واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۰
بنفشه حجازی از ماجرای سوءتفاهمی میگوید که باعث شده در دوران دانشجویی از کلاس «شاهنامه» خسرو فرشیدورد اخراج شود. این شاعر و نویسنده بهمناسبت زادروز 60 سالگیاش در ششم فروردینماه، در گفتوگویی با خبرنگار ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، که با لحن طنز همراه بود اظهار کرد: زمستان گذشته برای من زمستان خیلی خوبی بود و بعد از 30 سال بالأخره بنده را دیدند؛ لوح پژوهشگر برجسته تاریخ را از انجمن جامعهشناسی دانشگاه تهران به من دادند و تندیس صدیقه دولتآبادی به من اهدا شد. او سپس درباره شکلگیری علاقهاش به ادبیات از دوران کودکی عنوان کرد: پدر و مادرم هر دو معلم بودند. آدم که بچه معلم باشد، همیشه باید شاگرد اول باشد، من هم 12 سال از ترس بابا و مامانم شاگرد اول بودم، من و خواهر و برادرهایم تابستانها هم درس میخواندیم. باور کنید از تابستان متنفر بودم، ما تابستان هم کلاس درس داشتیم و باید بعد از خوابِ بعد از ناهار، تکلیف پس میدادیم. وقتی هم درس میخواندیم جایزه به ما کتاب میدادند. من هم دیدم تنها راه خودنمایی، کتاب خواندن است. پدر و مادر من خودشان اهل ادبیات بودند و جلسات شعرخوانی داشتند. او در ادامه درباره اولین آثارش گفت: اولین کارم نوشتن کتابی درباره ایرادهای اندیشه کمونیستی بود که منتشرش نکردم چون دیدم به من چه!؟ خیلی خوشحالم که آن کتاب چاپ نشد. آن موقع من کمتجربه بودم. 30 سال بعد کتاب «ایمپالای سرخ» را نوشتم که اندیشههایم را درباره همان موضوع اما در قالب یک رمان نوشتم. اولین کتابی هم که منتشر کردم مجموعه شعر «رویای انار» بود که در 32 سالگی و بعد از به دنیا آمدن هر دو بچهام منتشر شد. قبل از آن هم مدام در حال خواندن بودم. حجازی یادآور شد: من قبل از دیپلم، ازدواج کرده بودم. بعد از آن چون درسم خیلی خوب بود، همه توقع داشتند پزشکی و آن هم جراحی قلب قبول شوم! اما من علوم اجتماعی دانشگاه تهران قبول شدم و اصلا پزشکی را انتخاب نکردم، اما بعد پشیمان شدم چون اگر پزشک میشدم، الآن وضعم خوب بود! رشته علوم اجتماعی دانشگاه تهران قبول شدم. در دانشگاه زیاد درسخوان نبودم. بیشتر دوست داشتم مقاله بنویسم. آن موقع در درس مردمشناسی درباره هفت سین تحقیق کردم. او در ادامه گفت: در دانشگاه هم شاگرد اول شدم و به همین دلیل شهریه 850 تومانی را از من نگرفتند که آن موقع مبلغ خیلی زیادی بود. در آن دوره اصلا قصدی درباره ادبیات نداشتم، حتا خسرو فرشیدورد که استاد ادبیاتم بود، یک روز مرا از کلاس بیرون کرد. جریان از این قرار بود که او داشت این شعر را میخواند: «من از مفصل این نکته مجملی گفتم/ تو خود حدیث مفصل بخوان از این...» که من یک دفعه گفتم: «مهمل». استاد فرشیدورد هم گفت تو صحبتهای مرا مهمل میدانی؟ و از کلاس بیرونم کرد، اما من کاملا بیگناه بودم؛ چون در کتابم نقطه «مجمل» را نگذاشته بودند و من همیشه آن را بدون نقطه به شکل «محمل» خوانده بودم، نه «مهمل». آن موقع هم داشتم مثلا خودشیرینی میکردم. این اتفاق باعث شد که من دیگر خودشیرینی نکنم و همچنین به هر چیزی شک کنم و همه چیز را چند بار چک کنم. البته من در دانشگاه دانشجوی مورد علاقه غلامحسین صدیقی بودم که به ما «اجتماعیات در ادبیات» درس میداد و همین استاد عامل علاقه من به موضوع پژوهشهای ادبی بود. مجموع عواملی که گفتم، از خانواده و مدرسه و معلمها تا دانشگاه، در علاقه من به ادبیات مؤثر بودند. حجازی درباره دلیل ادامه ندادن تحصیلات دانشگاهیاش اظهار کرد: تا آمدم لیسانس بگیرم پسرم به دنیا آمد، بعد هم انقلاب شد. البته به صورت ساعتی در کانون پرورش فکری به کتابدارها درس میدادم و درسهای آن کلاسها را در کتاب «ادبیات کودکان و نوجوانان» (ویژگیها و جنبهها) چاپ کردیم که کتاب درسی دانشگاهها و منبع کنکور شده است. انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]