واضح آرشیو وب فارسی:مهر:
فرهنگ و ادب > بازار نشر
«نگهبان» پیمان اسماعیلی به بازار نشر آمد
رمان «نگهبان» نوشته پیمان اسماعیلی به تازگی توسط انتشارات زاوش منتشر و راهی بازار نشر شده است.
به گزارش خبرنگار مهر، «جیبهای بارانیات را بگرد» و «برف و سمفونی ابری» دو اثر داستانی پیشین اسماعیلی هستند که هر دو در قالب مجموعه داستان منتشر شدهاند. «نگهبان» اولین رمان اسماعیلی است که درباره مردی به نام سیامک است. سیامک با مهاجرت از تهران، برای کار به جنوب کشور میرود. اما در ادامه داستان، سر از مناطق غربی کشور و سرمای کوهستان در میآورد. نوشتن این رمان که از 4 سال پیش آغاز شده بود، سال گذشته به پایان رسید. این کتاب اسماعیلی بعد از 6 سال عدم حضور وی در بازار نشر، به چاپ میرسد. اسماعیلی معتقد است «نگهبان» داستان سفر است و رسیدن به چیزهایی که در انتهای سفر برای انسان باقی میماند؛ همان چیزهایی که باید برای نگه داشتنشان نگهبانی داد. او میگوید سیامک قهرمان این داستان، با همزیستیاش با طبیعت به موجود جدیدی تبدیل میشود. این موجود، چیزی میان انسان، حیوان و طبیعت برف زده است. اسماعیلی میگوید، رمان «نگهبان» در واقع داستان سفر سیامک و درباره گناه و تلاش انسان برای پشت سر گذاشتن آن است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم: صدای شلیک گلوله که آمد سیامک چسبید به برف. صدای زوزه گلوله توی دشت پیچید و رفت. سیامک سینهخیز خودش را رساند به پشت خانه سنگی. بعد صدای دویدن کسی روی برف آمد. از حاشیه دیوار رازان را دید که توی دشت میدود. بعد صارم بود که با فاصله دنبال رازان میرفت. صارم سنگین بود. از آن همه لباسی که لایهلایه روی هم پوشیده بود سنگین بود. از پایی که تا زانو در برف میرفت. رازان ولی خرگوش بود. برف خط سفیدی بود که آنها را به هم وصل میکرد. آسمان صاف بود. ابر نبود. آفتاب روی برف میچرخید. صدای شلیک دوم که آمد سیامک روی برف دوید. توی دشت. صارم را میدید که زانو زده. زاران چند قدم جلوتر ایستاده بود. خیره به صارم. دستش را گذاشته بود روی سینه و دهانش نیمهباز مانده بود. وقتی روی رازان میپرید حس گرگی را داشت که خرگوشی را میگیرد. تن کوچک رازان زیر بدن سیامک چرخی خورد و به برف چسبید. صارم بازویش را چسبیده بود و خون از زیر انگشتها میریخت روی برف. سیامک منتظر صدای گلوله ماند. رازان زیر دستهاش تندتند نفس میزد و فقط صدای باد بود و صدای کبکی که خیلی دور میخواند. سیامک آتش روشن کرده بود و لحاف را کشیده بود روی رازان. صارم خونریزی داشت. گلوله توی گوشت گیر نکرده بود. از بازو رد شده بود و چیزی که مانده بود بافتههای پارهشده گوشت بود که بههم جمع نمیشد. رازان گریه میکرد و سیامک پارچهها را پاره میکرد و دور بازوی صارم میپیچید و خون تندتند به پارچه نشت میکرد و صارم ناله میکرد. سیامک دو سر پارچه را که بههم جمع کرد جای دندانهای گرگ روی بازوی خودش تیر کشید. درد از استخوان بالا رفت و چیزی را گوشه چشمش پراند. مثل مگسی که روی پلکها نشسته باشد و یکدفعه با تکانی بپرد... این کتاب با 229 صفحه، شمارگان هزار و 500 نسخه و قیمت 11 هزار تومان منتشر شده است.
۱۳۹۲/۱۱/۲۸ - ۱۰:۳۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 66]