تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):كار خير و صدقه، فقر را مى‏بَرند، بر عمر مى‏افزايند و هفتاد مرگ بد را از صاحب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815351311




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آیا نظام اجتماعی از دل سبک زندگی برمی‌آید؟


واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
آیا نظام اجتماعی از دل سبک زندگی برمی‌آید؟
در طراحی نظامات اجتماعی و فرهنگی، آن سبک زندگی اسلامی است که موضوعیت دارد. برای اینکه سبک زندگی اسلامی ضمانت عینی و اجرایی پیدا کند، باید در قالب طراحی ساختارهای اجتماعی، خودش را نشان بدهد.

خبرگزاری فارس: آیا نظام اجتماعی از دل سبک زندگی برمی‌آید؟


در قسمت اول این گفت‌وگو، حجت‌الاسلام والمسلمین علیرضا پیروزمند به بررسی مفهوم سبک زندگی و شاخصه‌های سبک زندگی اسلامی پرداختند. همچنین در ادامه، رابطه‌ ی فرهنگ و سبک زندگی و عوامل مؤثر بر سبک زندگی را مورد تحلیل قرار دادند. ایشان معتقدند دین محور فرهنگ و فرهنگ محور سبک زندگی است. فرهنگ در کل سبک‌ها حاکمیت دارد و دین در کل عرصه‌ی فرهنگ و در حقیقت نظامی از سبک‌ها وجود دارد که به اصلی و فرعی تقسیم می‏شوند و با هم پیوند دارند. قسمت دوم این گفت‌وگو را می‌خوانیم. حضرتعالی رابطه ‌ی سبک زندگی با فرهنگ را چگونه قلمداد می‌کنید؟ در ارتباط با فرهنگ و سبک زندگی یک رابطه‌ی تنگاتنگ و مستقیم وجود دارد و به‌عبارتی زمانی امری در زندگی سبک می‌شود که فرهنگ شده باشد. یعنی اینکه پذیرفته شده باشد. تا وقتی مورد قبول عامه قرار نگرفته باشد و مردم اجازه ندهند که وارد زندگی‌شان بشود و بر اساس آن ارزش‌گذاری کنند، تبدیل به سبک نمی‌شود. به همین دلیل، از طریق همین سبک زندگی است که فرهنگ جامعه شناخته می‌شود. اینجا دیگر نباید دنبال شناخت ویژگی‌های فرهنگی آن جامعه بگردیم. لذا سبک زندگی فرهنگ تحقق یافته است؛ فرهنگی که شکل گرفته و نظام پیدا کرده و کالبد و قالب پیدا کرده است. بنابراین این دو تا از هم جداشدنی نیستند، نمی‌توانیم یک جایی پیدا کنیم که فرهنگ نباشد و سبک باشد یا سبک باشد و فرهنگ نباشد. در واقع سبک زندگی نمود عینی فرهنگ است؟ نمود عینی فرهنگ است. این کلمه‌ی نمود عینی که به کار می‌بریم با فرض این است که ما فرهنگ را یک امر نظری و انتزاعی و آرمانی بگیریم، ولی اگر در تعریف خودِ فرهنگ، فرهنگ را دارای دو نوع فرهنگ آرمانی و فرهنگ موجود بدانیم، دیگر خود فرهنگ هم می‌تواند تحقق داشته باشد. اگر گفتیم می‌تواند تحقق داشته باشد و فرهنگ موجود داریم، یعنی نمود و اثر دارد. بنابراین وقتی صحبت از فرهنگ یک جامعه می‌کنیم، صحبت از یک امر انتزاعی نمی‌کنیم. در سبک زندگی نیز می‌توانید در یک منزلت، سبک زندگی را طراحی کنید و در یک منزلت دیگر، آن را تحقق ببخشید. به بیان دیگر، می‌توانید راجع به سبک زندگی موجود صحبت کنید و شناسایی کنید و یا راجع به سبک زندگی مطلوب صحبت کنید که الآن وجود ندارد. بنابراین اینکه گفتیم سبک زندگی نمود فرهنگی است، حرف درستی است، چون وقتی به سبک زندگی تبدیل می‌شود، آرایش و شاکله‌ پیدا می‌کند. به‌طور مثال، وقتی می‌گوییم سبک معماری شهری یزد، این سبک معماری قابل اشاره است. می‌توانیم بگوییم این معماری شهر با معماری شمال شهر تهران فرق می‌کند. این موضوع فقط در یک معماری که جنبه‌ی فیزیکی و کالبدی دارد، نیست. مثلاً اینکه گفته می‌شود مردم استان فارس یا جنوب کشور خون‌گرم و مهمان دوست هستند، به این دلیل است که وقتی با کاسب یا کارمند آن برخورد می‌کنیم یا روابط خودشان را با همدیگر می‌بینیم، متوجه این مسئله می‌شویم. بنابراین با این توضیح وقتی می‌توانیم فرهنگ خودمان را محقق‌شده ببینیم که بتوانیم براساس ویژگی‌ها و مشخصه‌های مطلوب خودمان، طراحی سبک کنیم و بعد آن سبک را به‌تدریج محقق کنیم. اگر وجود دارد، آن را حفظ کنیم و اگر نیست، سبک‌های گذشته را تغییر دهیم و آن را به وجود آوریم. نمودی که عرض کردم اینجا ظاهر می‌شود. حضرتعالی در جایی فرمودید «الگوی پیشرفت درون خود دو لایه‌ی مهندسی نظام ‌های اجتماعی و نظام ‌های سبک‌ ها را در بر گرفته که نظام ‌های اجتماعی برگرفته از سبک ‌های زندگی است». بر این اساس، آیا معتقدید نظام اجتماعی از دل سبک زندگی برمی‌آید؟ یعنی رابطه‌ی سبک زندگی و نظام را یک ‌طرفه و با تأکید نقش سبک بر نظام می ‌دانید یا سبک پیامد یا متأثر از نظام است؟ باید بین دو مقام تفاوت قائل شد. یک وقت از منظر طراحی اجتماعی یا مهندسی اجتماعی، در مقام طراحی و الگوی پیشرفت هستیم. یک وقت در مقام تحقق‌بخشی الگوی پیشرفت یا در مقام ارزیابی و تحلیل وضعیت گذشته و حال خودمان هستیم. آنچه من در جای دیگری اشاره کرده بودم آن مقام اول است که می‌خواهیم الگوی پیشرفت را طراحی کنیم. می‌گوییم الگوی پیشرفت باید بتواند چند سطح را که مترتب از همدیگر هستند پیش‌بینی کند و شکل بدهد. یک سطح محصولات هستند؛ یعنی ما چه آدم‌هایی، چه امکاناتی و چه ابزارهایی لازم داریم که با آن‌ها نیاز خود را مرتفع ‌کنیم. خود این محصولات اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و... مولود روابط اجتماعی هستند. لذا نظام سیاسی، اقتصادی، علمی، دفاعی و امنیتی، فرهنگی و... طراحی می‌کنید. با طراحی این نظام‌ها، در واقع در حال تشکیل روابط انسانی هستید که انتظار دارید محصولی از آن استخراج شود. نظام دفاعی امنیتی طراحی می‌کنید تا انواع موشک، هواپیما و هلیکوپتر و غیره تولید کند. این می‌شود محصول این نظام که آن را ایجاد کرده‌اید. لذا شما ابتدا آن نظام را تحقق بخشیدید که سپس آن محصول را تولید کرد. این در مقام طراحی الگوست. در طراحی این نظامات اجتماعی و فرهنگی، آن سبک زندگی اسلامی است که موضوعیت دارد. در واقع من می‌خواهم سبک زندگی اسلامی را محقق کنم و سبک زندگی اسلامی برای اینکه ضمانت عینی و اجرایی پیدا کند، باید در قالب طراحی ساختارهای اجتماعی خودش را نشان بدهد. به بیان دیگر، ساختارهای اجتماعی ضمانت‌بخش تحقق سبک زندگی اسلامی هستند و باید باشند. ما باید سبک زندگی اسلامی را طراحی کرده باشیم و بعد بگوییم محیط کسب‌وکار، مقررات سازمان‌های اقتصادی و فرهنگی، برنامه‌ریزی‌ها و سیاست‌گذاری‌هایمان چطور باشد و امکاناتمان را چطور هزینه کنیم. در واقع در طراحی، نظامات اجتماعی از دل سبک زندگی درمی‌آید؟ سبک زندگی اصالت دارد. اینکه حالا ما چند اداره و وزارت‌خانه داشته باشیم، برای ما اصالت ندارد. اینکه شهر ما بزرگ یا کوچک باشد، اینکه اتوبان داشته باشیم و... تابع این است که ما با چه سبکی می‌خواهیم زندگی کنیم. این می‌گوید که شهر شما بزرگ یا کوچک باشد، خیابان‌ها پهن یا باریک باشند و مسائلی از این قبیل. پیوند سبک زندگی را با دین در قسمت‌های قبلی بیان کردیم. بنابراین لایه‌ای که داریم از طراحی نظامات و تولید محصولات صحبت می‌کنیم، این طراحی تمدن است و تحققش هم تحقق تمدن است، چون تمدن ماهیت عینی دارد و به همین دلیل هم می‌توانیم بگوییم که با اینکه محصولات و ابزار‌ها نسبت سخت و نرم به نظامات دارند (یعنی محصولات نظامات سخت هستند و ابزارها و ساختارها و روابط انسانی نرم)، ولی به‌طور نسبی، ساختار عینی، در ارتباط با سبک زندگی نقش سخت‌افزار را دارد. سبک زندگی نسبت به این‌ها جنبه‌ی نرم دارد و الهام‌بخش و بالادستی است. فرهنگ اسلام باز نسبت به سبک زندگی بالادستی است و طراحی سبک‌ها باید مبتنی بر آموزه‌های اسلامی اتفاق بیفتد. البته مطلبی که نباید از آن غافل شد، جایگاه علم است. به باور ما، سبک‌های زندگی را مبتنی بر دین و فرهنگ باید طراحی کرد و با توجه به گسترده شدن شئون زندگی و تنوع‌بخشی آن‌ها، علم به معنای امروزین، یعنی علم‌های کلاسه‌بندی‌شده، بایستی برای اینکه بتوانند از دل فرهنگ اسلام سبک‌ها را طراحی کنند، واسطه شوند. بنابراین در مقام طراحی، نظام‌های اجتماعی براساس سبک زندگی شکل می‌گیرد، ولی وقتی در مقام تحقق‌بخشی هستیم، ابزار تصرف حاکمیت برای تغییر سبک‌ها، تصرف در ساختارهاست. از طریق تصرف در ساختارها، سبک‌های جدیدی نهادینه می‌کنیم و سبک‌های گذشته را تغییر می‌دهیم. این سبک‌ها در بستر یک ساختارهایی تحقق پیدا می‌کنند. این ساختارها را جایی تأیید می‌کنیم، اما در ستیز با آن سبک‌هاست. مثلاً می‌گوییم دلمان می‌خواهد اهل صله‌ی رحم باشیم، چراکه سبک زندگی اسلامی ما این‌طور ایجاب می‌کند، ولی زندگی‌ در تهران بزرگ با اشتغالات کاری زیاد، مانع این موضوع است. در واقع آن ساختارها و نظامات ساختاری، سبکی از زندگی را به ما تحمیل کرده است که در آن صله‌ی رحم جا ندارد. بنابراین وقتی که این تحقق‌یافتگی را مورد مطالعه قرار بدهیم، می‌گوییم این تأثیر متقابل است؛ یعنی نظامات، سبک‌ها را به‌عبارتی تحت تأثیر قرار می‌دهند و سبک‌ها نظامات را معین می‌کنند. منتها اگر ما این‌طور به قضیه نگاه کنیم، کلاف سردرگم می‌شود. بالاخره ما از کجا باید شروع کنیم؟ اگر به آن توضیحی که اول عرض کردم توجه کنید، دیگر کلاف سردرگم نخواهد بود. در حقیقت شما یا در مقام طراحی هستید یا دارید تحقق می‌بخشید. اگر می‌خواهید طراحی کنید، باید از مسائل کلان شروع کنید و اگر می‌خواهید تحقق ببخشید، باید از مسائل خرد تحقق ببخشید. بنابراین معتقد به نظام سبک ‌ها هستید. این مهندسی به چه معناست؟ به معنای اعمال تغییرات از بالا به پایین و بدون در نظر گرفتن اراده‌ ی کنشگر در ساخت سبک زندگی خود آن است یا خیر؟ بخشی از این سؤال را در قسمت قبل توضیح دادم. گفتیم ما یک بسته‌ی کلی داریم که همان سبک زندگی ایرانی‌- اسلامی است و با سبک زندگی غربی فرق می‌کند، اما درونش به دلیل اینکه موضوعات مختلف، عرصه‌ ها و ابعاد مختلفی داریم، هر کدام یک سبک مختص به خودشان را دارند. این‌ها در پیوند با یکدیگر، نظام سبک‌ ها را درست می‌کنند و ما باید این نظام و هماهنگی ‌اش را بشناسیم و طراحی کنیم و الی آخر. اما نکته‌ی دیگر که در این سؤال مورد توجه قرار گرفته این است که آیا این مسئله با نگاه بالا درست می‌شود و نقش کنشگران را در طراحی سبک‌ها لازم نمی‌بینیم یا لازم نیست ببینیم. این نکته‌ی مهمی است، ولی تابع آن مقدماتی است که عرض کردم. این مسئله تابع این سؤال است که آیا در فرهنگ‌سازی، آرا و تمایلات مردم نقش محوری دارد یا تعالیم دین و حرف خدا و پیغمبر و خواست و اراده‌ی پیامبر و اولیای الهی. نظامات غربی، طبیعتاً چون دستشان را از دست انبیاء جدا کردند، باید بگویند خواسته‌ی مردم و اکثریت ملاک است. در جامعه‌ی اسلامی، به دلیل اینکه دستشان را به دست انبیاء و اولیاء بدهند، می‌گویند هرچه خدا و معصوم بگوید؛ یعنی خواست خودشان را تابع خواست ولی و امامشان قرار می‌دهند. بنابراین در این فرهنگ و بنا بر این مبنا، باید بگوییم همان‌طور که فرهنگ هدف، از بالا تأمین می‌شود، یعنی خدا و پیغمبر معلوم می‌کنند نه آرای مردم، بنا بر رابطه‌ای که بین فرهنگ و سبک زندگی وجود دارد، در سبک زندگی هم همین‌طور است. بنابراین به سلیقه‌ی مردم بستگی ندارد و از بالا تعیین می‌شود. منتها یک تبصره دارد. تبصره‌اش این است که در مقام تحقق، ما همیشه با فرهنگ آرمانی فاصله داریم؛ یعنی تمایلات خودمان را کاملاً تابع تمایلات امامان قرار ندادیم؛ چه به صورت فردی و ‌چه به صورت جمعی. این یعنی از فرهنگ آرمانی فاصله داریم. وقتی کاملاً تابع نباشیم، این فاصله خالی نمی‌ماند، بلکه با یک چیز دیگر پر می‌شود، که آن خواسته و تمایلات شخصی خودمان است. اینجا دیگر فضایی است که خودمان، فارغ از اراده‌ی ولی و امام (ع) اعمال می‌کنیم و دخالت می‌دهیم. این واقعیتی است که هیچ وقت از آن گسسته نمی‌شویم. این نقش کنشگران است. بنابراین سیاست‌گذاران فرهنگی و طراحان الگوی پیشرفت، هنرشان باید این باشد که در عین اینکه جامعه را به سمت جامعه‌ی آرمانی سوق می‌دهند، این واقعیت را هم بشناسند. نباید تابع و تسلیم این بخش از خواست مردم که ریشه در فرهنگ اسلامی و توحیدی ندارد بشوند. ولی در محاسباتشان باید این مسئله را لحاظ کنند. در نتیجه، از زاویه‌ی کنشگران اگر بخواهیم صحبت کنیم، نقش و خواسته‌ی آن‌ها دو دسته است: 1. خواست و تمایلاتی که با فرهنگ آرمانی پیوند خورده و ریشه در همان دارد. مثل اینکه می‌گویند ما می‌خواهیم صله‌ی ‌رحم کنیم، اهل سخاوت و محبت و احسان به دیگران باشیم یا محیطی عفیفانه‌ای در زندگی‌مان تجربه کنیم. این نوع خواست‌ها با فرهنگ آرمانی پیوند دارد. 2. خواست‌هایی که ریشه در فرهنگ آرمانی ندارد و ریشه در فرهنگ رقیب و فرهنگ غیراسلامی دارد. این نوع خواست‌ها، در طراحی سبک‌های زندگی به شکل واقعی و تحقق سبک‌های زندگی، اثر و نقش دارد. حالا در مقابل این دو دسته، دو موضع می‌گیریم. بنابراین می‌گوییم که آیا نقش کنشگران و اراده‌ی کنشگران اثر دارد یا ندارد؟ می‌گوییم بله. منتها وقتی دقیق‌تر سؤال را تحلیل می‌کنید، دو دسته خواست وجود دارد: 1. نسبت به دسته‌ای که ریشه در فرهنگ آرمانی دارد، بله. به دلیل اینکه ریشه در فرهنگ آرمانی دارد با آن طراحی که شما برای سبک زندگی از بالا، مبتنی بر فرهنگ دینی کردید، به‌طور طبیعی، با هم پیوند دارند و همخوانی دارند و مؤید هم هستند. 2. دسته‌ای که ریشه در فرهنگ اسلامی ندارد. این در ستیز با فرهنگ و سبک زندگی مبتنی بر فرهنگ اسلامی است که مقاومت می‌کند. وقتی که در ستیز قرار گرفت، شما وظیفه دارید به جای نادیده گرفتن یا تسلیم شدن، آن را مدیریت کنید. بدین صورت که به‌تدریج، با شناخت نبض جامعه، آن را منحل کرده و تغییر بدهیم و برایش جایگزینی درست کنیم. اساساً معتقد هستید که سبک زندگی، ساخته یا به قول جامعه ‌شناسان، برساخته می ‌شود یا مانند بسیاری از پدیده‌ های اجتماعی و فرهنگی طی روندی شکل می‌گیرد؟ لزوماً مردم تابع آنچه طراحان و سیاست ‌گذاران اراده می‌کنند، قرار نمی‌گیرد. منتها دو اصل را باید با هم در نظر بگیریم و نتیجه بگیریم.  یک اصل این است که تغییر سبک زندگی یک امر تدریجی است، همان‌طور که تغییر فرهنگ امری تدریجی است. یعنی اینکه ما بگوییم دستورالعمل، آیین‌نامه صادر می‌کنیم و بلافاصله اتفاق می‌افتد، این‌گونه نیست. پسند مردم اگر اشتباه است، باید عوض بشود و اگر درست است، باید مورد تأیید و استمرار قرار بگیرد. تغییر پسندها کار بسیار سخت و زمان‌بری است. به‌ویژه اینکه شما بخواهید بسازید. خراب کردن معمولاً زودتر و آسان‌تر اتفاق می‌افتد. اصل دوم اینکه تغییر فرهنگ و سبک زندگی، مدیریت‌پذیر است. خود این البته بحث جامعه‌شناسی پیچیده و پردامنه‌ای است و بعضی‌ها هم به جد مخالف آن هستند و آن را مدیریت‌پذیر نمی‌دانند. این یک نظریه‌ی بنیادی است. اگر ما بگوییم مدیریت‌پذیر نیست، باید بگوییم مردم را به حال خودشان رها می‌کنیم، خودشان هر چه پسندیدند، برآیندش یک سبک و فرهنگی را شکل می‌دهد. اما اگر گفتیم مدیریت‌پذیر هست، آن‌وقت یعنی می‌توانیم هدف‌گذاری و سیاست‌گذاری کنیم و برای تحقق آن سیاست‌ها و اهداف، از طریق قانون، تخصیص اعتبارات و الگوسازی، برای جامعه‌ی هدف بسترسازی کنیم. این‌ها ابزارهای مدیریتی هستند. خوب این دو اصل را پذیرفتیم که فرهنگ مدیریت‌پذیر است و تغییرش تدریجی است. اینکه شما می‌گویید آیا از بالا هست یا نه؟ مدیریت‌پذیر هست، اما اینکه فکر کنیم هرچیزی که آن سیاست‌گذار اراده می‌کند، تحقق پیدا می‌کند، غلط است. بستگی به خیلی از عوامل دارد، چون در مدیریتی که شما می‌خواهید اعمال بشود و تحقق پیدا کند، عوامل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و متغیرهای درونی و بیرونی جامعه مؤثرند. خیلی از عوامل نقش‌آفرینی می‌کنند که یک سیاست تحقق پیدا کند. اینکه آیا خود سیاست‌گذاری شما هوشمندانه و واقع‌بینانه بوده نیز بسیار مهم است. برای مثال، می‌توانیم سیاست خوبی طراحی کنیم، اما ممکن است مناسب این زمان نباشد. ما در سیاست‌گذاری فرهنگی‌مان این مشکل را داریم که آرمان‌ها را به‌عنوان سیاست ردیف می‌کنیم و این اثربخشی را از بین می‌برد. مدیریت به عوامل زیادی بستگی دارد؛ عوامل پیرامونی، درونی، بیرونی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... این عوامل در پذیرش یا عدم پذیرش آن الگوهای سبک زندگی که شما فکر می‌کنید براساس اسلام طراحی کرده‌اید و مردم باید براساس آن زندگی کنند، دخالت می‌کند. بنابراین فرآیند بودن این مسئله به معنی تاریخی بودنش درست است، اما این بدان معنا نیست که نمی‌توان در آن مداخله کرد. منتها برای مداخله کردن، قیودی که عرض کردم بسیار اهمیت دارند. آن مداخله برای اینکه مفید و مؤثر باشد، شرایطی دارد که آن شرایط را باید در نظر بگیریم. شما در میزگردی که با آقای برنجکار داشتید، عنوان کردید که وقتی نخستین محصولات غرب به جامعه‌ ی ما (مانند ماشین، کارخانه، لباس و...) وارد شد، کم‌کم ذائقه را تغییر داد و وقتی ذائقه تغییر کرد، سبک ‌ها خودشان را به جامعه تحمیل کردند. آیا اساساً سبک‌ ها مقولاتی تحمیل‌ شدنی هستند یا به جهت اینکه ذائقه را تغییر می‌دهند، به روند زندگی روزمره مردم تبدیل می‌شوند؟ اساساً آیا این سبک ‌ها هستند که ذائقه را تغییر می ‌دهند یا نمود تغییر ذائقه، شکل ‌گیری سبک ‌های مختلف است؟ دو نکته در سؤال شماست. یکی تحمیلی بودن یا نبودن پذیرش سبک‌ ها و دوم رابطه‌ی بین تغییر ذائقه ‌ها و تغییر سبک‌ها. اینکه من در آنجا گفتم تحمیل در کشور ما اتفاق افتاد و در اثر ورود مظاهر تمدن غرب، ما کم‌کم سبک زندگی‌مان تغییر کرد، منظورم این نبود که با زور اسلحه مردم را مجبورشان کردند سبک زندگی‌شان را عوض کنند.  منظورم از تحمیل، ناخودآگاه بودن و منفعل بودن است؛ یعنی می‌خواهم بگویم که وقتی من با این مظاهر تمدنی مأنوس شدم و آن‌ها را در زندگی‌ام پذیرفتم، در دوراهی قرار می‌گیرم و اگر بخواهم این‌ها را کنار بگذارم، از آن تمتّعات و منافعش بهره‌مند نمی‌شوم و اگر بخواهم آن‌ها را بپذیرم، نمی‌توانم سنت‌هایم را نگه دارم. اولاً گاهی این سؤال پیش نمی‌آید؛ یعنی شخص به‌طور طبیعی سنت‌هایش را فراموش می‌کند. به فرضی که آدم عاقلی باشد و نگاه پشت سرش کند و بگوید چه شد و چرا این‌طور شد. باز هم در سر این دوراهی‌ها، معمولاً افراد راه راحت‌تر و جذاب‌تر را انتخاب می‌کنند. لذا من عرض کردم در یک مطالعه‌ی تاریخی و اجتماعی، ما به این نتیجه می‌رسیم که این جنبه و کفه‌ی ترازو غالب شده است؛ یعنی تغییر سبک زندگی ایرانی‌اسلامی به زندگی غربی، آنجایی که اتفاق افتاده به صورت مستقیم و فرمایشی نبوده است، بلکه از طریق وارد کردن و مأنوس کردن مردم با مظاهر تمدن غرب، ذائقه‌ی مردم را عوض کرده‌اند. ذائقه که عوض شد، سبک زندگی متفاوت را می‌پذیرد. منظور از تحمیل، انفعال است. اگر همان اول می‌گفتند قرار است این‌طور بشود، شاید مردم مقاومت می‌کردند؛ ولی چون این فرآیند طی شد، آن را پذیرفتند. اما در رابطه با اینکه سبک زندگی ذائقه را عوض می‌کند یا ذائقه‌ها سبک زندگی را عوض می‌کند، باید گفت در واقع این دو تأثیر و تأثر متقابل دارند؛ اما تغییر ذائقه‌ها و پسندها، نسبت به سبک زندگی اصلی‌تر است. در واقع اساساً من وقتی این سبک زندگی را قبول می‌کنم که ببینیم تمایلات من را بهتر محقق می‌کند. مثلاً اگر یک فردی دنبال منافع فردی‌اش باشد، بعد می‌بیند که با قانون‌گرایی نمی‌سازد، چون قانون مانع می‌شود که زیاده‌خواهی کند. بنابراین ذائقه و پسندش این است و قانون‌گریز می‌شود و این قانون‌گریزی به یک سبک مبدل می‌گردد. این سبک در زندگی‌اش قالب می‌شود و هرجا می‌رود سعی می‌کند قانون را دور بزند. البته این تأثیر اصلی است، ولیکن اگر در مقام تحقق برای اینکه بتوانید پسندها را عوض کنید، یک وقت بیانیه می‌دهید و سخنرانی می‌کنید و یک وقت بسترسازی عینی می‌کنید و الگوهای عینی را اصلاح می‌نمایید؛ یعنی نظامات و محصولات سبک زندگی و به عبارت دیگر، فرهنگ زنجیره‌ای که در بحث قبلی مطرح شد. شما در مقام تحقق، باید بتوانید از طریق محصولات و ساختارها، سبک‌های مطلوب را اشاعه بدهید و از طریق این سبک‌هایی که وارد زندگی مردم می‌شود، پسندهایشان را مدیریت کنید. اینجا هم می‌توانیم بگوییم بین مقام طراحی و تحقق، در بیان ارتباط بین پسند و سبک زندگی، فرق است. جدای از این بحث ‌های نظری، اگر بخواهیم زندگی روزمره ‌ی مردم را نگاه کنیم، حال خوب یا بد، در جامعه‌ ی ما با فرهنگ  مدرن، تغییر ذائقه یافته است. در این میان بحث آپارتمان ‌نشینی و بحث‌ هایی که شما فرمودید این فرهنگ نسبت به مقولاتی برای مردم نیازسازی کرده، مطرح است. ما بر حسب اعتقاداتمان درباره ‌ی سبک اسلامی صحبت می‌کنیم که لزوماً با آن ذائقه سازگار نیست. در شرایط فعلی، باید چه کنیم؟ آیا این را ادامه بدهیم یا نه؟ اول ایجاد خودآگاهی است که ما بدانیم و قدرت تشخیص پیدا کنیم که چه بخش‌هایی از زندگی ما تحت تأثیر فرهنگ بیگانه شکل گرفته است و این عادات و سبک‌ها و این رفتارها و نظام‌های رفتاری برای فرهنگ ما نیست. یا حتی یک جاهایی آن‌ها در جهت اهداف باطل خودشان، انضباط‌هایی را رعایت می‌کنند که ما در جهت اهداف درست خود، آن‌ها را رعایت نمی‌کنیم. به عبارت دیگر، در جاهایی از آن‌ها عقب‌تر هستیم. این‌ها را بشناسیم خود شناختن این موارد پنجاه درصد مسئله را حل می‌کند. مثل بدنی است که میکروب واردش شده است، نمی‌دانسته ولی الآن می‌فهمد. خود توجه به این امر و اطلاع از این مطلب، پنجاه درصد راه است. پس فهمیدن ارباب فرهنگ و فهماندن به آحاد جامعه، نسبت به اینکه کجای زندگی ما اسلامی است و کجای آن التقاطی است، خودش یک گام اساسی است که نباید آن را دست‌کم بگیریم. البته باید به دنبال اقدامات کوتاه‌مدت و بلندمدت باشیم. در شکل کوتاه‌مدت، شما می‌توانید اموری را از طریق وضع مقرراتی، بلافاصله مدیریت کنید. در میان‌مدت، باید بتوانیم به طراحی سبک‌ها و طراحی الگوی پیشرفت و در حقیقت الگوی پیشرفت موقت و دوران گذار و میان‌مدت دست پیدا کنیم و براساس آن، بهینه‌سازی کنیم و سیاست‌گذاری را مدیریت کنیم. در برنامه‌ی بلندمدت هم باید در نظام معرفت دینی‌مان تحول اتفاق بیفتد، تحول به معنی اینکه کامل بشود، نه اینکه آنچه در اختیار داشتیم باطل بوده و غلط بوده و حالا آن‌ها را باید کنار بریزیم و چیز دیگری جای آن بگذاریم، بلکه باید آن را کامل کنیم؛ به‌گونه‌ای که بتواند ناظر به این نیازمندی‌ها باشد. همچنین باید علوم انسانی اسلامی تولید بشود. اگر علوم انسانی اسلامی درست نشود، جامعه‌ی علمی ما سبکی از زندگی را توصیه می‌کند که ریشه در فرهنگ دینی ما ندارد و تعارض فرهنگی در جامعه ایجاد می‌شود؛ چنان‌که اتفاق افتاده است. منبع: برهان /انتهای متن/

92/12/26 - 06:07





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 54]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن