واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: این شخص پادشاه نیست
عبارات زیر قسمتی از مقاله منتشر نشده به قلم مرحوم محمدى اشتهاردى است که به دوستان تبیانی تقدیم می شود. در این مقاله، به نمونه هایی از سیره عملى پیامبر به عنوان یک الگوی جهانی اشاره دارد: نمونههایى از اخلاق پیامبر (ص)در سیره عملى پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجود دارد که هر کدام نشانگر قطرهاى از اقیانوس عظیم حسن خلق آنحضرت است، همان گونه که خداوند با تعبیر «وَ انَّکَ لَعَلىَ خُلِقعَظیمٍ؛ و همانا تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى» به این مطلباشاره فرموده است، نظر شما را به چند نمونه از آنها جلب مىکنیم: این شخص پادشاه نیستعدى بن حاتم مىگوید: «هنگامى که خواهرم سفانه به اسارتسپاه اسلام درآمد و من به سوى شام گریختم، پس از مدتى خواهرم با کمال وقار و متانتبه شام آمد و مرا در مورد این کهگریختهام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهى کردم، پساز چند روزى از او که بانویى خردمند و هوشیار بود، پرسیدم: «این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدى؟» گفت: «سوگند به خدا او را راد مردى شکوهمند یافتم، سزاوار است که به او بپیوندى که در این صورت به جهانى از عزت و عظمت پیوستهاى». با خود گفتم به راستى که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرشاسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر (ص) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید: کیستى؟ عرض کردم عدى بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا بهسوى خانهاش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه مىبرد، بانویى سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود، پیامبر (ص) به مدتى طولانى در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تامین نیازهایش راهنمایى فرمود. با خود گفتم:«سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.» سپس از آن جا گذشتیم وبه خانه رسول خدا (ص) وارد شدم، پیامبر (ص) از من استقبال و پذیرایى گرمى نمود، زیراندازى که از لیف خرما بود، نزدم آورد و به من فرمود: بر روى آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آن بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روىزمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت، پادشاه نیست. سپس مطلبى از دینم را که راز پوشیده بود بیان فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهى دارد، و فهمیدم کهپیامبر مرسل مىباشد، بیانات و پیشگویی ها و مهربانىهایش مراشیفتهاش کرده و همانجا مسلمان شدم.»در سیره عملى پیامبر (ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجود دارد که هر کدام نشانگر قطرهاى از اقیانوس عظیم حسن خلق آنحضرت است.چرا بی رحمی کردی؟در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر (ص) در سال هفتم هجرترخ داد، پس از پیروزى سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعى از یهودیان به اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکى از اسیران، صفیه دختر حى بناخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود. بلال حبشى، صفیه را به همراه زنى دیگر به اسارت گرفت و آنها را به حضور پیامبر (ص) آورد، ولى هنگام آوردن آنها اصول اخلاقى رارعایت نکرد، و آنها را از کنار جنازههاى کشتهشدگان یهود حرکتداد، صفیه وقتى که پیکرهاى پاره پاره یهودیان را دید بسیار ناراحت شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سختگریه کرد. هنگامى که بلال آنها را نزد پیامبر (ص) آورد، پیامبر (ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیدهاى و اینگونه خاکآلود و افسرده هستى؟! »صفیه ماجراى عبورش از کنار جنازهها را بیان کرد، رسول اکرم (ص) از رفتار غیر انسانى و خلافاخلاق اسلامى بلال حبشى ناراحتشده و بلال را سرزنش کرده و فرمود:«انزعت منک الرحمة یا بلال حیث تمر بامراتین على قتلىرجالهما؛ اى بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بربسته که آنها را از کنار کشته شدگانشان عبور مىدهى؟! چرا بىرحمى کردى؟» جالب این که پیامبر اکرم (ص) براى جبران رنجها و ناراحتىهاى صفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر باپیشنهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتىهاى اورا به طور کلى از قلبش زدود.
من سهمیه خودم را بخشیدمدر ماجراى جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماء دختر حلیمه که خواهر رضاعى پیامبر (ص) بود، با جمعى از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر (ص) هنگامى که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبتهاى او و مادرش در دوران شیرخوارگى، احترام و محبتشایانى به شیماء کرد. پیش روى او برخاست و عباى خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روى آن نشانید، و با مهربانى مخصوصى از او احوالپرسى کرد، و به او امر فرمود: «تو همان هستى که در روزگار شیرخوارگى به من محبتکردى...» (با این که از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود).شیماء از پیامبر (ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفهاش را آزادسازد، پیامبر (ص) به او فرمود:«من سهمیه خودم را بخشیدم، و در مورد سهمیه سایر مسلمانان، به تو پیشنهاد مىکنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خودرا ببخشند.» شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز بهپیروى از پیامبر (ص) سهمیه خود را بخشیدیم.» سیرهنویس معروفابن هشام مىنویسد: «پیامبر (ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهى با کمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگى کن، و اگر دوستدارى تو را از نعمتها بهرهمند مىسازم و به سلامتى به سوى قومخود بازگرد؟» شیماء گفت: مىخواهم به سوى قوم خود بازگردم.پیامبر (ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگى خودادامه دادند. مهربانى و اخلاق نیکومهربانى و اخلاق نیکوى پیامبر (ص) در حدى بود که امام صادق (ع)فرمود: روزى رسول خدا (ص) نماز ظهر را با جماعتخواند، مردم بسیارى بهاو اقتدا کردند، ولى آنها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خود مىپرسیدند، به راستى چه حادثه مهمى رخ داده که پیامبر (ص) نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر (ص) پرسیدند: «مگر چه شده؟ که شما این گونه نماز را (با حذفمستحبات) به پایان بردى؟» پیامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اما سمعتم صراخ الصبى؛ آیا شما صداى گریه کودک رانشنیدید؟» معلوم شد که کودکى در چند قدمى محل نمازگزارانگریه مىکرده، و کسى نبود که او را آرام کند، صداى گریه او دلمهربان پیامبر (ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتاب تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید. گروه دین و اندیشه - مهدی سیف جمالی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 251]