واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
سفره هفتسینی با رنگ و بوی شهادت
سفره هفتسین مادران شهیدی که با آمدن خبر شهادت فرزندانشان رنگ و بویی از شهادت گرفت.
به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، قبل از انقلاب اسلامی ایران حکومتی ظالم بر مردم این کشور حکومت میکرد که نشاط و آرامش در عید نوروز برای مردم این زمان معنا نداشت. ولی اکنون مردم ملت ما با لبخند و شادی و با احساس آرامش و اطمینان خاطر در کنار یکدیگر دور سفره هفت سین مینشینند تا با تحویل سال جدید، سالی پر از تلاش و همت را آغاز کنند. یادمان نرود که وجود این آرامش را مدیون شهیدانی هستیم که برای رسیدن ما به این لحظهها از جان خود گذشتند تا ما در کنار یکدیگر با هم بودن و یک دست شدن را در عید نوروز حس کنیم. مردان که با خون خود سفره هفت سین نوروز انقلاب اسلامی را تزئین کردند و نمادی از ایثار و گذشت را به ایرانیان آموختند تا ادامه دهنده اصول و آرمانهای اسلامی آنان در کشورمان باشیم. در این راستا مروری بر خاطرات مادران شهیدانی که فرزندانشان را با هدف سربلندی انقلاب اسلامی به جنگ تحمیلی فرستادند تا ما امروز با آرامش سال نو 93 را در کنار یکدیگر جشن بگیریم، میکنیم. صغری اسماعیلی مادر شهید عبدالله ملکی به بیان خاطراتی از فرزند شهیدش پرداخت و گفت: نزدیک عید بود که بعد از چند روز مرخصی میخواست به جبهه برگردد من نشسته بودم و داشتم ساکش را آماده میکردم؛ دستش را به گردن انداخت و مرا بوسید گفتم چقدر منو تحویل میگیری؟ گفت مامان عید امسال میخواهم برایت یک سوغاتی بیاورم بگو چی دوست داری، گفتم پیروزی رزمندگان و بعد ادامه دادم که عبدالله جان! امسال حتما عید بیا که دور هم باشیم و بعد هم گفتم قول میدهی؟ گفت: باشد؛ مگر شده تا حالا من قول داده باشم و زیرش زده باشم؟ قول میدم که روز اول عید بیایم. این را که گفت همه اهل خانه جمع شدیم تا از جلوی در راهش بیندازیم از زیر قرآن ردش کردم و آب دنبالش ریختم. خواهرزادههایش که کوچک بودند به دنبالش تا سر کوچه رفتند. کمی که از ما دور شد رفت و برای آنها دو تا بستنی خرید و آورد. در حال دادن بستنیها بود که گفت: این آخرین بستنیهایی است که از دست من میگیرید. من راستش معنی حرفش را نفهمیدم؛ نمیدانم شاید هم خودم را زدم به اون راه؛ اما دیگه حالم مثل همیشه نبود. نزدیکیهای سال تحویل بود. سفره هفت سین را انداخته بودیم و همه دور هم بودیم و فقط عبدالله نبود و احساس میکردم سفره هفت سینمان یه چیزی کم دارد. هاج و واج بودم که خبر شهادتش را آوردند. انگار سفره هفت سینمان کامل شده بود. شهید عبدالله ملکی در تاریخ یکم بهمن ماه سال 41 در شهر قزوین به دنیا آمد و در بیست و پنجم اسفند ماه سال 63 در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به پا، به شهادت رسید که مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. پدر شهید عبدالله ملکی شفیع نام داشت و کشاورز بود، این شهید بزرگوار تا دوره دوم راهنمایی تحصیل کرد و کارگر کارخانه دوچرخهسازی بود که از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. اما ربابه بهتویی مادر شهید محسن جوی به بیان خاطراتی از فرزند شهیدش پرداخت و گفت: هیجده سال بیشتر نداشت. نزدیکیهای عید نوروز بود. بعد از چند روز مرخصی میخواست دوباره به جبهه برگردد. آن شب به بهانه شام، همه دور هم جمع شدیم، چون فردا صبح زود عازم بود. آن شب احساس میکردم محسن، محسن همیشگی نیست. حال خاصی داشت و من هم تا صبح، دور رختخوابش میگشتم در حالی که خیلی نگرانش بودم. جالب است که انگار او هم خواب نبود و خودش را به خواب زده بود و هر دو یه جورایی تا صبح با هم نجوا میکردیم. صبح که از رخت خواب کنده شد ساکش را بسته بودم. با ساکش آمد جلوی در خانه و با او خداحافظی کردم؛ خداحافظی ای که با همیشه متفاوت بود، خداحافظی که دلم نمیخواست هیچوقت اتفاق بیفتد؛ اما افتاد و او خیلی آرام و مظلومانه رفت. چند روزی از رفتنش نگذشته بود که همسایه مان درمان را زد. سراسیمه در را باز کردم، گفت: محسن پشت خط است نفهمیدم چطوری خودم را به گوشی تلفن رساندم صدایش را که از پشت تلفن شنیدم، انگار آرامش عجیبی پیدا کردم. گفت: مادر من دیگر عید نمییام و نامه هم نمیفرستم. گفتم: مادر مگر از ما ناراحتی؟ عید که بدون تو صفا ندارد؟ گفت: نه مادر! برایمان دعا کن، ما هم اینجا با پوکهها هفت سین درست کردهایم و به یاد شما هستیم. این را که گفت دنیا دور سرم چرخید و به دلم افتاد که دیگر محسن را نمیبینم. از تلفنی که زد چند روزی نگذشته بود که در خواب دیدم شهید شده، از آن روز به بعد من دیگر نمیفهمیدم که چه میکنم و کجایم. خواب عجیبی بود و مرا تا چهل روز با خودش مشغول کرده بود و توان هیچ کاری را نداشتم. درست چهل روز از آن شب گذشته بود که خبر شهادت محسنم را آوردند. شهید محسن جوی در تاریخ پنجم دی ماه سال 45 در شهر قزوین به دنیا آمد و در سی و یکم تیر ماه سال 67 در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله تانک به شهادت رسید که مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. پدر شهید محسن جوی علیاصغر نام داشت و فروشنده لوازم یدکی بود، این شهید بزرگوار تا دوره اول راهنمایی تحصیل کرد و مجرد بود که به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. این مادران شهید که در زمان حضور فرزندان شهیدشان سفره هفت سین را در خانه پهن میکردند اینک این سفره را بر مزار آنان پهن میکنند تا سال جدید را در کنار آنان آغاز کنند. انتهای پیام/77009/ی30
92/12/28 - 15:02
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 105]