت. به خاطر دارم روز آخر منتظر ایشان بودم که خبر شهادتش را از رادیو شنیدم. *باید تکلیف هنر را در کشور مشخص کرد، چرا که هنر واقعیت ظریفی است و نمیتوان آن را نادیده گرفت، نباید کاری کنیم تا بازار قاچاق در این زمینه پرورش پیدا کند. متاسفانه امروزه نام خوانندهها و هنرپیشه ها بیش از نام اساتید و بزرگان به یاد نسل جوان میماند، بنابراین امری را که این اندازه ریشه دوانده است باید به مسیر صحیح هدایت کرد. انتهای پیام/ک
93/01/05 - 11:16
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 237]